و صمیمیت ِ تنهامان , در طراری
و درخشیدن عریانیمان مثل فلس ماهیها در آب
سخن از زندگی ِ نقرهای ِ آوازیست
که سحرگاهان فوارهء کوچک میخواند
سخن از پچپچ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روز است
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیاء بیهده می سوزند
و زمینی که ز کِشتی دیگر بارور است
و تولد و تکامل و غرور
سخن از دستان ِ عاشق ِ ماست
که پلی از پیغام ِ عطر و نور و نسیم
بر فراز شبها ساختهاند
سخن از گیسوی خوشبخت ِ من است
با شقایقهای سوختهء بوسهء تو
و درخشیدن عریانیمان مثل فلس ماهیها در آب
سخن از زندگی ِ نقرهای ِ آوازیست
که سحرگاهان فوارهء کوچک میخواند
سخن از پچپچ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روز است
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیاء بیهده می سوزند
و زمینی که ز کِشتی دیگر بارور است
و تولد و تکامل و غرور
سخن از دستان ِ عاشق ِ ماست
که پلی از پیغام ِ عطر و نور و نسیم
بر فراز شبها ساختهاند
سخن از گیسوی خوشبخت ِ من است
با شقایقهای سوختهء بوسهء تو
4 comments:
این توش امید داره...
" فروغ" از زندگی می گوید
بازگشتی با شکوه
سلام سوفیا جان
خوشحالم که دوباره اینجایی
چه جالب بود انتخاب های مشترکی که
درباره خاک غریب داشتیم ، البته من فعلا بخش دوم کتاب رو خوندم
«در درون من همیشه دو ابله وجود داشته است ... یکی بجز ماندن در مکانی که هست هیچ نمیخواهد و دیگری تصور میکند که در آیندهٔ نزدیک، زندگی ممکن است اندکی کمتر سهمگین باشد
هفته بعد وقت داشتی یه قرار بزار همدیگه رو ببینیم
چطوری امیر جان؟ چه خبر؟ اتفاقن تو فکرت بودم. آره خاک غریب بینظیره
Post a Comment