Tuesday, October 6, 2009

ای بیگانه خوش آمدی بدین جای , که شادی بر هر شاخساری می‌نشیند.... و لیست محبوب‌ترین‌ها, پیتر سلرز






















































































































































































































































































چالوس - مهر ماه هشتاد و هشت

تیتر از شعر ویلیام بلیک «نخستین ترانهء چوپانی»:
ای بیگانه
خوش آمدی به این جای
که شادی بر هر شاخساری می‌نشیند
خستگی از چهره‌ها پر می‌کشد....
بی‌گناهی چون گل سرخی
بر گونهء هر دختری می‌شکفد...


پ.ن: حا میم آرشیوش را دیلیت کرده. دوستش داشتم....حدس می‌زنم چرا, گاهی کمی سیاسی می‌نوشت. شاید هم دلیلش این نباشد....بهرحال, امیدوارم دچار مشکلی نشده باشد و کاش روزی جایی دوباره پنجرهء کوچکی باز کند برای نوشتن. ما به همین پنجره‌ها زنده‌ایم....

پ.ن۲: مجموعه‌ای از ترانه‌های گروه راک د ماماز اند د پاپاز را هدیه گرفته‌ام و دارم گوش می‌کنم. ترانه‌های شگفت‌انگیز شان را یکی یکی کشف می‌کنم. گروه متفاوتی‌ست و سبک‌شان از آن شور و معصومیت ٍ روح اصیل و یکهء راک دهه شصت سرشار است. الان که ساعت هفت صبح است بعد از یک شب بی‌خوابی و دارم می‌نویسم , برای نمی‌دانم چندمین بار کالیفرنیا دریمین را ریپلی می‌کنم....

پ.ن۳: نمایش «گمشدگان» نوشته و کار بهزاد آقاجمالی را دیدم. پست بعدی را دربارهء این اجرا خواهم نوشت فقط چون ممکن است فرصت نکنم این چند روز بنویسمش می‌خواستم بگویم که بروید کار را ببینید. جذاب‌تر از حد انتظارم بود. تا یک هفته دیگر اجرا دارد. تالار مولوی ساعت هفت و نیم

پ.ن۴:همهء خانه سیاه است امیررضا کوهستانی/حسن معجونی را در خانهء هنرمندان دیدم. اولین بار بود که در یکی از مونولوگ‌های گروه تیاتر لیو شرکت می‌کردم و افسوس خوردم چرا قبلی‌ها را ندیدم. این ظاهرن پیشنهاد یک فرم تازه است؛ اجرایی تک پرسوناژ که در مکالمه‌ای رودر رو با تماشاگر روایت می‌شود(معجونی در نشست ٍ پس از اجرا گفت در مونولوگ پارتنر ٍ بازیگر تماشاگر است.) دربارهء حسن معجونی و اجراهای قبلی ٍ او اگر بخواهم بنویسم در یک کتاب هم جا نمی گیرد چه برسد به یک پست, فقط اینکه مدل ٍ بازی‌اش با آن طنز مستتر و حس و حال بداهه‌ای که دارد برای این اجرا که قرار است تماشاگر برای دقایقی فریب بخورد خیلی خوب جواب داد.(جالب بود که یکسری فکت‌هایی از زندگی خودش می‌آورد علاوه براینکه هم اسم ٍ کاراکتر است مثلا خانهء اکباتان و....) وارد سالن که می‌شویم معجونی ایستاده و شروع می‌کند به حرف زدن با تماشاگران و می‌گوید مشکلاتی پیش آمده و مجوز هنوز نرسیده و تا وقتی برسد و بشود اجرا را شروع کرد نکاتی را باید بگویم و...چند دقیقه‌ای طول می‌کشد تا بپذیریم اجرا همین است. متن سه روایت موازی را درهم می‌تند: همین حرفهایی که داریم می‌شنویم دربارهء مشکلات مجوز, نمایشنامه‌ای که قبلن قرار بوده اجرا شود و داستانش این است که زن و شوهری بخاطر بی‌پولی می‌خواهند خودشان را بکشند و زن کشته می‌شود اما مرد نمی‌تواند و می‌رود خودش را معرفی می‌کند بلکه اعدامش کنند و نمی‌کنند....(لحن این بخش من را یاد کوارتت انداخت), و نوشته‌های دفتر یادداشت ترانه همسر راوی. نمی‌خواهم بگویم برای آدمی در حد امیررضا کوهستانی که نام‌اش چنان جمعیتی به آن سالن کوچک می‌کشاند خنداندن ٍ تماشاگر با شوخی‌های روزمره‌ای در این سطح(مثل شوخی با نام ترانه علیدوستی و کاراکتر مبتذلی که از آن زن می‌سازد) زیاد جالب نیست اما....به نظر می‌رسید که متن جا داشت پخته‌تر از این بشود. یعنی به نظرم کیفیت ٍ بازی معجونی و فراز و فرودهای لحظه‌ای که در موقعیت‌های مختلف داشت پیش بود از متن.
در مجموع تجربه‌ای متفاوت و جذاب بود. این عکس‌ها را که گذاشتم برای این است که بعد از نوشتن ٍ این, نوستالژی ٍ «در میان ابرها» گرفت‌م. راست می‌گویند که نوستالژی ٍ واقعی تیاتر است چون بعدن دیگر هیچوقت نمی‌توانی باز بینی‌اش....عکس اول و دوم مربوط است به اجرای «در میان ابرها» پاییز سال ۸۴- آنجا کوهستانی کارگردان بود و معجونی بازیگر (به همراه باران کوثری) و عکس سوم مربوط به «کوارتت» است- پاییز ۸۶- که آنجا هم کوهستانی کارگردان بود و معجونی بازیگر. کوارتت را سه بار دیدم و هر بار با یک سری دوست و رفیق. چقدر دوست داشتم آن موقع....


پ.ن۶: بی‌اعتنایی منتقدان ایرانی به فیلمساز مهمی مثل فاسبیندر همچنان برایم عجیب است. نه در نظرسنجی‌ها اسمی ازش می‌آید و نه اشاره‌ای یا مطلبی در مورد آثارش نوشته می‌شود. تنها متن فارسی زبانی که دربارهء او می‌شود پیدا کرد همان دو تا مصاحبه و یک مقالهء صفی یزدانیان است سالها پیش در مجله فیلم. بهرحال, نظرسنجی‌های این شماره ماهنامه فیلم هر سینمادوستی را وسوسه می‌کند به لیست خودش فکر کند....صرفن برای کیف و لذت ٍ این کار, این فهرست ٍ من است فعلن تا حدی که الان حافظه‌م جواب می‌دهد. از بین اندکی فیلم ٍ دیده شده از میان انبوه شاهکارهای تاریخ سینما (بدون ترتیب):
مراکش(اشترنبرگ) بودوی نجات یافته از آب(ژان رنوار) ویولت نوزیه(شابرول) بانویی از شانگهای(اورسن ولز) ایزی رایدر(دنیس هاپر) صومعهء کوچک(ژان پی‌یر دنی-۲۰۰۵) تعصب و شکوفه‌های پژمرده(گریفیث) آشوب, زیستن و ریش قرمز(کوروساوا) آینه و سولاریس(تارکوفسکی) پنج قطعهء آسان(راب راینر) گاو خشمگین(اسکوسیزی) س.ک.س دروغ و نوارهای ویدیو(سادربرگ) کاتسل‌ماخر, ترس روح را می‌خورد, اشکهای تلخ پترا فون کانت و ازدواج ماریا بروان(فاسبیندر) آفتاب‌سوخته(میخالکوف) قصبه(نوری بیلگه سیلان) با او حرف بزن(آلمودووار) هد-آن(فاتح آکین) بعضی‌ها داغشو دوست دارند(بیلی وایلدر) بچه‌ها(لری کلارک) لبوفسکی بزرگ و بارتون فینک(برادران کوئن) شبان ٍ نیک(دونیرو) بابل(قسمتهای مربوط به دختر ژاپنی) آخرین قارون(کازان) آتالانت(ژان ویگو) آلمان سال صفر(روسلینی) سامورایی(ملویل) اگزیستنز(کراننبرگ) قدیم و جدید(آیزنشتاین) مکالمه(کاپولا) زندگی دوگانهء ورونیک و فیلمی کوتاه دربارهء عشق(کیشلوفسکی) سوپ اردک و شبی در اپرا(برادران مارکس) بچه(برادران داردن) نوری در تاریکی(آکی کوریسماکی) معجزه در میلان(دسیکا) ته دره(دیوید یاکوبسون- ۲۰۰۵) نامهء زنی ناشناس(افولس) صبح بخیر(ازو) دریای درون(آمنابار) مادر و پسر و کشتی نوح روسی(الکساندر سوخوروف) ام(فریتس لانگ) شب ٍ من نزد مود(اریک رومر) گذران زندگی و مذکر/مونث, دستهء جدا, آلفاویل, همیشه موتزارت(گدار) طلوع(مورنائو) کی‌لارگو(جان هیوستن) در مکانی خلوت(نیکلاس ری) بمان(مارک فارستر) استریت تایم(اولو گراسبارد) پی و مرثیه‌ای برای یک رویا(آرونوفسکی) داستان آدل.ه(تروفو) هارولد و ماد(هال اشبی) بل دوژور و تریستانا(بونوئل) پول و یک محکوم به مرگ می‌گریزد(برسون) اردت(درایر) پیش از انقلاب و آخرین تانگو در پاریس(برتولوچی) دریای عشق(هارولد بکر) مرد مرده و قطار اسرارآمیز-اپیزود اول(جارموش) اسنپر(استیفن فریرز) پسرها(استیسی کوچران) دیوار(آلن پارکر) زیبایی آمریکایی و جاده‌ای به تباهی(سام مندس) آقای اسمیت به واشنگتن می‌رود(کاپرا) آکاتونه(پازولینی) هشت و نیم و جاده و شب‌های کابیریا(فلینی) از دست دادن معصومیت جنسی(مایک فیگیس) روزهای شراب و گل سرخ(بلیک ادواردز) حرفه:خبرنگار و صحرای سرخ و آگراندیسمان(آنتونیونی) همهء پسرها اسمشان پاتریک است(گدار) ژول و جیم, اتاق سبز, به پیانیست شلیک کنید و دو دختر انگلیسی و یک قاره(تروفو) سه زن و برش‌های کوتاه و نشویل(آلتمن) بیداری‌ها(پنی مارشال) خط باریک قرمز(ترنس مالیک) درباره اشمیت و راههای جانبی(الکساندر پین) چرخش-یا قاتلین مادرزاد(الیور استون) خوب بد و زیبا(منکیه ویچ) کلئو از ۵ تا ۷(آنیس واردا) چترهای شربورگ(ژاک دمی) سرپیکو(سیدنی لومت) گربهء سیاه گربهء سفید(امیر کاستاریکا) فیل و روزهای واپسین(گاس ون سنت) انزجار, ماه تلخ و بچهء رزمری(پولانسکی) هیروشیما عشق من(آلن رنه) مستند «هوای زیرزمین» یک زن و یک مرد(کلود للوش) مرگ در ونیز(ویسکونتی) برو بیکر(استوارت روزنبرگ) نردبان جیکوب(آدرین لاین) دختران شاغل(مایک لی) نه زندگی چانگ کینگ اکسپرس(کاروای) ادوارد دست قیچی و اد وود و ماهی بزرگ(تیم برتون) معلم پیانو(هانکه) اروپا و شکستن امواج(فون تریه) شعاع مترسک(شاتزبرگ) بیست و یک گرم(ایناریتو) پارتی(بلیک ادواردز) اوگتسومونوگاتاری(میزوگوچی) لنی(باب فاسی) اعتماد و آماتور(هال هارتلی) عمودی آفتاب(تران آن هونگ) طبل حلبی(شلوندورف) بری لیندون(کوبریک) مدداگ و گلوری فارغ‌التحصیل(مایک نیکولز) برخورد کوتاه(دیوید لین) ساعت(وینسنت مینلی) روز روزگاری در آمریکا- نسخهء کامل(سرجو لئونه) غنی و غریب و ربکا(هیچکاک) بانی لیک گمشده(پرمینجر) دوندهء ماراتن(شلزینگر) قهرمان(ژانگ ییمو) عقل و احساس(آنگ لی) آلترا(بنوآ دلپین-۲۰۰۴) آریا(اپیزود دوم و اپیزود ٍ فرانک رودوم) مجموعهء کوتاه ٍ ده دقیقه دیرتر- اپزود ٍ شلوندورف شیکاگو(راب راینر) دختری با گوشوارهء مروارید شهر بچه‌های گمشده(ژونه) زندگیم بدون من(ایزابل کویکست) آرارات(اتوم آگویان- متاسفانه فیلم دیگری ازش ندیده‌ام) تقصیر ریو بینداز(استنلی دانن) روز هشتم و توتوی قهرمان(ژاکو ون دورمل) شکارچی گوزن و دروازه‌های بهشت(چیمینو) راننده تاکسی و سلطان کمدی(اسکورسیزی) نووه چنتو و سینما پارادیزو(تورناتوره) زنی تحت تاثیر و مینی و مسکویچ(کاساوتیس) اسپلش(ران هاوارد) عشاق(لویی مال) باشگاه مشتزنی(فینچر) ساعتها(دالدری) قطاربازی(دنی بویل) زنان عاشق(کن راسل) مادام بوواری و این مرد باید بمیرد(شابرول) پاریس-تگزاس و بالهای اشتیاق و داستان لیسبون(وندرس) توحش در قلب(لینچ) پرتقال کوکی(کوبریک) جادوگر شهر از(فلمینگ) سلوک ٍ کارلیتو(دی پالما) کفش‌های قرمز(نام کارگردان یادم نیست-فکر می‌کنم دههء چهل, انگلستان) نیکیتا(لوک بسون) من آنجا نیستم(تاد هینز) بودن یا نبودن(لوبیچ) مردی در آتش(تونی اسکات) سفر به سرزمین آرتور رمبو(مهرجویی) اونگین(مارتا فاینس) برو(دوگ لیمن) پاریس دوستت دارم اپیزود تام تیکور و اپیزود آخر
وودی آلن(انتخاب غیرممکن است برام) : صحنه‌های داخلی, رز ارغوانی ٍ قاهره, ساختارشکنی هری, منهتن, هانا و خواهرانش, زلیگ, زن ٍ دیگر, همهء آنچه می‌خواستید دربارهء س.ک.س بدانید ولی جرأت نمی‌کردید بپرسید, خاطرات هتل استارداست, آنی هال, عشق و مرگ, همه می‌گویند دوستت دارم, مچ‌پوینت, موزها
برگمان: لبخندهای یک شب تابستانی, فانی و الکساندر, نور زمستانی, همچون در یک آینه, تابستان با مونیکا, فریادها و نجواها, رویاها, به شادی, مهر هفتم, صحنه‌هایی از یک ازدواج, ساراباند, پرسونا

حالا اگر قرار باشد ده تا انتخاب کنم: مراکش- بودوی نجات یافته از آب- بانویی از شانگهای-ویولت نوزیه-ایزی رایدر-گذران زندگی- شب من نزد مود- حرفه:خبرنگار-پیش از انقلاب-سولاریس-گاوخشمگین-آشوب- آکاتونه-صحنه‌های داخلی(با احترام به رز ارغوانی قاهره و بقیه....)- کاتسل‌ماخر- همچون در یک آینه(فانی و الکساندر...)- پول- داستان آدل.ه(با احترام به ژول و جیم)- فیل

می‌گویند نسل ما نسل دی‌وی‌دی و ویدیو ست. که شور ٍ سینما را در سالن تاریک تجربه نکرده‌ایم. لیستم را که می‌نوشتم به یاد جلسات نمایش فیلمخانه ملی در سینما صحرا بودم و آن احساس ٍ بی‌واسطه و مزهء شگفت ٍ اولین فیلم دیدن‌ها روی پردهء بزرگ برای یک ذهن ٍ بکر و نوبالغ(وقتی که برای من هنوز ویدیو هم معنی نداشت) و دل لرزیدن‌ها....اولین قدم‌های شکل گرفتن ٍ مفهومی از سینما همانجا برایم اتفاق افتاد. خیلی از فیلم‌هایی که نمایش می‌داد آثار مهمی نبودند اما در هر دوره چند تا فیلم خوب گیر می‌آمد که ردپایش را توی ذهنت بگذارد و ماندگار شود....بعدتر, سالن کوچک جهاد دانشگاهی در خیابان شانزده آذر هم بود. با آن بوی خاص و صندلی‌های قرمزش(خواب بزرگ ٍ هاکس و دور از اجتماع خشمگین ٍ شلزینگر را آنجا دیدم) و حس ٍ آرامش ٍ بعد از فیلم و سرما و تاریکی ٍ غروب‌های پاییز وقتی پله‌های دو طبقه را می‌امدی پایین و از درمانگاه می‌گذشتی و می‌رفتی بیرون توی لذت و نشئه‌ای که فیلم هنوز در ذهنت ادامه داشت و برای خودت با کاراکتری که دوستش داشتی حرف می‌زدی و قاتی شلوغی میدان انقلاب, فکر می‌کردی هنوز دیر نیست برای خانه رفتن و دلت می‌خواست یک پیراشکی بگیری و همینطور خوش خوش تا چهارراه ولیعصر قدم بزنی و هی بایستی ویترین کتابفروشی‌ها را تماشا کنی...

پ.ن۷: یک سایتی هست به اسم کلوب. عضو می‌شوی و بعد می‌توانی بگردی کلوب‌های مورد علاقه‌ات را انتخاب کنی و عضوشان شوی و در بحث‌هایی که دربارهء آن موضوع می‌کنند شرکت کنی. می‌توانی خودت کلوب ایجاد کنی و همچنین می‌توانی پروفایل اعضا را ببینی و در چت‌لیست اددشان کنی. کلوب‌های جالبی آنجا پیدا کرده‌ام. کلوب طرفداران وودی آلن( یکی هست آنجا که روی من را کم کرده, در این حد که آمده توی پروفایل‌اش نوشته: حاضر نیستم عضو کلوبی بشم که حاضر باشه....) و ناباکوف و سلینجر و کرت کوبین و گدار و نامجو که بحث‌های خوبی توش می‌شود. این لیست من است نمی‌دانم برای کسی که عضو نباشد دیده می‌شود یا نه. اما چیزی که امشب حسابی هیجان‌زده‌ام کرد کشف کلوب طرفداران پیتر سلرز بود. و چند نفر پیتر سلرز باز ٍ اساسی. یکی‌شان که جدی‌تر از بقیه هم هست توی پروفایل‌اش نوشته متولد ۱۳۷۴ یعنی ۱۴ سالش است. تاپیکی باز کرده و دربارهء فرم بازی سلرز توی پارتی و مثلا تفاوتش با دکتر استرنجلاو و حضور بحث کرده و در مورد انتخاب بهترین فیلمهاش نوشته....یکی دیگر هم ۷۰ سالش است....هر کدام یک جوری عجیب و غریب
این عکسی که می‌بینید سلرز است با همسر دوم‌اش برت اکلند
چند عکس ٍ شخصی دیگر او را اینجا ببینید.
و اینکه اگر پیتر سلرز باز هستید فیلم«زندگی و مرگ پیتر سلرز» را از دست ندهید

پ.ن۹:
هر آنچه ممکن نیست بوده‌ام
و همهء آنچه بوده‌ام
اکنون
دیگر
مرده‌ای بیش نیست

اکتاویو پاز

پ.ن ۱۰: الان که دارم از سرماخوردگی ٍ مشکوک به آنفلوانزا و خارش گلو تا سرحد خفگی و منگی ٍ دیفن هیدرامین و کلداستاپ(جوری که کالیفرنیا دریمین توی سرم اسلوموشن پخش می‌شود) می‌میرم یاد آخرای کتاب «کوکایین»(پیتی گریلی) می‌افتم, جایی که می‌گه: واقعن ضایعه آدم با میکرب حصبه خودکشی کنه بعد -بخاطر تشخیص اشتباه دکتر- از سینه‌پهلو بمیره!
یا یه همچین چیزی

24 comments:

امیر صباغ said...

سلام سوفیا جان ... خوبی ؟
چه خوب که وبلاگت رو معرفی کردی
یه جورایی شوکه شدم الان
نمی دونم درباره چی باید صحبت کنم اینجا
پر از نوشته های دل انگیز اند که من نمی دونم از کدوم باید شروع کنم
باید با دقت بشینم و نوشته هاتو بخونم

اون پستی که شعری از براتیگان رو نوشته بودی منو یاد این شعر براتیگان انداخت :

در حالیکه سخت به تو فکر می کردم
سوار اتوبوس شدم
و 30 سنت کرایه دادم
و از راننده خواستم دو نفر حساب کند
پیش از آنکه
متوجه شوم
تنهایم
---------------------------
بی عشق زیستن
فراموشی خوش ترین خواب های آدمی ست
دیگر هیچ کسی
خواب مصاحب خویش را به یاد نمی آورد
رفتن از رختخوابی به رختخوابی دیگر
تنها مفر درماندگان دیار ماست
رفتن از رختخوابی به رختخوابی دیگر
سرد ، بی علاقه ، بی رویا

دیگر چه مانده است
جز پوستی بر استخوانی که آدمی ست
تن ها
تن ها
تنهایی پی تنهایی دیگر
هیچ راهی نمانده است
تنها تقدیری مشترک
تقدیری تاریک،
همین و دیگر هیچ کسی
به هیچ کسی نمی اندیشد
همه جا
همه جای این شهر
پر است از بی پناهی پایان ناپذیر،
پر است
همه جا پر است
انبارها، کوچه ها، خانه ها
بیمارستان ها
راه ها، رویا ها، قبرستان ها.
همه
همه چیز اینجا خالی ست
اینجا
همه چیز خالی ست

بوکوفسکی
-------------------------
از صمیم قلب میگم که خیلی خوشحالم که برگشتی و می تونیم با هم حرف بزنیم دوباره

sophie said...

سلام امیر خوبی؟ رو به راهی؟
ممنون از لطفت

و اینکه برای کامنت گذاشتن می‌تونی گزینهء
NAME/URL
رو انتخاب کنی. راحته

کاوه اسماعیلی said...

سلام سوفیا و چه خوب که پیدایت شد.اولین دیدار وبلاگت با همه عکسهایی که سرشار از زندگیست.و اینکه یادت هست چقدر ویلیام بلیک را دوست داشتم

mahtab said...

خب من يکی که تازه وارد نيستم. هر روز به اين بلاگ سر می زنم و عاشقشم.اگه کامنت نذاشتم بخاطر اين بود که احساس می‌کردم دوست داری يک مدت تنها باشی وهيچ کس هيج جوره مزاحمت نشه.اما حالا که اعلام کردی.....

sophie said...

سلام
آره یادم هست...

پ.ن:خوب من خودم آدرس وبلاگ رو ندادم ولی خوبه , سبب ٍ خیر شد
:)

sophie said...

مهتاب؟! داشتیم؟ خوانندهء خاموش؟

تنهایی آره , کمک می‌کنه

hamed asghari said...

عرض ادب و احترام
واقعا از دستان شاکی هستم که وبلاگ راه انداخته اید و ما را بی خبر گذاشتید؟
حامد.اصغری
http://www.thejoker.blogfa.com/

حامد اصغری said...

اگر مثل سابق نامجو باز هستی هنوز این هم مکانی که میتوانی آلبوم آخ محسن نامجو را دانلود کنیhttp://gooshnavaz.com/article1052.html

sophie said...

اتفاقن تو فکرم بود پست بعدیم رو دربارهء همین آلبوم نامجو بنویسم

پ.ن:بحث این نیست که بخوام بی‌خبر بگذارم.وبلاگنویسی برای آدمی که می‌خواهد شخصی بنویسد وقتی دوستانی که خارج از فضای مجازی هم رامی‌شناسند بخوانندش خیلی سخت می‌شود.نمی‌بخشم کسی را که-نمی‌دانم به چه دلیل- آمد بدون اجازهءمن آن‌جا این آدرس را اعلام کرد و فکر نکرد شاید نخواهم پابلیک شود

حامد اصغری said...

اجازه هست وبلاگت را در وبلاگمان لینک بدهیم؟

Vahid Mortazavi said...

سلام سوفیا
یکی از نوشته های قبلیت فقط جای افسوس برای من گذاشت ! در نوشته های پارسال منتفدان انگلیسی نام "سکوت پیش از باخ" را شنیده بودم و مشتاق دیدنش بودم ولی فیلم که مهجورتر از این حرفها بود. ولی تازه فهمیدم که فیلم در جشنواره فجر خودمان هم بوده و من بی خبر!ه

sophie said...

سلام
فیلم متفاوتی بود البته لذت بردن ازش خیلی منوط بود به شناخت باخ و موسیقی کلاسیک

و ممنون از جواب کامنتم. ویولت نوزیه آن‌قدر فیلم شگفت‌انگیزی هست که نپرداختن بهش فقط افسوس آدم را برمی‌انگیزد. خودم می‌خواستم چیزی درباره‌اش بنویسم اما نوشته‌ام طبعا حالتی شخصی پیدا می‌کرد تا تحلیل. در مورد دو سه تا دیگر از فیلمهایش (مادام بوواری , زن بی‌وفا و بخصوص دیو باید بمیرد) که هر کدام منبعی غنی از درون‌مایه‌های پیچیدهء فرویدی در ترکیب با بازیگوشی‌های سبک او هستند هم همین‌طور. کاش بشود به بهانه‌ای کاری اساسی در مورد شابرول انجام داد

Unknown said...

سلام با اینکه راضی به پخش شدن آدرس وبلاگت نبودی اما این یارو سبب خیر شد و ما با اینجا آشنا شدیم.
راستی چقدر کامنت گذاشتن اینجا دردسر داره!

محمدحسین آجورلو said...

سلام. با اینکه داضی نبودی اما این یارو بانی خیر شد و ما با اینجا آشنا شدیم. باید ازش تشکر کنیم؟
راستی چرا اینجا کامنت گذاشتن انقدر دردسر داره؟

sophie said...

خوش آمدید
کاش فامیلی‌تون رو هم می‌نوشتین

mouse said...

سلام
یه کله همه رو خوندم
بیشتر بنویس

Anonymous said...

salam
mamnun. manam az ashnaee ba shoma khoshhalam.
va az khanandeh haye veblogetun misham.

http://ferani.blogfa.com/

Reza Jamali said...

سلام
ممنون که به وبم سر زدی و مطالبش رو خوندی
وقتی اومدم تو وبت شوکه شدم ، اصلا مگه میشه کسی از شاهکار آقا وندرس خوشش بیاد و آدم باحالی نباشه؟؟؟
با اون عکس تروفو و ژان پیر لئو هم کلی انرژی دادی
با تبادل لینک موافقی؟؟؟؟؟

Reza Jamali said...

سلام
به همون اسمی که گفته بودی لینکت کردم تو هم اگه قابل دونستی با نام Cinema لینک کن

میعادرلجن said...

سلام
میعادرلجن
و غیر از اینکه میعادرلجنم دوست دوران دبستان و هم کلاسی و هم دانشگاهی حمید (حامیم) هم هستم
اومدم بگم نگرانش نباشید حالش خوبه. یهو زد زیر دلش بلاگشو پاک کرد
فکر کنم دوباره می خواد شروع کنه به نوشتن
اگه این کار رو کرد آدرسشو اگه یادم بود براتون می نویسم.

sophie said...

سلام میعاد در لجن ٍ عزیز
خوشحالم کردی

شاه رخ said...

عكس دوازدهم دقيقا عكس دوازدهم تحريكم مي كنه

Anonymous said...

بیشتر از ده تا شد که فیلما

sophie said...

می‌بینی؟ نمی‌شه
یعنی هیچ جور راه نداره کمتر از این