گاهی وقتی کتابی میخوانم یا ماجرایی را میشنوم فکر میکنم یک روز فیلمش را خواهم ساخت....داستان سهیلا قدیری را میخوانم. این از آن داستانهاست که من بلدم چطور باید فیلمش را ساخت - همانطور که داستایفسکی بلد بود چطور «جنایت و مکافات» را بنویسد-(در مثل که مناقشه نیست). که آموخته ام از تولستوی وقتی کاراکتر کاترین ماسلوا را توی رمان ٍ «رستاخیز» میساخت.... صحنهای هست توی «جنایت و مکافات» که راسکلنیکف نشسته توی یک پارک و دختر خودفروشی را میبیند با وضع نامتعادل رقتانگیزی...دلم میخواهد توصیف ٍ داستایفسکی از این لحظه را باز هم بخوانم. دلم آن نگاه ٍ پرشفقت ٍ انسانی را میخواهد به این گوشههای جامعه به آدمهایی اینچنین حاشیهای و فرورفته در فقر و الکلیسم و خودفروشی... که اصلن این کتاب را من بهخاطر همین فضاسازی و ستینگش بیشتر دوست دارم تا خط ٍ اصلی داستانش. میگویم بلدم بسازمش چون حجم ٍ درد را میفهمم.
خبر را یک بار دیگر میخوانم و از خودم میپرسم چیست که اینطوری دارد آتشم میزند و جواب را پیدا میکنم: اینکه سهیلا قدیری زن بود, و همهء آنچه بر سرش رفت بهخاطر زن بودنش بود. «جنسیت» اینجا کانون ٍ ماجرا ست. خود ٍ درد است. نهایت ٍ رنجی ست که یک انسان میتواند در زندگی تحمل کند. اندوهٍ همهء آن چیزی ست که این جامعهء کثافت از یک زن میسازد. همهء آن کمپلکسها و عقدههایی که تهاش به جنسیت میرسد که همیشه زنها در عین ٍ بیگناهی تاوانش را پرداختهاند, که انگار تا ابد باید بپردازند. من ٍ زن ٍ مرفهی که در خانهء بالای شهرم نشسته ام پشت ٍ ایدیاسال ام و پول ٍ پدرم را خرج میکنم هم یک گوشهایم سهیلا قدیریام. که هر کدام از ما یک تکهء سنگین از آن بار روی شانههایمان دارد سنگینی میکند. من میدانم که بابت ٍ زن بودن م همیشه بازندهام. که توی هر شکلی از هر رابطهای از سلام و علیک و خرید کردن از مغازه بگیر تا ارتباط ٍ کاری, عاطفی و هر چی....بازندهام. من می دانم که گریزی از تحقیر شدن نیست, از مقصر بودن, از پنهان کردن ٍ خودم و نیازهام, از باج دادن از...میخوانم که آن زن را قبل از اعدام به جرم ٍ «رابطهء نامشروع» حد زده اند. میخوانم که از ۱۴ سالگی توی خیابانها سرگردان بوده و هر شب مایهء عیش ٍ مردی. من میدانم که هرگز کسی آن مردها را حد نخواهد زد. آنها هیچوقت مقصر نیستند. میخوانم که پدر بچهای که کشته شد اگر بهعنوان ولیدم رضایت بدهد قاتل مجازات نمیشود. این یعنی اینکه ولیدم ٍ بچه, پدر است و اگر خودش بچهاش را کشت مجازات نمیشود ولی مادر مجازات میشود! آنهم مجازات ٍ اعدام! من کله ام دارد سوت میکشد آقایان. من میخواهم گند بزنم به همهء قانونهایتان.
میخوانم که سهیلا در وصیتنامهاش نوشته اینجانبه (اینجانب«ه»!) تقاضا دارد که دیگر دست از سر ٍ جسدم بردارید و تحویلش ندهید به خانوادهام که به جرم ٍ فرار از خانه قیدم را زدند و ولم کردند توی خیابان. که اگر بیایند و فاتحه برایم بخوانند روحم آرام نمیگیرد. کدام شان نسبتی دارد با من؟کدامشان دانست که از ۱۴ سالگی تا ۲۸ سالگی چه گذشت بر من؟ انسانی بود که بفهمد ۱۴ سال زندانی ٍ خانهء پدر و ۱۴ سال هم این زندگی یعنی چی؟ کسی خبر دارد؟ و آن قاضی ٍ بیشعور میخواهد جسدش را تحویلشان بدهد! میخواهد حتی آخرین تقاضای ٍ یک اعدامی را نادیده بگیرد!
در گوگل سرچ میکنم دنبال ٍ عکسش. به چهرهاش نگاه میکنم و فکر میکنم از شدت ٍ درد به جایگاه ٍ قدیسی رسیدن یک چنین چیزی باید باشد. شاید زیادی رمانتیک دارم میبینم و «بینوایان» زده شدهام, اما وقتی میخوانم که چند روز آخر زنگ زده بوده و پول خواسته برای اینکه بتواند میوه بخورد...
میخوانم که داییش میگوید همان بهتر که مرد. آتش از گوشها و چشمها و دهانم میریزد بیرون. بهتر که مرد چون با فرار کردنش = از دست دادن بکارتش, آبرویمان را جریحهدار کرد. ضربه زد به ریشهء غیرت و مردیمان. که لابد نگذاشت بتوانیم سرمان را مثل ٍ یک مرررررررد بالا بگیریم. چون ما قبیلهای هستیم که در سال ۲۰۰۹ وقتی آمارها میگوید در اروپا و ایالات متحده سن برقراری ٍ اولین رابطهء جنسی برای دخترها و پسرها تقریبن یکسان است (هفده سال و چند ماه) زنانمان را به جرم ارضای غرایز انسانیشان از تمام حقوق ٍ بشری محروم میکنیم. اینها را دارم مینویسم برای اینکه معتقدم ریشهء تمام ٍ این دردها همین است....ریشهء کل ٍ این وضعیت ٍ دردناک ٍ پیچیدهء حلناشدنی همین است...نمیدانم بالاخره کی میخواهیم به این چیزها فکر کنیم؟ پس کٍی قرار است این وضعیت تغییر کند؟ پس کٍی؟ مایی که مثلن روشنفکریم و فکر میکنیم میتوانیم تأثیری روی جامعهمان بگذاریم نباید قدمی برداریم؟ برداشته باشیم؟ خیابانهای این شهر پر از سهیلا قدیری ست...نمیشود برایشان کاری کرد؟ نمیشود بیرونشان کشید از آن شرایط؟ و پاکشان کرد از آن انگ ای که حاصل آن نگاه ٍ بیمار به مقولهء جنسیت است که اگر منطقی نگاهش کنی میفهمی چقدر پوچ است؟ نمیشود که خانوادههایشان بفهمند؟ بفهمند که ریشهء این همه زجر و بدبختی چه چیز ٍ بیمعناییست؟ نمیشود فهمید که جنسیت یک مقولهء دارای بار معنایی نیست, ربطی به آبرو ندارد, یک مقولهء صٍرفن فیزیولوژیک - عاطفی ٍ برابر است؟ نمیشود به زن به عنوان ٍ آدم نگاه کرد؟
آیا ممکن هست یک روز جور ٍ دیگری نگاه کنیم؟
خبر را یک بار دیگر میخوانم و از خودم میپرسم چیست که اینطوری دارد آتشم میزند و جواب را پیدا میکنم: اینکه سهیلا قدیری زن بود, و همهء آنچه بر سرش رفت بهخاطر زن بودنش بود. «جنسیت» اینجا کانون ٍ ماجرا ست. خود ٍ درد است. نهایت ٍ رنجی ست که یک انسان میتواند در زندگی تحمل کند. اندوهٍ همهء آن چیزی ست که این جامعهء کثافت از یک زن میسازد. همهء آن کمپلکسها و عقدههایی که تهاش به جنسیت میرسد که همیشه زنها در عین ٍ بیگناهی تاوانش را پرداختهاند, که انگار تا ابد باید بپردازند. من ٍ زن ٍ مرفهی که در خانهء بالای شهرم نشسته ام پشت ٍ ایدیاسال ام و پول ٍ پدرم را خرج میکنم هم یک گوشهایم سهیلا قدیریام. که هر کدام از ما یک تکهء سنگین از آن بار روی شانههایمان دارد سنگینی میکند. من میدانم که بابت ٍ زن بودن م همیشه بازندهام. که توی هر شکلی از هر رابطهای از سلام و علیک و خرید کردن از مغازه بگیر تا ارتباط ٍ کاری, عاطفی و هر چی....بازندهام. من می دانم که گریزی از تحقیر شدن نیست, از مقصر بودن, از پنهان کردن ٍ خودم و نیازهام, از باج دادن از...میخوانم که آن زن را قبل از اعدام به جرم ٍ «رابطهء نامشروع» حد زده اند. میخوانم که از ۱۴ سالگی توی خیابانها سرگردان بوده و هر شب مایهء عیش ٍ مردی. من میدانم که هرگز کسی آن مردها را حد نخواهد زد. آنها هیچوقت مقصر نیستند. میخوانم که پدر بچهای که کشته شد اگر بهعنوان ولیدم رضایت بدهد قاتل مجازات نمیشود. این یعنی اینکه ولیدم ٍ بچه, پدر است و اگر خودش بچهاش را کشت مجازات نمیشود ولی مادر مجازات میشود! آنهم مجازات ٍ اعدام! من کله ام دارد سوت میکشد آقایان. من میخواهم گند بزنم به همهء قانونهایتان.
میخوانم که سهیلا در وصیتنامهاش نوشته اینجانبه (اینجانب«ه»!) تقاضا دارد که دیگر دست از سر ٍ جسدم بردارید و تحویلش ندهید به خانوادهام که به جرم ٍ فرار از خانه قیدم را زدند و ولم کردند توی خیابان. که اگر بیایند و فاتحه برایم بخوانند روحم آرام نمیگیرد. کدام شان نسبتی دارد با من؟کدامشان دانست که از ۱۴ سالگی تا ۲۸ سالگی چه گذشت بر من؟ انسانی بود که بفهمد ۱۴ سال زندانی ٍ خانهء پدر و ۱۴ سال هم این زندگی یعنی چی؟ کسی خبر دارد؟ و آن قاضی ٍ بیشعور میخواهد جسدش را تحویلشان بدهد! میخواهد حتی آخرین تقاضای ٍ یک اعدامی را نادیده بگیرد!
در گوگل سرچ میکنم دنبال ٍ عکسش. به چهرهاش نگاه میکنم و فکر میکنم از شدت ٍ درد به جایگاه ٍ قدیسی رسیدن یک چنین چیزی باید باشد. شاید زیادی رمانتیک دارم میبینم و «بینوایان» زده شدهام, اما وقتی میخوانم که چند روز آخر زنگ زده بوده و پول خواسته برای اینکه بتواند میوه بخورد...
میخوانم که داییش میگوید همان بهتر که مرد. آتش از گوشها و چشمها و دهانم میریزد بیرون. بهتر که مرد چون با فرار کردنش = از دست دادن بکارتش, آبرویمان را جریحهدار کرد. ضربه زد به ریشهء غیرت و مردیمان. که لابد نگذاشت بتوانیم سرمان را مثل ٍ یک مرررررررد بالا بگیریم. چون ما قبیلهای هستیم که در سال ۲۰۰۹ وقتی آمارها میگوید در اروپا و ایالات متحده سن برقراری ٍ اولین رابطهء جنسی برای دخترها و پسرها تقریبن یکسان است (هفده سال و چند ماه) زنانمان را به جرم ارضای غرایز انسانیشان از تمام حقوق ٍ بشری محروم میکنیم. اینها را دارم مینویسم برای اینکه معتقدم ریشهء تمام ٍ این دردها همین است....ریشهء کل ٍ این وضعیت ٍ دردناک ٍ پیچیدهء حلناشدنی همین است...نمیدانم بالاخره کی میخواهیم به این چیزها فکر کنیم؟ پس کٍی قرار است این وضعیت تغییر کند؟ پس کٍی؟ مایی که مثلن روشنفکریم و فکر میکنیم میتوانیم تأثیری روی جامعهمان بگذاریم نباید قدمی برداریم؟ برداشته باشیم؟ خیابانهای این شهر پر از سهیلا قدیری ست...نمیشود برایشان کاری کرد؟ نمیشود بیرونشان کشید از آن شرایط؟ و پاکشان کرد از آن انگ ای که حاصل آن نگاه ٍ بیمار به مقولهء جنسیت است که اگر منطقی نگاهش کنی میفهمی چقدر پوچ است؟ نمیشود که خانوادههایشان بفهمند؟ بفهمند که ریشهء این همه زجر و بدبختی چه چیز ٍ بیمعناییست؟ نمیشود فهمید که جنسیت یک مقولهء دارای بار معنایی نیست, ربطی به آبرو ندارد, یک مقولهء صٍرفن فیزیولوژیک - عاطفی ٍ برابر است؟ نمیشود به زن به عنوان ٍ آدم نگاه کرد؟
آیا ممکن هست یک روز جور ٍ دیگری نگاه کنیم؟
15 comments:
مم دردناک بود . من نمی دونم تا کی زنان باید سایه مردان رو به عنوان پدر، شوهر وپدر خوانده ها تحمل کنند
واقعیت تلخی در اطراف ما در جریانه . ولی این واقعیت سالهاست که موجوده و در اصل این مشکل ماست که چیزهایی میدونیم که با اجتماع اطرافمون همخونی نداره . روزی در یکی از شهرهای بزرگ نزدیک تهران در یک تاکسی نشسته بودم وراننده گفت که نگاه کن به کجا رسیدیم من توقع داشتم با صحنه فجیعی مواجه بشم ولی دیدم چند خانم دارن با پوشش کامل توی پارک ورزش میکنن . ما هرچه به سمت شهرهای کوچکتر میریم این واقعیت تلختر میشه . شعر "با چشمها..." شاملو واقعا" عینیت این مشکل ماست .
یک بعد از ظهر پاییزی
درد بی امان است و حدیث مکرر؛ نمیدانیم انگار و میدانیم بسیار... همه چیز شبیه بک پارادوکس شده که بالای سرمان گیج میخورد. بهرحال من مرد را مقصر نمیدانم.بیشتر با نظام پدرسالارانه مخالفم که در لوای مذهب در شکل کلمات به صورت فرهنگی عجین شده با گوشت و خون و پوست آمیخته شده...با این تفاسیر من نسبت به جریانهای خودجوش زنانه خوشبین ام. مصداقش همین اتفاقات اخیر( انگ اغتشاشات خورد)!نشان داد که زنان چقدر جلوتر از مردان طالب دموکراسی اند و به نحوی از انحا نیروی مولد آنها برای حرکت...ولی دل آدم حتی اگر به بدی من باشد درد میآید
و درباره این پست نمی دانم منظورت این بوده که فقط در ایران و مثلا عربستان این نگاه تک بعدی وجود دارد که زنیت را بر آدمیت ارجح می داند یا نه ؟ به نظر من در آمریکا هم همین وضعه و جنسیت به عنوان بار سنگینی بر دوش زنان غم انگیزانه وجود داره . به پدیده ای مثل مگان فاکس نگاه کن یا لغت س ک س ی به عنوان صفتی برای تعریف از زن یا فیلمها و استارهای پ و ر ن و گ را ف ی ک . بیلی کریستال تو وقتی هری سلی رو ملاقات کرد می گفت وقتی یک زن و مرد با هم حرف می زنن بین شون فقط یه بهانه وجود داره و اون جنسیته . من اصلا دوست ندارم این جوری باشه و در محافل روشنفکری قطعا این جوری نیست ولی در میان عوامی که لذت هنر و تفکر رو نچشیدن فقط یک لذت باقی میمونه و اون هم لذت بردن از جنس مخالفه و فکر می کنم کریستال در مورد عوام راست گفته و به همین علتم هر مملکتی که درجه روشنفکری و مطالعه مردمش بیشتره چنین نگاهی به زنان هم کمتره و مثلا فرانسه یا بعضی دیگر از کشورای اروپایی می شه گفت آدمیت بر زنیت ارجحه . به نظر من زن بودن رنجی ابدیه و نه جغرافیایی . و این که دو نفر را بخاطر ارضای غرایز اعدام کنن وحشتناکه و از غم انگیز ترین نکات مملکت ما ولی این ها مرد را هم اگر چنین کاری کند و ثابت شود حد می زنند. امیدوارم تبدیل به یه فمینیست ضد مرد نشی.
خوشحالم که زود به زود آپ می کنی
سلام
بخش اول کامنتت را بنا به دلایلی که اگر خواستی بعدن توضیح میدم حذف کردم
ممنون که سر میزنی
جور دیگری نگاه کنیم ؟! جور دیگری وجود نداره ؟ فقط یجور میشه بدنیا نگاه کرد ، از دریچه ی واقعیت ، حتی اگه ییروز یه خری یجایی گفته باشه که واقعیتی وجود ندارد ، من میگم گه خورده با پدرش ، آخرش که با یه واقعیتی میخوریم میخوابیم میرینیم میپریم میکشیم ، اینا که گفتی بیشتر آتو دست اونایی میده که دوست دارن بپیچونن و شایدم یروز خودتو تبدیل کنه به این موجودیت نحیف گیج و گنگ که بیماری اصلی این میمون بی همه چیزه ، نیازی نیست برای حل چنین مشکلی دلایل جامع شناختی تاریخی آورد و علوم بیلوژیک رو با عصاره ی عشق قاتی کرد و از توش ادله ای بیرون کشید که مشکلو پیچیده ترم میکنه ،واقعیت امر ممکن ، واقعیتی بدور از هژمونی این اراجیف بیمار تاریخی و نوشته های آنجهانی فراواقعی که دنیایی کثیف و عفن رو درون پیچ و تابی دیوانه وار گم کرده و کارش رسیدن به حقیقتیه که شاید اینروزها میشه گفت که دیگه وجود نداره ، غم و وحشت وجود بی دلیل ، اگه دنبال دلیل برای غمی میگردی که بر دوشته باید بگم که دلیلش اینه ، وحشتی که در طول تاریخ سنگ بود ، شلاق شده ، شمشیر شده ، تفنگ شده ، تحقیر شده ، و تاریخی که درونش نشانی از امید نیست ، شاید روزی برسه که سهیلا ها رو دیگه آویزون نکنن به این امیدوار باش ولی برای ما روزی نیست که نترسیم .
خوش باشی
گه زديم به همه چي
دلم براي خودم كه اينجا و اين جوري زندگي مي كنم حتا بيشتر از سهيلا قديري مي سوزه
لعنت به اين جامعه و به اين فرهنگ و به من
سلام
سلام
یک هفته است با خودم لنجار می روم و میخواهم چیزی درمورد این زن بنویسم
خیلی چیزهای نوشتنی هست ...آنقدر زیاد که مغزم قفل میکند از دهم پیچیدگی شان
یادداشت بسیار خوبی بود رفیق
پاینده و پوینده باشی
ممنون از لطفت
منتظرم که شما هم بنویسی
من هم همین حس قفل شدگی مغز رو دارم
ندا سهراب سهیلا بهنود
همه خواهر و برادر های من هستند
نوشته ات دلم را به درد آورد و به یاد تمام مشکلات تبعیض آمیزی افتادم که دور و ورمون جریان داره. فقط مراقب باش ناامید نشی. تاریک ترین لحظه شب، لحظه قبل از سحره
کاش رسانه ای بود بزرگ خیلی بزرگتر از وبلاگهای کوچیکمون با مخاطبهای زیاددددد خیلی زیادتر از بلاگهای کوچکمون ...که به ما یاد میداد که فراتر از ذهن کلیشه ایمون فکر کنیم و ببینیم.... بازم از دردهامون بنویس بزار یاد بگیریمم چی جوری فکر کنیم
1.قانون مجازات در این مورد متعلق به عصر حجره و نیازی به گفتن نداره که موجودی به نام انسان براش تعریف نشدست.
2.مسئله جنسی رسوخ عجیب و غریبی توی لایه های اولیه مغزمون کرده،نه اینکه مثلن تو اروپا نیست، نه ولی اینجا مسئله اصلی شده،انرژی عجیب و غریبی داره از ما میگیره،نه شاید خودش بلکه رسیدن بهش،به قول یکی ما همش درگیر رسیدن بهشیم و وقتی بهش می رسیم وا می ریم شاید از سهل شدن امری که براش سختی کشیدیم...(در شکل رسمیش طبق تحقیقات جدید که اسفند ماه منتشر شدامر جنسی اولین دلیل طلاقه و 70 درصد زنان تهرانی از شریک جنسیشون(همسر) راضی نیستن، البته نمی دونم چرا این امار در مورد مردان گرفته نشده که حدس می زنم درصدش بیشترم باشه )
3.مسئله عوام و روشنکر نیست،همه درگیرش، شاید اون فقط بلده یه جوری نشون بده که نه بابا من اینطوری نیستمو و...در نهایت ما باید این حق جنسیو(در انواع اشکال حتی خ و د ا ر ضا ی ی ) به رسمیت بشناسیم و اونو یک امر کاملن خصوصی بدونیم...
4.در مورد این مورد خاصم یه نکته طرز تلقی زنان ماست ، که به صدو یک دلیل ،هنوز به خود اگاهی لازم نرسیدن،شاید خیلی از اونام تو انواع اقشارشون ،حقو میدن به مرد با اینکه از کارشم منزجرن، مثل جمله ای که در مقابل ازدواج مجدد مردا میگن:حتمن زنه یه عیبو ایرادی داشته...
5.قصه پر قصه زنان فعال حقوقشونم که جای خودشه، که خیلیاشون با اعتراف به تلاش های زیادشون ولی هنوز درگیر ساختارهایی هستن که بهش معترضن یعنی هنوز حقوق زنو در مقام زن دنبال می کنن نه انسان
ممنون از نظرت و ممنون که سر میزنی
Post a Comment