پ.ن: برای عزیزی که کامنت خصوصی گذاشته: ممنونم. ممنونم
پ.ن: دوراهی سقاخونه
نویسنده: محمد چرمشیر
کارگردان: حسن معجونی
بازیگر: سعید چنگیزیان
اجرا هر شب ساعت هفت - تیاتر شهر- کارگاه نمایش
۳۰ آذر تا ۱۱ دی (بجز ۴ تا ۷ دی)
یادم نمی آید آخرین باری که اینجا نقد تیاتر نوشتم کٍی بود. در این فاصله کارهای زیادی دیدم و فرصت و تمرکز برای نوشتن دربارهء هیچکدامشان پیش نیامد. دربارهء پروژهء مونولوگ قبلن نوشته بودم (توی یکی از پینوشتهای پست ۶ اکتبر). الان هم قصد ندارم دربارهء ابن کار بنویسم فقط میخواستم پیشنهاد کنم بروید ببینید. خوب بود. من وقتی از سالن بیرون آمدم حس خوبی داشتم. بخصوص با توجه به اینکه من در مجموع و بطور کلی از سعید چنگیزیان خوشم نمیآید....اینجا علیرغم ِ جنس ِسردی و مونوتن بودن ِ ذات ِ بازیاش که اغلب آدم را عصبی میکند از بازیاش لذت ِ زیادی بردم و بهنظرم در کنترل و انتقال حسهای ظریف ِ آن کاراکتر خاص موفق بود و مشخص بود که انرژی زیادی برای رسیدن به این حس صرف کرده. چون بازیگری درواقع انتقال ِ انرژی ست و توی سالن ِ به آن کوچکی, به هر چه فکر کنی و باور داشته باشی بلافاصله تماشاگر میفهمد و روی احساسش اثر میگذارد. و بازی ِ چنگیزیان بهشدت حسی و تأثیرگذار بود.
و اینکه تقریبن همان اوایل اجرا که نشسته روبروی سقاخانه و دارد درددلهایش را میکند و این پنجرههای فلزی پر است از نوارهای پارچهای سبز که بعنوان دخیل بستهاند, یکی از نوارهای سبز را باز میکند و میبندد دور مچ دستش و همانطوری با مچبند ادامه میدهد تا آخر....
از متن خوشم آمد. فکر میکنم یکی از متنهای قدیمی چرمشیر باشد. یک متن ِ دلی ِ دوستداشتنی که تبحر چرمشیر را توی استفاده از زبان عامیانه نشان میدهد. حرفهای خیلی سادهء آدمی ظاهرن ابله که با یک ایمان عمیق ِ زمینی ِ روزمره, خواستههایش را از امامزادهاش میطلبد. با امامزادهاش همانجور رک و راحت و با پیژامه حرف میزند که با رفقایش مثلن. و عمق ِخلوص و باور ِ کودکانهاش به وجود و حضور و دخالت ِ این نیروی فرازمینی در اتفاقهای روزمره اینقدر محکم و بدیهی است که تکان میخوری و واقعن آن تجربه و حس ایمان را با خودت از سالن بیرون میبری....
پ.ن: فکر میکنم بد نباشد برای اینکه یادم نرود حداقل اسم اجراهایی که در آبان و آذر دیدهام و دربارهشان ننوشتهام فهرستوار بنویسم:
اسبهای پشت پنجره(روح اله جعفری) - سالن سایهء تیاتر شهر
آرش(فهیمه میرزا حسینی) - کارگاه نمایش
اتاق صدا (محمد عاقبتی) - کارگاه نمایش
جنگیر (کوروش نریمانی)
برعلیه من(مهدی کوشکی) - کارگاه نمایش
بازی استریندبرگ (نوشتهءفردریش دورنمات و با کارگردانی مژگان ِ خالقی) - تالار مولوی
و دوراهی سقاخونه
و اینکه «آگاممنون» ِ همایون غنیزاده و همینطور «لیرشاه» ِ حمیدرضا نعمی و آرش دادگر را میخواستم حتمن ببینم که نشد. سالهاست که کارهای این دو نفر را میبینم و بهنظرم جزو معدود گروههای پویا و هوشمند و تجربهگر ِ این سالها هستند. چند تا اجراهای قبلیشان(مثلن «مکبث» و «کالون») را خیلی دوست دارم. یک بار یک گفتگوی رادیویی با آرش دادگر شنیدم در برنامهء جمعهها با تیاتر و واقعن از سطح دانش و سلیقهء هنری و نگاه علمی ِ بهروزش کِیف کردم.(آن برنامه صبحهای جمعه از رادیو فرهنگ پخش میشد. با اجرای نادر برهانیمرند و بعدتر حسن آزادی. نمیدانم هنوز هم پخش میشود؟ من زمانی خیلی رادیو فرهنگ گوش میدادم. اغلب نمایشهای رادیویی و نقد و معرفی کتاب و یک بخشی هم داشت هر شب که بهروز رضوی داستان میخواند...چقدر نمایشهای رادیویی ِ درجه یک که اغلب اقتباس از رمان بود شنیدم در آن مدت. خیلی وقت است که عادت ِ رادیو گوش کردن را از دست دادهام...شاید یک روز مفصل دربارهء آن «شبهای رادیو» بنویسم....)
پ.ن:«اسبهای پشت پنجره» صرفنظر از خود اجرا فرصت خوبی بود که بعد از مدتها فرزین صابونی را روی صحنه ببینم. و همچنان دیدنی و انرژیک بود. نمیدانم چرا چند سال اخیر کمکار شده. و درکل چقدر اپیزود سوم و رابطهء آن زن و شوهر عالی و پراحساس درآمده بود. و این تا حد زیادی مدیون اجرای گرم ِ بازیگر زن بود که نامش را فراموش کردهام. درکل و اگر هر سه اپیزود را درنظر بگیریم ریتم کار آدم را خسته میکرد(بخصوص اپیزود اول) و حداقل برای من جذاب نبود. متنهای ویسنییک البته ویژگیها و فضای خاصی دارد و شاید من نتوانستم با متن ارتباط برقرار کنم.
و اینکه «بازی استریندبرگ» ظاهرن فقط یک اجرای دیگر دارد(سهشنبه ). دربارهء متن مهم و مشهور و درخشانی مثل این آدم ترجیح میدهد نظری ندهد و بهلحاظ کارگردانی خب....بهنظرم خیلی سعی کرده بود متفاوت کار کند و از ایدههایی مثل مثلن ناهمخوانی ِ عمدی دیالوگ با میزانسن استفاده کرده بود که این فاصلهگذاری بوجود میآورد. جوری که آدم احساس میکرد این فرمی که انتخاب کرده بیشتر مثلن برای نمایشی از اوژن یونسکو جواب میدهد تا این متن. اینقدر میزانسنها عجیب و غریب و ابزورد بود. و واقعن شبیه کارهای یونسکو شده بود. بازیگرها بعضی دیالوگها را با آواز میخواندند و مثلن پشت به هم دیالوگ میگفتند و...و یکجور ناهماهنگی بین بازیها و طراحی صحنه و میزانسنها و اندازهء سالن و.... حس میشد که میشد گذاشت بهحساب عمدی بودن. یکجور عدم ِ هماهنگی ِ مضحک. من اجرای دیگری از این متن ندیدهام و نمیدانم کلاسیکش چطوری اجرا میشود ولی براساس ِ آنچه خود متن بدست میدهد باید خیلی نرمالتر از اینها باشد! بهرحال این هم تجربهای بود در نوع خودش دیدنی. کار خوشریتم و با طنزی قوی بود و نمیتوانم از بازیگر زن خانم افسانه شفیعی اسم نبرم که اولین بار بود میدیدمش و واقعن موجودی استثنایی و بهترین انتخاب برای این کار بود. یک آدم ِ ذاتن متفاوت و خیلی بانمک و جذاب که بهنظر میرسید جذابیتش از شخصیت ِ خودش و فرای صحنه میآید.و اینکه کاش توی بروشور ِ کارهایی از این دست بنویسند که مثلن مژگان خالقی کیست, چی خوانده و کارها و تجربههای قبلیاش چی بوده...
11 comments:
حالا این اتاق دختره س یا پسره؟
آخه حواست کجاست؟ کدوم پسری اینهمه کتاب میخونه؟ اینقدر قشنگ و منظم وسایلش رو میچینه؟
راستش سوفیا فکر من این روزها اینقدر بههمریخته و آشفته است که گمان نکنم بتوانم کمکی بکنم. همان چندتا متنی را که باید مینوشتم در اینروزها، متأسفانه ننوشتهام. خیلی دوست داشتم که فیلم را دوباره ببینم (یکسالی می گذرد از وقتی که فیلم را دیدم) و بحث خوبی دربارهاش شکل بگیرد.
اما اگر بنا به کلیگویی باشد (که اصلن این کار را دوست ندارم) فیلمهایی از جنس این فیلم را -و در سطح کمی بالاتر فیلمهای برادران داردن) را آثاری میدانم که برآمده از دل ترویج سینماهایی از جنس سینمای کیارستمیاند. آثار که مثلن میخواهند واقعگراتر باشند اما شبهواقعگراییشان بیشتر ناشی از فقر و نابلدی سینمایی و فرمال است تا چیز دیگر.
در این رابطه نگاهی به این دو پست محمدحسین بنداز:
http://the-last-metro.blogspot.com/2008/08/blog-post.html
http://the-last-metro.blogspot.com/2008/09/blog-post_26.html
و به این پست خود من (که البته بیشتر پستی نظری است و مسقیمن در آن به فیلم نپرداخته ام ):
http://gol-ku.blogspot.com/2008/08/blog-post_20.html
بههرحال امیدوارم در فرصتی دیگر امکان بحث و گفتگو دست دهد. و نقد تو را هم بر فیلم دوست دارم بخوانم.
راستی بناست همین روزها فهرستی از بهترین فیلمهای دهه بگذاریم روی وبلاگهایمان. تو هم پا هستی که فهرست دهتاییات را بگذاری؟
حالا قشنگ و منظم چیدن وسایل یهچیزی، ولی پسرا ینی اینقدر کتاب نمیخونن؟! :دی تازه از کجا معلوم خونده باشه دختره؟ بعد تازه اینا که زیاد نیس :دی
من البته وسایلم همیشه پخش و پلاس تو خونه، ولی کتابخونههام همیشه مرتبن :دی
والله من تا حالا ندیدم پسری در این حدی که تو این تصویر دیده میشه کتاب داشته باشه و خونده باشه :) بهرحال این یه واقعیت ِ ثابت شده ست که دخترها بیشتر کتاب میخونن.
البته هر قاعدهای ممکنه استثنا هم داشته باشه!
بعد اینکه ممنون بابت لینکها. میخوانم و دربارهاش بیشتر حرف میزنیم. در مورد بهترینهای دهه هم حتمن. هرچند که من متأسفانه دسترسیم به فیلمهای روز محدود است یعنی خب خیلی از فیلمها را ندیدهام. از بین آنهایی که دیدهام انتخاب خواهم کرد.
پ.ن: ریچل ازدواج میکند را دیدهای؟ این به نظر من فیلمیست که دارد سعی میکند از این جنس سینما باشد و عملن نمیتواند. حدی از نمایشی بودن و زرق و برق که خاص ِ سینمای رایج است نمیگذارد که علیرغم دوربین روی دست و...آن فرم شکل بگیرد
راستی بامداد پست بعدیام که به احتمال زیاد فردا میگذارمش یک سورپرایز است!
یک گفتگوی خاص (همان گفتگویی که قبلن قولش را داده بودم) با فیلمسازی که خیلی دوستش دارم و فکر میکنم تو هم بهش ارادت داشته باشی
از اونجایی که برای ابطال (برخلاف اثبات) یک مثال نقض هم کافییه یادم بنداز یهوقتی عکس اتاقمو نشونت بدم :دی
یهوقتی البته یه عکس از کتابخونهم گذاشته بودم روی وبلاگ :دی
من اصلن چندسال پیش با چندتا از بر-و-بچههای وبلاگی میخواستم یه بازی راه بندازم که ملت بیان عکس اتاقشونو بذارن روی وبلاگ همونجور که هست، نه اینکه مرتبش کنن. ولی خب پا نبودن دیگه جماعت!
آره؟ منتظر پستت هستم پس.
اوکی بدم نمیاد عکس اتاق و کتابخونهتو ببینم (گرچه این نمیشه ابطال. صرفن میشه یک استثنا)
خودمم حاضرم عکس اتاقمو بذارم. همینجوری که هست ! بازی جذابی میشه اگه دیگران هم بذارن
پوریا جان کامنتت را دیدم
خواهش میکنم
کلاس مهرگان چطوریه؟ به درد میخوره؟ همونجاست؟ موضوعش چیه؟
منم معتقدم دخترها بیشتر کتاب می خونند!
Elliott Erwitt American 1928
http://up.iranblog.com/6/1261532112.jpg
Larry Towell Canadian 1953
http://up.iranblog.com/6/1261517433.jpg
Susan Bank
http://up.iranblog.com/6/1261539714.jpg
George Holz . original breath
http://up.iranblog.com/6/1261573018.jpg
...
http://up.iranblog.com/6/1261549095.jpg
Post a Comment