کویر مصر (روستای فرحزاد - جندق - گرمه- بیاضیه ) - دوازدهم تا پانزدهم آذر ۸۸
پ.ن: این عکسها با دوربین قراضهء یک گوشی سونی اریکسون گرفته شده! در همین حدی هم که درآمده بهنظرم معجزه است... بچههای همسفر هم عکسهای خوبی با دوربین درست و حسابی گرفتند که اگر به دستم رسید اضافه میکنم. البته من همیشه عکسهایی که خودم گرفتهام را ترجیح میدهم....
پ.ن۲: فیلم «خیلی دور خیلی نزدیک» را اصلن دوست ندارم. نامش را ولی دوست دارم و فعلن عنوان ِ مناسبتری به ذهنم نرسید. البته آن فیلم در همین منطقهء کویر مصر فیلمبرداری شده.
پ.ن۳: روستای مصر در مرکز ِ دشت کویر جایی که کیلومترها با اولین شهر فاصله دارد....جایی که حتی موبایل آنتن نمیدهد تا دورافتادن از شهر و آدمها را کاملن تجربه کنی...یک جایی هست به اسم چال سیلکنون نزدیک روستای فرحزاد(محل اقامت ِ ما) {روستایی با یک خانوار ساکن!} در حدود ِ پنج کیلومتری ِ مصر. جایی که وقتی از پشت وانت پیاده میشوی(بله! ما آنجا با وانت حمل و نقل میشدیم! و دیگر خودتان بخوانید بقیهء شرایط سفر را!) و چشم میگردانی به عظمت ِ رملهای روان و تپههای گسترده تا افق ِ بیکران و آبی ِ پاکترین و خالصترین آسمان ِ جهان....اینجا سرزمین ِ صفر است, جایی که همهچیز در نقطهء مطلق ِ خلوص و اوج ِ صراحت است....و حتی میشود گفت بیرحم و بیانعطاف. آفتاب و سرما و گرما و همهچیز...تند و مطلق. و اگر سرما اجزه بدهد کفشهایت را درمیآوری و فرو میروی در نرمای شنهای بیقرار. کمی راه میروی و بعد دیوانهوار شروع میکنی به دویدن... همیشه دربرابر ِ عظمت ِ محض و پیر و پذیرای طبیعت احساس میکنم چقدر خودم و دغدغهها و غمهایم کوچکاند و مثل همین ذرات با باد میروند. احساسی که هیچوقت و با هیچ کلامی نمیشود بیانش کرد. این احساس که ذرهء خیلی ناچیزی هستی از تاریخی بینهایت کهن, که همیشه هست و خواهد بود با همین آرامش و قدرت ِ بیاندازه و اطمینان ِ استوار ش, بیرون از دایرهء ارادهء تو, و این چه آرامشی میدهد.... و من عاشق ِ کویرم. عاشق دراز کشیدن روی رملها که حسی از ابدیت بهم میدهد. این حس که همینجا دفن خواهم شد و تا ابد خواهم ماند. حس ِ تنهایی و خلوت ِ مطلقم درون شکم ِ کویر. عاشق ِ وقتی که غروب میشود و اولین ستاره از کنج آسمان شروع میکند به دلبری و بعد از چند لحظه تمام آن وسعت آبی ِ تیره پر میشود از نقطههای نورانی ِ ریز ریز و از خودبیخودت میکند وقتی در آن سرمای استخوانسوز ِ شب ِ کویر دراز میکشی کنار آتش و نگاه میکنی و آنقدر نگاه میکنی تا برای همهء عمر چشمهایت پر شود از زیبایی و بعد سر برمیگردانی تا معجزهء شگفت ِ بالا آمدن ِ ماه را ببینی...ماه گرد و بزرگ(آنقدر بزرگ و نزدیک که فکر میکنی اگر کمی بدوی بهش میرسی) و سرخ ِ سرخ مثل شعلههای لرزان ِ آتش که از انتهای رملها سر بالا میآورد و کمکم بالاتر میآید و سفیدتر میشود و کوچکتر تا برسد به وسط آسمان. زیرش با کمی فاصله مریخ ِ قرمزرنگ است و آنطرفتر ستارهء شباهنگ که نورش سالهای نوری پیش درخشیده.
و دور آتش حلقه بزنید و آواز بخوانید و آبگوشت ِ مخصوصی را که دیگاش را زیر خاک دفن کردهاند و رویش آتش ریختهاند تا پخته شده بخوری.و با سید پیرمرد خوشخلق دوستداشتنی که دیگر بعد از یک عمر زندگی و تجربهء این اقلیم ِ خاص و سخت شیارهای صورتش فرقی با شکل خاک کویر ندارد گپ بزنی. و صحبتهای راهنما را دربارهء رسم ِ غریب مردم ِ این سرزمین که دختران ِ جوان و زیبا را به عقد ِ قنات درمی آوردند بشنوی.... و نیمهشب با چراغ قوه بیرون بزنی و از تپههای شنی بالا بروی و بخار نفس ات را که هر آن ممکن است یخ بزند تماشا کنی و پایت در شنهایی که از باران ِ روز قبل کمی مرطوب است فرو برود و زمین بخوری و دیگر نای راه رفتن نداشته باشی. و برگردی و علیرغم تذکر راهنما که اصرار میکند این کار برای شرایط ِ جسمی ِ تو مناسب نیست برای اولین بار خوابیدن در کیسه خواب و در هوای آزاد را تجربه کنی. و صبح با آفتاب ِ تند بیدار شوی و علیرغم کمخوابی و شرایط ِ سخت از اینهمه نشاط و انرژی که در تنت میچرخد شگفتزده شوی و در صف ِ دستشویی بایستی و در حال ِ لرز چایی داغ و صبحانهء مفصل بخوری و کلاه و لباس ِ گرم ِ مفصل بپوشی و راه بیفتی...
چقدر دلم میخواهد یک بار دیگر به این منطقه سفر کنم و این بار در شرایط خلوتتری (شاید حتی تنها یا با یکی دو همسفر) تا بتوانم از خلوت و زیبایی ِ بکر کویر لذت ببرم. نهایت ِ آرزویم این است که چنین فرصتی پیش بیاید
(+)
(+)
22 comments:
چه سفر بی نظیری, در این نقطه مطلق خلوص و اوج صراحت اما در عین حال بی رحم.
سوفیای عزیز از این عکس ها و این پست لذت بردم.
در واقع یاد سفر خودمان افتادم. اسفند 87 بود که همراه همسرم به این کویر زیبا رفتیم.
صبح زود از خواب بیدار شدیم . کفش هایمان را در آوردیم و راه افتادیم توی شن هایی که زیر پایمان می لغزیدند. جز صدای سکوت هیچ نبود ...
و فقط جای پای ما دو نفر شیارهای منظمش را به هم می ریخت.
تنم را رها کردم روی شن ها و حس کردم جزئی از کویر شده ام.
آن جا بود که فهمیدم کویر یعنی چه...
ممنون بابت پست قشنگت.
موفق باشی
قربانت نازنین جان
من تا حالا شیراز نرفتم ولی از الان منتظر ِفصل بهارم تا شهر رویایی شما رو در اردیبهشت ماه که اوج زیباییشه ببینم
ممنون مهدیهء عزیز و خوشبهحال شما که خودتان در شرایط راحت و مطابق میلتان این سفر را رفتهاید!
اسمش را بگذار Faraway, so close. هم یادآور ویم وندرس و ناتاشا کینسکی نازنین است که تصویرش روی پیشانی وبلاگت هست، هم نام آن فیلم مزخرف نیست.
شاید چون کویرو زیاد دیدم خیلی دوسش ندارم . اما اینو درک کردم که بودن توی کویر آدمو از همه چی تهی می کنه و این تهی شدن هرازگاهی لازمه . اما شبش و اسمونش بااون نقطه های نورانی نزدیک بهم فوق العادست . ضمنا مراقب حشرات عجیب و غریب کویر که نیششون نهنگو ازپادرمی اره باش
عالی بود
تصاویر زیبا و تصویرسازی زیباتر و عالی. برای من که که در ظاهر به دلیل مشغله و در اصل به دلیل اولویت بندی نادرست اهداف زندگی فرصت چنین سفری را به ندرت می یابم براستی بخشی از لذت سفر واقعی را به همراه داشت
با قدردانی از سوفیا خانم عزیز
چه عکسهای خوبی . فقط حیف کیفیتشون خوب نیست . البته قبلا" عکسهای این منطقه رو دیده بودم . بعید میدونم خیلی اعصاب این وضعیتی که تعریف کردی رو داشته باشم . فکر کنم توی عکس اول سایه خودت هم افتاده . تا پی نوشت بعدی ...
مهدی کتابفروش
نوشته هایت به قلبم نفوذ کرد و من هم احساس تهی شدن کردم.ممنون
سوفیا خانم عزیز
باز هم از دیدن عکس ها لذت بردم
پیشنهادی داشتم. وقتی عکسهایی با این تعداد در پست هایت قرار می دهی اگر در کنار عکس ها شماره داشته باشد راهتتر می توان به آنها ارجاع داد. از خوانندگان وبلاگت هم اگر بخواهی عکس منتخبشان را نام ببرند می توانی به سلیقه دیگران در مورد عکسهایت پی ببری، شاید برایت و برای دیگران جالب باشد
حتی می توانی از بقیه بخواهی اگر تمایل داشتند برای برخی از عکسهایت عنوان انتخاب کنند
عکسهای منتخب من به ترتیب
شماره 3
شماره 26 عکس عمودی منظره با انعکاس
شماره 1
شماره 22 عکس افقی منظره با انعکاس
عنوان های پیشنهادی من
شماره 3 لبه تاریکی
شماره 1 سکوت تنهایی
برای عکس شماره 3 شاید اگر دوستان کمک کنند بتوان دهها نام زیبا تعیین کرد
نکته: برای دیدن همه عکسها مجبور شدم از پروکسی استفاده کنم. نمی دانم مشکل از کجاست
سوفیا فقط اومدم موکدا یادآوری کنم که نوشته بعدی راجع به همون مونولوگ باید باشه ها! در مورد سفرت هم که تا حدی صحبت کردیم.
جان ِ من مونولوگ رو بیخیال شو رضا. هیچی ازش نفهمیدم. من حتی میتونم راجع به اون فضا و قهوهء مزخرف ِ کافه نادری که مزهء شن ِ جوشیده میداد یا رقصیدن ِ جن ها و اون دیالوگهای به قول ِ تو روحوضی بنویسم ولی راجع به مونولوگ نمیتونم. اون ماجرای قباد و اینها یه چیز ِ پیچیدهای بود مثل حساب دیفرانسیل و انتگرال سال سوم که آخر سال حتی یه کلمه هم نفهمیده بودم ازش.
خودت اگر فهمیدی بنویس من اینجا میذارمش
تو متنشو پیدا کن من راجع بهش مینویسم
از کجا پیدا کنم آخه؟
پس اگه پیدا نمی کنی باید بریم دوباره ببینیمش که راجع بهش بنویسم!
نه مثکه خیلی خوشت اومده!
آخه چرا اینقدر سادیست شدی؟ چرا میخوای منو وادار کنی دوباره مونولوگ ببینم؟
آهان یه چیزی به فکرم رسید. برای یافتن ِ متن میتونیم دست به دامن ِ آقای طاقتی بشیم. یا اینکه بریم بگیم ما فن ِ معجونی هستیم متنهای اجراهاتون رو میخوایم.(فکر کن من الان هفت هشت ساله فن ِ معجونی ام تا حالا باهاش حرف نزدم)
تازه این کارهارم به شرطی میکنم که یه کادو بهم بدی. یه عروسکی چیزی
دیدن دوباره شو که شوخی میکنم ولی بازم میگم متن خوبی داشت
سلام سوفیا جونم
-دلم برات یه ذره شده. دوره ی جدید کلاسها رو رفتی؟
-من که اهل جنگل و دریا هستم و با کویر بیگانم با دیدن این عکسهات و یادآوری حرفهای اون غروب، هوس دیدن این بیگانه ی مرموز رو کردم.
-ممنون بابت لطفت و خلاصه از خود کتاب بود.
اگه تهران بودی و وقت داشتی یه تماس بگیر. فیلم «تنها دو بار زندگی میکنیم» اکران شده میتونیم بریم ببینیم . میدونم سرت خیلی شلوغه و درگیر پایاننامهای برای همین اصرار نمیکنم. هر وقت فرصت داشتی زنگ بزن ببینمت.
کلاس هنوز شروع شده احتمالن هفته دیگه شاید هم بعدن. معلوم نیست.
شاد باشی دختر
سوفیا مری و مکس که خیلی خوب بود چطور زیاد خوشت نیومد؟ پایانش غمگین بود ولی ناامید کننده نبود . الانم میخوام نیکیتا رو ببینم. تا دو سه روز دیگه فیلماتو میرسونم.
قوربونت
باشه سعیم رو می کنم که فرصت فیلم دیدن با تو رو از دست ندم.
راستی نمی دونم شعرای شمس رو می خونی یا نه ولی یکیش رو که خیلی دوست داشتم گذاشتم:
"بنویس و هراس مدار"
می بوسمت
باران
به رضا: ببین مری و مکس خیلی خوب بود. فقط غمگین بود درمجموع.
منم «دوباره بنواز سام» رو دیدم. عااااااااالی بود عالی. یعنی یکی از جذابترین و درخشانترین های وودی ئه. خیلی خوشم اومد. اینو از آنیهال بیشتر دوست دارم
به باران:
kiss you too
take care
see you
عجیبه چرا کامنتهای باران پاک شده؟
Post a Comment