مستند «دستور آشپزی»(محمد شیروانی) درواقع برخلاف آنچه در معرفیاش شنیده و خوانده بودم دربارهء آشپزی نیست , دربارهء زن ِ ایرانی ست و اینکه چطور با این واقعیت که قرار است بخش مهمی از عمرش را در آشپزخانه و به آشپزی بگذراند کنار میآید. شیروانی میگفت جرقهء شکل گرفتن ایدهء فیلم همین بوده ؛ بعنوان یک مرد با موضوع بیگانه بودم و میخواستم بدانم زنها چه احساسی دارند و غذایی که سه وعده در روز میخوریم چگونه پخته میشود. طی ساختن فیلم به آشپزی علاقمند شدم و آگاهی پیدا کردم. دستور آشپزی شخصیترین فیلم من است.
فیلم چند ساعت از یک روز ِچند زن خانهدار و مراحل پخت غذا را پی میگیرد: همسر ِ کارگردان , خواهر کارگردان , مادر و خالهاش , مادرزناش , مادر ِ دوستش که پیرزنی ست حدودن صد ساله , و زن دیگری از اقوام. همانطور که روبرت صافاریان هم اشاره کرد تقریبن تا نیمههای فیلم با جهتگیری خاصی از سوی فیلمساز روبرو نیستیم , زنها در کادر ثابت و بستهای که از فضای آشپزخانه گرفته شده رو به دوربین شیوهء پخت را توضیح میدهند - منهای پیرزن که در میزانسی غم انگیز در اتاقی خالی و بسیار کهنه به زحمت راه میرود , گوشهای مینشیند و حرف میزند , و میگوید الان دیگر بلد نیستم هیچی بپزم! - و کمکم که فیلم جلو میرود فضای فرهنگی زندگیهایشان و نارضایتی از شرایط محدودکنندهای که در آن گرفتارند به شیوهای ظریف و غیرمستقیم القا میشود. فیلم به شیوهای بازیگوشانه , پرکشش و و با صحنههای چیده شده و دراماتیک و دخالتهای کارگردان - مثلن جایی که ریسهء سوسیس را سر سفرهء افطار میآورند- که شخصن ترجیح میدهم آن را به جای مستند مستند-داستانی بنامم , و طنزی شیرین و رندانه با اسنفاده از عناصری محدود احساسات ِ معمولن ناپیدای زنها و مردها را در روابط خانوادگی -بخصوص در فرهنگ پردهپوش ِ ما- به سطح میآورد. مثلن خواهر کارگردان که آشکار است به زحمت و با اندکی ناشیگری و خیلی دیر بالاخره غذا را آماده میکند و در تک تک رفتار و سکناتاش بیمیلی و نارضایتی از این شیوه زندگی پیداست بدون اینکه نیاز به ابراز مستقیم باشد. فیلم با زبانی شفاف و گزنده درد ِظلمی را که بر زنان سنتی رفته و میرود و گریزی از آن نبوده و آنطور که میگویند «عادت کردهایم» , و برزخی را که زن مدرن در آن سرگردان است نقد میکند. از مادرزن که شخصیتی قوی و فعال است و اعتراف میکند اگر حتی یک روز آشپزی نکند طلاقش میدهند - شیروانی در جلسهء گفتگو پرسید او علیرغم اینهمه انرژی و اتکا بنفس و ادعا آیا یک قربانی نیست؟- تا همسر که از کنسرو استفاده میکند و میگوید از لحظهای که بعد از غذا مردها لم میدهند و زنها تا کمر خم میشوند ظرفها را از جلویشان جمع کنند متنفر است تا آن پیرزن چروکیده که در حصارهای باورهای مردسالار و مرداندیش میپوسد...چه دردناک بود تماشای این زنها که با روسری و چادر دست و پاگیر در آن فضای کوچک و خستهکننده و تکراری کار میکردند... سوی دیگر ماجرا مردهایی هستند که ادامهء سنتهای خویشاند بدون اینکه ذرهای دربارهء درستی آن فکر کرده باشند چه پسربچههایی که با همان بیاعتنایی ِ پدری که نمیداند و برایش مهم هم نیست تهیهء آنچه خورده چند ساعت وقت و انرژی برده رفتار میکنند چه مردی که فکر میکند چون یک طبقه خانه را به اسم همسرش کرده حق او را ادا کرده و دیگر بیحساباند , و چه رفقای کارگردان که میگویند: ما مجبوریم مثل نیاکانمان رفتار کنیم! و جالب اینجاست که همهء این مردها جلوی دوربین بطور غریزی احساس میکنند باید از حقوق خانمها دفاع کنند و حرفهایی ریاکارانه بزنند برخلاف عقاید قلبیشان! حتی حاجآقایی که زنی جوانتر از خودش گرفته و به لحاظ فرهنگی عقبماندهتر از بقیه مینماید. بهاینترتیب جملههای قبل از تیتراژ پایانی با این مضمون که«همسرم جدا شد و خواهرم نیز در تدارک جدایی ست» معنا و اهمیتی دیگر مییابد.
«دستور آشپزی» که سال گذشته در بخش مستند جشنواره برلین نمایش داده شد , علاوه بر اینکه از بازیهای فرمال خالی نیست نوعی از مستند است که لحظه به لحظه حضور و مشارکت فیلمساز را در آن میتوان دید. شیروانی همراه مردهای خانه سر سفره مینشیند و خودش بعنوان فیلمساز به بخشی از سوژه , بخشی از فیلم ِ در حال ساخت بدل میشود و فاصلهء بین اثر و هنرمند را میشکند و به فیلم طروات میبخشد. جسارت او در نمایش ِ بیپردهء روابط و نزدیکترین افراد خانوادهء خودش در فرهنگ ما واقعن بینظیر است.(برای نمونهء غیر اینجایی ِ آن میتوان به راسمکالوی اشاره کرد). شخصن خیلی دوست دارم بدانم این آدمها چطور تا این حد به او اعتماد کردهاند و چنین صمیمی و راحت جلوی دوربین ظاهر شدهاند یا بعبارت دیگر شیروانی چگونه توانسته چنین بازی خوبی از آنها بگیرد؟
متأسفانه مستندهای دیگر شیروانی را ندیدهام اما با همین فیلم فیلمسازی بسیار جسور , باهوش و خودبیانگر مینماید و مشتاقانه در انتظار تماشای مجموعه آثارش هستم.
پ.ن: نمیدانم شیروانی کتاب «مثل آب برای شکلات» را خوانده یا فیلمش را دیده یا نه , اما روح کلی و مسیر دراماتیک فیلم کاملن به آن کتاب شبیه است. آن رمان که در پسزمینهء فرهنگ سنتی و بومی آمریکای لاتین میگذرد هم با دستورهای تهیه غذا به مثابه تمثیل آغاز میشود و غذا را با خون و عشق و رنج و دردهای تاریخی زنان درهم میتند.
پ.ن: فیلم را در فرهنگسرای ارسباران دیدم. روبرت صافاریان و پیروز کلانتری در جلسه نقد و بررسی شیروانی را همراهی کردند. خلاصهای از گفتگوهای آن جلسه را میتوانید اینجا بخوانید
پ.ن: صحنهای توی فیلم هست که مادرزن دارد کوفته تبریزی درست میکند و در همان حال با لهجه غلیظ ترکی حرف میزند. مایهء کوفته را خمیر میکند و برای اینکه خودش را بگیرد چند بار محکم داخل کاسه میکوبدش و میگوید: حالا کتکش میزنیم , بهش میگیم اگه بچه بدی باشی کتکت میخوری... میخواهم بگویم شاید هیچ تمهید دراماتیک دیگری نمیتوانست تا این حد وضعیت زندگی و شیوهای که این زن بچههایش را تربیت کرده نشان بدهد....
(+)
«دستور آشپزی» که سال گذشته در بخش مستند جشنواره برلین نمایش داده شد , علاوه بر اینکه از بازیهای فرمال خالی نیست نوعی از مستند است که لحظه به لحظه حضور و مشارکت فیلمساز را در آن میتوان دید. شیروانی همراه مردهای خانه سر سفره مینشیند و خودش بعنوان فیلمساز به بخشی از سوژه , بخشی از فیلم ِ در حال ساخت بدل میشود و فاصلهء بین اثر و هنرمند را میشکند و به فیلم طروات میبخشد. جسارت او در نمایش ِ بیپردهء روابط و نزدیکترین افراد خانوادهء خودش در فرهنگ ما واقعن بینظیر است.(برای نمونهء غیر اینجایی ِ آن میتوان به راسمکالوی اشاره کرد). شخصن خیلی دوست دارم بدانم این آدمها چطور تا این حد به او اعتماد کردهاند و چنین صمیمی و راحت جلوی دوربین ظاهر شدهاند یا بعبارت دیگر شیروانی چگونه توانسته چنین بازی خوبی از آنها بگیرد؟
متأسفانه مستندهای دیگر شیروانی را ندیدهام اما با همین فیلم فیلمسازی بسیار جسور , باهوش و خودبیانگر مینماید و مشتاقانه در انتظار تماشای مجموعه آثارش هستم.
پ.ن: نمیدانم شیروانی کتاب «مثل آب برای شکلات» را خوانده یا فیلمش را دیده یا نه , اما روح کلی و مسیر دراماتیک فیلم کاملن به آن کتاب شبیه است. آن رمان که در پسزمینهء فرهنگ سنتی و بومی آمریکای لاتین میگذرد هم با دستورهای تهیه غذا به مثابه تمثیل آغاز میشود و غذا را با خون و عشق و رنج و دردهای تاریخی زنان درهم میتند.
پ.ن: فیلم را در فرهنگسرای ارسباران دیدم. روبرت صافاریان و پیروز کلانتری در جلسه نقد و بررسی شیروانی را همراهی کردند. خلاصهای از گفتگوهای آن جلسه را میتوانید اینجا بخوانید
پ.ن: صحنهای توی فیلم هست که مادرزن دارد کوفته تبریزی درست میکند و در همان حال با لهجه غلیظ ترکی حرف میزند. مایهء کوفته را خمیر میکند و برای اینکه خودش را بگیرد چند بار محکم داخل کاسه میکوبدش و میگوید: حالا کتکش میزنیم , بهش میگیم اگه بچه بدی باشی کتکت میخوری... میخواهم بگویم شاید هیچ تمهید دراماتیک دیگری نمیتوانست تا این حد وضعیت زندگی و شیوهای که این زن بچههایش را تربیت کرده نشان بدهد....
(+)
26 comments:
سلام مطلب جالبی قرار داده بودی راستی با مطالب جدید بروزم خوشحال میشم بیای ونظر بدی....با تشکر....
راستی اگه خواستم لینکت کنم با چه اسمی ؟ اگه خواستی منو لینک کنی با اسم (سینما از اغاز تا ....)لینک کن بازم ممنون.
آه از این حدیث مکرر.
دارم خودم رو مروز می کنم...
من هم تا چند وقت پیش اصلا به فکر نبودم که غذا چطوری جلویم گذاشته می شود تا اینکه کتاب مستطاب آشپزی نجف دریا بندری را خریدم که واقعا نگاهم کلی عوض شد این کتاب غیر از یک کتاب ساده آشپزیست واقعا .حالا هفته ای یک دوبار با خانوم میشینیم و یه غذا انتخاب و بعد شروع .آخ که چه لذتی داره آشپزی دو نفره کی میگه آشپز که دو تا بشه آش شور یا بی نمک میشه ؟؟
مرسی، مشتاق دیدنشم به شدت
ما سینمای مستند واقعی کم داریم. همین حجاب خودش یه معضله
یه چیزی که تو آشپزی خانوما برام جالبه اینه که چه جوری و به کدوم سمت عطسه می کنن، توی دستشون یا نه؟
اون پ.ن آخرت عالی بود: غذا به مثابه ی بچه ای که باید خوب بار بیاد
اینم یادمون باشه که مامانا انقدر تو آشپزخونه بودن که غذا دادن رو یه جور ابراز محبتِ ناب می دونن، در حالی که برا کسی که از آب و گل دراومده یه جور در جا زدن در مرحله ی شیردهی می تونه محسوب بشه
یکی از بهترین لحظه ها مواقعیه که مامان می گه امروز آشپزخونه تعطیله
سلام.مطلب بلندی که از شما نخواندم.ولی همین ریویو هایی که می نویسید نشان می دهند که سواد و استعدادش رو در این زمینه دارید.چرا با نشریات همکاری نمی کنید؟ البته با خواندن پست های اولیه اینجا فکر می کنم کلا آدم کمال گرایی هستید که به خود خیلی سخت می گیرید ( در زمینه نقد نویسی ).و اینکه مستند هایی از این دست رو جایی می شود پیدا کرد؟
مشکل همینه که پیدا کردن این فیلمها سخته. تنها راه دیدنش جلسات نمایش گهگاهی جاهایی مثل همین فرهنگسرای ارسباران یا خانه هنرمندان یا جشنوارههای فیلم کوتاه و ...هست.
بههرحال اگه کسی میدونه مستندهای شیروانی رو چطور میشه پیدا کرد ممنون میشم خبر بده
در عصر وی.اچ.اس، یه بار همایون امامی(منتقد) منو معرفی کرد به خانه ی سینما توی خیابون بهار و من از آرشیو مستندش استفاده می کردم. نمی دونم هنوز برقراره یا نه
چند تا نكته: يكي اينكه كار محمد شيرواني رو دوست دارم كاش اينم مي ديدم. دو اينكه درباره غذا پختن زنهاي ايراني و اينكه نسل جديد از اين كارها بيزارن يه چيزي يادم اومد. تو تام ساير يه جايي هست كه تام رو براي تنبيه مجبور مي كنن نرده هاي جلوي خونه رو رنگ كنه. براي تام كه خيلي مغروره جلوي بچه هاي محل سختشه، كسرلاتي اش ميشه. بعد اولين بچه اي كه مياد و شروع مي كنه مسخره كردن تام، تام با يه تفاخري بش ميگه اين كاري نيست كه هركسي بتونه بكنه! من كلي خواهش كردم تا بذارن من اينجا رو رنگ كنم! تام حاضر ميشه عوش يكي از اسباب بازي هاي بچه بذاره مقداري ازش رو رنگ كنه. خلاصه تا بعد از ظهر تام تو سايه ميشينه و اسباب بازي مي گيره و رنگ كردن نرده رو توسط بچه هاي محل تماشا مي كنه! و اين جملات كتاب: كار يعني آنچه انسان مجبور است انجام دهد و بازي يعني آن چه مجبور نيست انجام دهد. اگه آشپزي يه بازي باشه مفرح ترين چيز و اگه كار باشه وحشتناك ترين چيز زندگيه. مثل بقيه چيزا. حالا متوجه اون جمله نيچه ميشم كه نهايت پختگي يک مرد آن است که به جديتي برسد که در کودکي هنگام بازي داشته است.
يادم باشه فيلم مهمان مامان ساخت خودم رو برات بيارم و در آخر يه بار ديگه نوشتن رو جدي بگير
يكشنبه ها خانه سينما نمايش فيلم مستند داره تو سايت انجمن مستندسازان خبرش رو ميده
irandocfilm.org
راستي اين هم وبلاگم در مورد سينما و هنر
otaghakeroshan.wordpress.com
به نكته زيبايي در پي نوشت اشاره كرديد ولي جدا همين طور است و كوفته تبريزي بدون اون كتك ها خوب عمل نمي آيد!عكس هاي پست قبل هم زيبا بود.آب جاري در اين رودخانه ها در اين ماه آرامش بخش و البته غنيمت است چرا كه بعد از چند وقت به شدت كم مي شود
"ناف" را از محمد شیروانی الان دیدم.
راستش اصلن خوشم نیومد و ...
چیز خیلی خاصی که آزار می داد حرکات بیش از حد دوربین بود. حالا اگه فرض کنیم می خواسته سبک خاصی داشته باشه اما به نظر من این راهش نبود. می شه مثلن فیلم امپراتوری ی درون لینچ رو مثال زد که دوربین تقریبن این طور حرکاتی هم داره اما نه تا حد آزار بیننده و البته لازم به گفتن نیست که این کجا و آن کجا.
و اما چیز دیگه ای که خیلی ناجور بود در این فیلم این بود که اسم " فرهاد مهراد " رو نوشته بود " فرهاد مهران"!!!!
و دیگه خیلی زشته اینجور اشتباهات.
و چیزهای غیر دلچسب دیگه. از موضوع و بی ربط بودن خیلی چیزا بگیر تا آخرش...
یعنی الان یک نقطه ی قوت هم به ذهنم نمی رسه که بگم!
من بقیه ی فیلم های آقای شیروانی رو ندیدم. امیدوارم بقیه بهتر باشه.
از فیلمسازای این نسل فکر می کنم سامان سالور حرف اول رو می زنه و من هم مشتاقم مجموعه آثار او رو ببینم. چند کیلو خرما برای مراسم تدفین که واقعن عالی بود.
همینا فعلن
( البته اینجا قرار بر مقایسه نبود. همین جوری حرف دلم رو خواستم بگم)
خوش باشی سوفیای عزیز
سلام مهدیه جان
ناف رو متاسفانه ندیدم. چند کیلو...رو هم. از سامان سالور آرامش با دیازپام ده رو دیدم که خیلی خوب بوده.
راستی ایمیلتو اگه میشه برام بذار . ممنون. تهرانی؟
سوفیا جان دیازپام ده رو دیدم و خوب بود.
چند کیلو خرما مستند نیست.
اگه خواستی آدرست رو بفرست تا برات پست کنم اینا رو.
در ضمن تهران نیستم. اگه بودم که حتمن میومدم میدیدمت تا حالا.
مرسی از لطفت
ایمیلت رو گرفتم. ممنون
شانس منه دیگه
یه دونه دوست خوب مونث هم که داریم تهران نیست :(
منتظر ایمیل و آدرست هستم.
گل!!
مرسی از لطفت. اتفاقن منم خیلی دلم می خواست بهت نزدیک بودم.
حالا منتظر آدرست هستم تا برات بفرستم.
من که دارم در غم نداشتن یک دوست دختر خوب که نزدیکم باشه می سوزم...!
دو کلمه بشینم باهاش حرف بزنم و چیزی ازش یاد بگیرم یا در مورد خیلی چیزا با هم بحث کنیم و این حرفا...
آه!
فیلم ها تو تهران پیدا میشن و نیازی به فرستادن نیست.
اما واقعن برام سواله که چرا من چند تا دوست نزدیکی که دارم پسرن و دوست مونث ندارم؟ دوست نزدیک دختر خیلی خوبه. کلی بتونی باهاش حرف بزنی باهاش بری خرید و دعوتش کنی و اینا. دوستهای دخترم هیچکدوم تهران نیستن یکی شیرازه یکی شماله...تو کجایی؟
چه با مزه! هر چی می نویسم تایید می کنی!
خب الان پای کامپیوترم اگه میخوای تایید نکنم بالاش بنویس خصوصی
آخ!
منم دلم همه ی اینا رو می خواد... خیلی...
فکر کنم من از همه دورترم.خراسانم.
تهران که باید بیشتر از این حرفا دوست خوب پیدا کنی. مثل من که نیفتادی یک گوشه ...
چرا؟؟؟؟؟
واقعن نمیدونم. چرا؟
نه!
چیز خاصی که نمی گم. ولی این حسرت نداشتن دوست دختر خیلی سخته. عقده می شه برای آدم.
مهدیه جان ایمیل آخری که گذاشتی رو تو جیتاک ام اد کردم همونی که توش عدد داشت درسته؟
در مورد خصوصیت هم آره موافقم
اگه پای جیمیلی ادم کن بتونیم چت کنیم
پست جدید رو چند بار دیدم اما نخوندم . اما متن حال خوانده شده است .دلم می خواهد فیلم رو ببینم . تنها خاطره ذهنی با موضوع مربوطه که دارم فیلم مهمان مامان است .
نوشته خوبی بود . ممنون
Post a Comment