Friday, May 7, 2010

Fatih Akin

شمارهء جدید مجله فیلم - ویژهء بهار - منتشر شد
توی این شماره در بخش پروندهء فاتح آکین من مطلب دارم. یک نقد و ترجمهء چهار گفتگو با آکین














پ.ن: برای این پرونده چندین گفتگو با بازیگران فیلم‌های آکین ترجمه کردم که چاپ نشده. گفتگو با بیرول اونل و سی‌بل کِکیلی را اینجا می‌گذارم.

گفتگو با سی‌بل ککیلی

شاید شورش

سی‌بل , شما در ۱۹۸۰ در هیلبرون به دنیا آمدید. پدر و مادرت چکاره بودند؟
پدرم کارگر است و مادرم خدمتکار
در هیلبرون به مدرسه رفتی. چقدر درس خواندی؟
تا دبیرستان
بعد از آن در عمارت شهرداری کار کردی
بله به‌عنوان کارمند متخصص
مسئول بخش زباله‌ها بودی
درسته
و یک روز حس کردی که نمی‌تواند اینطوری ادامه پیدا کند. نمی‌توانی همهء عمرت را در هیلبرون بگذرانی
بله از آن‌جا خوشم نمی‌آمد. شهر خیلی کوچکی بود با یک میدان و چند تا خیابان. بعد از دو سال کارم را رها کردم و به اِسِن رفتم. بعد یک روز تصادفا موقع خرید با پیشنهاد بازی در نقش اول فیلم آکین رو‌به‌رو شدم.
و در مورد فیلم‌های پورنو....
آن‌ها را دورانی که در شهرداری کار می‌کردم بازی کردم. وقتی برای هد-آن انتخاب شدم مدتها از تمام شدن آن ماجرا گذشته بود.
هد-آن نخستین تجربهء سینمایی شما بود. فکر نکرده بودی وقتی به شهرت برسی مسائل گذشته بر سر زبان‌ها بیفتد؟
البته که بهش فکر کرده بودم ولی من آن‌طوری که با تیتر درشت و در صفحه‌های اصلی بهش می‌پردازند به‌عنوان یک مسئله بزرگ و مهم و کثیف, این‌طوری بهش نگاه نمی‌کنم.
چرا در آن فیلم‌ها بازی کردی؟
به‌خاطر پول. در آن زمان شغل‌های متعددی داشتم. میوه و سبزی می‌فروختم , پیشخدمتی و دربانی می‌کردم و مدتی هم یک کلوب شبانه را اداره می‌کردم. واقعیت این است که من جوان بودم و به پول نیاز داشتم. ضمن اینکه بازی در آن فیلم‌ها شاید برایم یک جور شورش هم بود.
شورش بر علیه چه؟
می خواستم به خودم ثابت کنم که می‌توانم به تنهایی زندگی‌ام را مطابق میل‌م اداره کنم.
برای خانواده‌ها همیشه اینکه دخترشان به پورنوگرافی کشیده‌شود شوک‌آور است. برای خانواده‌های ترک بدتر.
همینطوره. من فقط می‌توانم از طرف خودم صحبت کنم: من میلی بسیار شدید و قوی به رسیدن به آزادی داشتم , و هر چه بیشتر مرا از چیزی منع کنند بیشتر شورش می‌کنم.
هد-آن داستان سی‌بل یک دختر جوان ترک در هامبورگ است که برخلاف میل‌اش با یک مرد ترک ازدواج می‌کند تا خانواده‌اش را راضی کند و سپس پنهانی آن‌طور که می‌خواهد زندگی می‌کند. چنین چیزی ممکن است؟
البته که ممکن است. و من خیلی خوب می‌فهمم چطور بعضی دخترها راه‌هایی را انتخاب می‌کنند که از شجاعانه گفتن ِ «می‌خواهم این‌طوری زندگی کنم.» آسان‌تر باشد. برای خود من ازدواج با مردی که دوستش ندارم غیرممکن است.
برای هد-آن تصادفی در خیابان انتخاب شدی؟
من داشتم در یک مغازهء ترک‌‌ها خرید می‌کردم که زنی جلو آمد و گفت برای نقش اول فیلم جدید فاتیح آکین دنبال یک دختر جوان ترک می‌گردند. آنها خیلی جستجو کرده بودند. اسم فاتیح آکین به گوشم نخورده بود.
پس بالاخره شانس یک زندگی بهتر و متفاوت از راه رسید؟
در هد-آن دیالوگی هست که می‌گوید: اگر می‌خواهی به زندگی‌ات خاتمه بدی تمام‌ش کن , ولی مجبور نیستی خودت را بکشی. من زندگی قبلی را تمام کردم ولی خودم را نکشتم. یک زندگی تازه را شروع کردم.
وقتی فیلمنامهء هد-آن را خواندی خودت را در آن پیدا کردی؟
البته. فیلم دربارهء شکاف بین نسل دوم و سوم ترک‌های مهاجر در آلمان است , بین خانواده‌ها و دخترها. خانوادهء دختر مسلمان‌های متعصبی نیستند. او می تواند آرایش کند و بی‌حجاب بگردد , اجازه دارد درس بخواند. ولی این برایش کافی نیست. مثل دخترهای آلمانی ست و دوست دارد مثل آن‌ها زندگی کند. او آزادی بیشتری طلب می‌کند. و مسئله این است که حتی وقتی آزادی به‌دست آمد مشکلات حل نمی‌شود. برای زنی مستقل که در یک محیط و فرهنگ بسته و مردانه زندگی می کند آزادی که به‌دست آمد تازه مشکلات آغاز می‌شود.
تو اینجا به‌دنیا آمدی و بزگ شدی. در این‌باره چه فکر می‌کنی؟
نمی‌دانم....فکر می‌کنم آلمانی‌ام. در این مدت بیشتر و بیشتر به سبک زندگی آلمانی وابسته شده‌ام. خودم را آلمانی می‌دانم , البته با رگ و ریشهء ترک.
روز سه‌شنبه روزنامهء بیلد از زنان جوان ترک دربارهء «مسئلهء سی بل» نظرخواهی کرد.
این‌طور که به‌نظر می‌رسد زنان ترک به من اعتماد کرده و مرا از خودشان دانسته‌اند , و این عالی ست. شاید من برای خیلی از زنان ترک نقش الگو را بازی کنم. نه اینکه از من تقلید کنند , این‌طور نیست, ولی شاید از این طریق بتوانند ببینند که یک زن ترک می‌تواند روی پای خودش بایستد.
در فیلم دوم‌ات «کباب کانکشن» که به‌تازگی در هامبورگ ساخته شد نقش یک زن ایتالیایی را بازی کردی
یک نقش کوتاه است و خوشحالم که ترک نیست. بازیگران ترک در آلمان مجبورند مدام نقش ترک‌ها را بازی کنند و همیشه هم همان کلیشه‌ها و همان سوژه‌ها. البته اگر فیلمنامه به اندازهء هد-آن جذاب باشد دوست دارم بازهم نقش یک زن ترک را بازی کنم اما دلم نمی‌خواهد در نقش زن ترک گیر بیفتم. می‌خواهم بازیگر باشم. نه پورن استار ِ سابق. بازیگر. این است آنچه هستم.
در جنجال‌های اخیر روزنامهء بیلد نوشتند ازدواج کردی. درسته؟
این درست نیست. پنج سال پیش می‌خواستم با دوست‌پسر آلمانی‌ام ازدواج کنم. همه کارها انجام شد و حتی جشن هم گرفتیم ولی مراسم بهم خورد چون دم ِ آخر مشکلاتی در مورد اجازه‌نامه‌ها و اوراق هویت ترکی‌ام پیش آمد. ازدواج نکردیم.
دماغ‌ات به‌طور واضحی ظریف‌تر از زمان ِ هد-آن است. دماغ‌ات را عمل کردی تا کمتر ترکی به نظر برسد؟
نه. من از هفده سالگی با دماغم مشکل داشتم. به نظرم زیادی بزرگ بود و به خودم قول داده بودم به محض‌اینکه پول کافی به‌دست آوردم عمل‌اش کنم. این رویایم بود. درهرحال باید بگویم که تا قبل از فیلم نشد عمل‌اش کنم. دماغ قدیمی در فیلم ثبت شد. و بعد از آن زندگی تازه‌ای برای من آغاز شد.
فکر می‌کنی سروصداهای رسانه‌ای در مورد شخص ِ تو روی فیلم که قرار است از ۱۳ مارس به نمایش عمومی دربیاید تأثیر بگذارد؟
فکر می‌کنم این باعث شود تماشاگران بیشتری به دیدن‌ش بروند. و یک توصیه به مردم دارم: قبل از هرگونه پیش‌داوری در مورد من بروید و فیلم را ببینید. بعد از آن می‌توانید هر طور بخواهید مرا قضاوت کنید ولی فقط یک بار ببینیدش. به‌نظرم اینکه ما با این فیلم توانستیم خرس طلایی برلیناله را بگیریم - برای آلمان بعد از هفده سال و برای ترکیه برای اولین بار- اتفاق مهمی ست که نباید فراموش شود.

گفتگوکننده: یوهانا آدوریان - فرانکفورترآلگمانیه تسایتونگ - ۲۲ فوریه ۲۰۰۴

Interview: Johanna Adorjan


Text: Frankfurter Allgemeine Sonntagszeitung, 22.02.2004, Nr. 8 / Page 19


سی‌بل , سه سال پیش با هد-آن وارد سینما شدی و به شهرت رسیدی. حالا کارت را چطور ارزیابی می‌کنی؟
جذاب , هیجان انگیز , مدام در تغییر. می‌توانی در هر لحظه تجربه‌های متفاوت داشته باشی, و به همه جا سفر کنی و بیاموزی. کار سختی نیست. اگر قرار باشد نقش یک دکتر را بازی کنی بی‌شک لازم نیست دکتر ‌شوی , لازم نیست معلم ‌شوی تا بتوانی نقش معلم را بازی کنی. کافی ست از توانایی‌های خودت استفاده کنی.
فکر می‌کنی به کلاس بازیگری نیاز داشته باشی؟
بازیگران بسیاری مثل دانیل بروهل یا حتی جولیا رابرتز به مدرسهء بازیگری نرفته‌اند و کارشان را به خوبی انجام می‌دهند. نکته اصلی این است: باید بتوانی خودت را درگیر نقش کنی , و این به چیزی فراتر از تکنیک و تمرین نیاز دارد. تجربه از همه چیز مهم‌تر است. من سری به مدرسهء بازیگری زدم ولی به‌دردم نخورد. آنجا مدتی طولانی روی هر متن و روی صدا کار می‌کردند. فکر می‌کنم مدرسهء بازیگری برای آماده شدن برای بازی در تئاتر مناسب باشد و من نه قصدش را دارم و نه می‌توانم در تئاتر بازی کنم.
پیش از این شغل‌های متعددی داشتی , به عنوان دربان , پیشخدمت و...از کِی بطور جدی به این فکر کردی که می‌خواهی چکاره شوی؟
فقط یک چیز می‌خواستم: همیشه می‌خواستم آزاد باشم. این تنها هدفم بود و هست. آزاد بودن. می‌خواهم برای خودم و مطابق میل خودم زندگی کنم. ولی در مورد شغل ایدهء خاصی نداشتم.
حتی در کودکی رویای شغل خاصی را نداشتی؟
تا جایی که یادم است در شش سالگی دوست داشتم مدل شوم.
حالا بازیگری. زندگی ِ سابق‌ات چه تأثیر مثبتی روی کارت داشته؟
نیروی مخرب ِ درون‌ام- همهء آن عصیان و جنون - را در نقش‌هایم جاری می‌کنم و نه در زندگی ِ روزمره‌ام.
اگر باز هم نقش یک زن ترک یا کرد را پیشنهاد کنند می‌پذیری؟
هانا شیگول یک‌بار بهم گفت باید خوشحال باشم که می‌توانم نقش یک زن ترک را بازی کنم , چون این‌جور نقش‌ها داستان‌های غنی‌تری دارند. کسی که در کودکی به اینجا مهاجرت کرده پس‌زمینهء شخصیتی پیچیده‌تر و جالب‌تری دارد. و هانا شیگولا کاملا درست می‌گوید. به‌همین دلیل تا وقتی نقش‌های کلیشه‌ای ترک‌ها پیشنهاد نشود برام مهم نیست. نقش ِ زن‌هایی مثل سی‌بل در «رو در رو» و لیلای کرد در «سفر زمستانی» را دوست دارم بازی کنم.
چندی پیش در تلویزیون آلمان فیلمی به اسم «خشم» در مورد یک دارودستهء تبهکار ِ خشن ِ ترک به نمایش درآمد. به‌نظرت چنین فیلم‌هایی روی رابطهء مردم از دو فرهنگ چه تأثیری می‌گذارد؟
این فیلم را ندیده‌ام ولی اگر ترک‌ها را به شکل تبهکار نشان می‌دهد و آلمانی‌ها را قربانی , تأثیر مثبتی ندارد. این جدال بین دو طرف همیشه بوده. شاید نسل ما توانسته باشد قدمی به جلو بردارد. ولی مشکل فقط سنت‌های ترک‌ها نیست , آلمانی‌ها هم مقصرند که ترک‌ها را بین خودشان نپذیرفتند. و کسانی مثل فاتیح, بیرول اونل, و من همچنان سردرگم‌ایم و با برچسب ِ «ترک» شناخته می‌شویم...
این شاید به ماجرای یازده سپتامبر هم مربوط باشد
به خیلی چیزها ربط دارد: یازده سپتامبر, قتل‌های ناموسی در آلمان, و...یک قتل ناموسی اینجا در خیابان‌های برلین توجه زیادی جلب کرد چون یک مادر بود که در خیابان کشته شد. و در هرحال پیش از این هم دخترها در آلمان به قتل می‌رسیدند. ولی انگار صد سال طول می‌کشد تا مردم از خواب غفلت بیدار شوند. ما خیلی دیر به‌خود می‌آییم.

به‌نظرت سینما می‌تواند ابزاری برای تعامل بین دو فرهنگ باشد؟
فیلم‌هایی مثل هد-آن بله می‌توانند. تماشای فیلم می‌تواند به مردم کمک کند که بفهمند اینجا ترک‌ها چطور زندگی می‌کنند. نه فقط مردم آلمان , بلکه ترک‌های ساکن در ترکیه هم از طریق فیلم این دیدگاه را بدست می آورند

Interview: Jacob Buhre and Martin Schubert -23 November 2006

اشپیگل آنلاین: «خشونت در اسلام یک مشکل فرهنگی است.» خانم ککیلی, این جمله‌ای ست که اخیرا در مراسمی در برلین گفتید. کنسول ترکیه با عصبانیت سالن را ترک کرد. از حرفی که زدید پشیمان نیستید؟
نمی‌شود انکار کرد که جنایتکاران اغلب قتل‌های ناموسی را با توسل به اسلام توجیه می‌کنند. برای ختنه کردن دختران پای اسلام را وسط می‌کشند در حالی که چنین چیزی در اسلام نیست. مردهایی که زن‌شان را کتک می‌زنند می‌گویند این در قران آمده. آن بخش‌های قرآن البته می‌تواند به شکل متفاوتی تفسیر شود که بدبختانه این‌طور نمی‌شود. از دین برای توجیه ِ جنایت استفاده می‌کنند. و مسلمان‌های صلح‌طلب هم از این مسائل رنج می‌کشند.
شما آتئیست (بی‌اعتقاد به خدا) هستید؟
من به همهء ادیان احترام می‌گذارم ولی به‌هیچ‌کدام تعلق ندارم. پیش از این زمانی بود که به هیچ چیز معتقد نبودم. امروز به نیرویی که گاهی از آدم حمایت می‌کند و گاهی سختی‌ها را پیش می‌آورد اعتقاد دارم ولی اسم‌ش را خدا نمی‌گذارم.
خانوادهء شما اجازه ندادند مدرسه را تمام کنید. این در بین مهاجرها زیاد اتفاق می‌افتد؟ خانه‌نشین شدن ِ دخترهای ترک امری رایج است؟
پدر و مادر من می‌خواستند بعد از کلاس دهم حرفه‌ای بیاموزم و پول دربیاورم. ولی در اطرافم بسیار دیده‌ام که خانواده‌های مسلمان مانع رشد دخترهای‌شان می‌شوند. مثلا نمی‌گذارند آن‌ها به مدرسه بروند و این باعث می‌شود نتوانند ذهن‌شان را گسترش بدهند و دنیا را ببینند. و خانواده‌های ترک که دختران‌شان را تشویق می‌کنند هم دیده‌ام.
برای زنان جوان ترک و عرب که شانس زندگی کردن ندارند چون تحت سلطهء مردها و خانواده‌های‌شان هستند چه توصیه‌ای دارید؟
من هیچ‌وقت به کسی توصیه نمی‌کنم که حتما با خانواده ات بهم بزن. فقط زمانی‌که یک دختر بطور جدی دربارهء زندگی آینده‌اش تصمیم می‌گیرد باید برای مدتی کوتاه یا طولانی از حد و مرزهای خانوادگی بگذرد. معتقدم که این دخترها ترس و وحشت را همیشه با خودشان خواهند داشت و حتی وقتی کاملا آزاد باشند شاید نتوانند آن را حس کنند.
بررسی‌های اخیر در مورد دانش‌آموزان ترک نشان می‌دهد سی درصد آن‌ها از کودکی با مفهوم قتل ناموسی آشنا هستند. آمار به حد وحشتناکی بالاست.
بله بدبختانه. و ترسم از این است که بالاتر هم برود. مردم به‌خصوص جوان‌ها سرگشته‌اند , ایده‌ال و الگویی ندارند, دلیلی برای شورش ندارند. پس از طریق دوباره چسبیدن به مذهب و ارزش‌های سنتی شورش می‌کنند. جهت‌گیری‌های سیاسی باعث می‌شود این مردم احساس پذیرفته شدن نکنند. وقتی اتحادیهء اروپا به هر دلیلی تقاضای ترکیه را برای الحاق رد می‌کند برای بسیاری از ترک‌ها معنایش طردشدن است. و با مبارزه‌طلبی واکنش نشان می‌دهند.
این احساس ِ طرد شدن روی مسلمان‌های آلمان تأثیر می‌گذارد؟
بله. نسل دوم سعی کرد خودش را تطبیق بدهد ولی فایده‌ای نداشت. فرزندان و نوه‌های آن‌ها این را دیدند و از خودشان پرسیدند این جنگ بر سر چیست؟ حتی پدر و مادر من همیشه به‌عنوان ِ کارگر مهاجر در المان دیده شدند. ایتالیایی‌ها , روس‌ها , و لهستانی‌ها وضع بهتری داشتند و جزء جامعه به حساب می آمدند.
چرا روند جامعه‌پذیری موفق از آب درنمی‌آید؟
تقصیر هر دو طرف است. گاهی از کسانی که سال‌هاست می‌شناسم‌شان حرف‌های احمقانه‌ای می‌شنوم , مثل این‌: «شمرده شمرده حرف بزن و فقط وقتی ضروری باشد. آلمانی حرف زدن‌ت قابل‌فهم نیست.» و جالب اینکه من از کشورهای دیگر پیشنهادهای بیشتری برای بازی در نقش‌های محلی دریافت می‌کنم. مثلا از انگلستان بازی در نقش یک زن انگلیسی بهم پیشنهاد شد. در آلمان در نود درصد موارد به این نتجه می‌رسم که بهتر است دیگر نقش زن ترک را بازی نکنم حتی اگر محجبه باشد. بازی در نقش زنان ترک را دوست دارم و هویت‌م را انکار نمی‌کنم ولی خودم را به آن تقلیل نمی‌دهم.
و طرف ِ دیگر؟
در طرف ِ دیگر مسلمان‌های متعصب هستند. بعضی‌ها وقتی مسائلی مثل قتل‌های ناموسی مطرح می‌شود با پرچم ترکیه به خیابان می‌آیند و ابراز همدردی می‌کنند. ولی برای نشان دادن ِ همبستگی نیازی به حرکات ناسیونالیستی نیست.
یک بار گفته‌اید که ترکیه وطن دوم شماست. آیا این جمله می‌تواند برای سرزمینی که در آن نویسندگان به قتل می‌رسند و اورهان پاموک جرأت نمی‌کند از خانه خارج شود مصداق داشته باشد؟
بله , پاموک آنجا می‌ماند. او عاشق وطنش است. عاشق استانبول است. من نه در آلمان و نه در ترکیه احساس نمی‌کنم در خانه‌ام. بی‌تردید یک روز آلمان را ترک خواهم کرد.
می‌خواهی کجا بروی؟
جایی که احساس تعلق کنم چون خسته‌ام از بارها و بارها توضیح دادن که من شهروند ِ آلمان به حساب می‌آیم , اینجا به دنیا آمده‌ام , و هنوز پذیرفته نشده‌ام. برای بسیاری از آلمانی‌ها من هنوز مهاجرم گرچه اینجا به دنیا آمده‌ام.
حجاب را با علامت ستارهء داوود (برای یهودیان) مقایسه می‌کنند چون زنان را نشان‌دار می‌کند. نظر شما چیست؟
من با حجاب مخالفم چون برای من به‌عنوان یک زن جوان مسلمان ِ تحصیل‌کرده , حجاب نشانهء زور و فشار و عقب‌ماندگی ست. حجاب باعث می‌شود فکر کنم بقیهء زن‌ها که حجاب ندارند از سوی مردها به‌عنوان ابژهء جنسی نگریسته می‌شوند. آنچه در قرآن به‌روشنی آمده این است که پوشش باید به‌گونه‌ای باشد که ویژگی‌های جنسی را برجسته نکند , جنس مخالف را به هیجان نیاورد و هوس‌برانگیز نباشد. از نظر من این یعنی این‌که اگر حجاب نداشته باشم و از سوی مردان مورد آزار جنسی قرار بگیرم مقصر خودم هستم که پوشش «مناسب» نداشته‌ام! البته اگر کسی خودش با میل و رغبت آن را برگزیند اشکالی ندارد ولی مسأله این است که برای نشان دادن ایمان نیازی به پوشش خاصی نیست. آنچه مهم است پاکی و خلوص درون است.
بدبختانه امروزه دانش‌موزان بیشتر و بیشتر محجبه می‌شوند. چرا؟
چون محیط و خانواده این را ازشان می‌خواهد. قلبم به درد می‌آید وقتی یک دختر کوچولوی هفت هشت ساله را با حجاب می‌بینم. حجاب باید شخص را در مقابل هوس‌های جنسی محافظت کند. دختر به این کوچکی چه هوسی می‌تواند برانگیزد؟ چرا یک دختر هشت ساله نباید بتواند شنا کند؟ چون خانواده‌اش فکر می‌کنند او یک ابژهء جنسی ست. کسی که نمی‌تواند تحمل کند دخترش در استخر شنا کند بهتر است به کشور دیگری برود.
اگر شما سیاستمدار بودید و می‌توانستید قانونی وضع کنید که به همگون شدن جامعه کمک کند چه می‌کردید؟
گروه‌های مختلف جامعه باید با هم مخلوط شوند. حداقل نیمی از دانش‌آموزان یک مدرسه باید آلمانی زبان مادری‌شان باشد. من خوش‌شانس بودم که وقتی به کلاس سوم رسیدم -تنها خارجی در کلاس بودم - آلمانی را خیلی خوب آموخته بودم.
چند سال پیش مسلمان ها به‌خاطر اینکه تصویر محمد به شکل کاریکاتور در روزنامه‌ای دانمارکی منتشر شد به خشم آمدند. چند نفر در تظاهرات کشته شدند. به نظر شما این به بحران ِ رابطهء مسلمان‌ها و جهان غرب دامن زد؟
هر دو طرف باید بسیار ملاحظه‌کار باشند. آشکار است که جو ی از بی‌اعتمادی بین مسلمان‌ها وجود دارد. کشیدن محمد به شکل یک تروریست بی‌جهت تحریک‌آمیز بود. چنین کاری مسلمان‌های صلح‌طلب را به خشم می‌آورد و به‌شان ثابت می‌کند که نسبت به دین‌شان بی‌احترامی می‌شود. ضمن اینکه مسلمان‌ها هم باید خودانتقادگر باشند و حتی گاهی به خودشان بخندند.
چرا همیشه زن‌ها هستند که در این مورد حرف می‌زنند و اسلام را مورد انتقاد قرار می‌دهند؟
خب من اگر مرد بودم به احتمال زیاد هیچ‌وقت با مردسالاری مبارزه نمی‌کردم. بخشی از مشکل همین است که مردها از بحث‌ها و انتقادهای زنان شجاع حمایت نمی‌کنند. نتیجه این می‌شود که اگر زنی جرأت کند حرفی بزند یا خفه‌اش می‌کنند یا اینکه باید با محافظ راه برود. و غم‌انگیز است که آلمانی‌ها فقط وقتی حادثه‌ای پیش بیاید واکنش نشان می‌دهند. آیا وقتی من داشتم در مورد خشونت خانگی حرف می‌زدم کسی از جا برخاست تا روی صحنه بیاید و از من حمایت کند؟ هرگز این اتفاق نیفتاد.
آلمانی‌ها باید بیشتر در این موضوع درگیر شوند؟
بله. همین‌طور است. ما نباید فرصت را از دست بدهیم. باید تلاش کنیم هر مفهومی را در جای درستش قرار بدهیم. می‌گویم ما چون منظورم فقط آلمانی‌ها نیست مسلمان‌ها هم هست. وقتی مسلمان ها هنوز آماده نباشند نمی‌شود از آلمانی‌ها توقعی داشت , و برعکس.

Interview conducted by Claus Christian Malzahn and Anna Reimann - 06/03/2007


گفتگو با بیرول اونل

برندهء عنوان بهترین بازیگر نقش اول مرد در برلینالهء ۲۰۰۴ , به‌رغم اینکه در حال جدال با خشم و انرژی ِ درون‌اش به‌نظر می‌رسد , مرد خوش‌برخورد و گرمی‌ست. اونل ِ ۴۳ ساله که در ترکیه به‌دنیا آمده و در آلمان بزرگ شده در مورد جایزه که بخاطر نقش جاهیت در هد-آن ِ فاتیح آکین گرفت با اعتماد به‌نفس می‌گوید: «سال‌ها برایش زحمت کشیدم.» «وقتی به بِر ِمن آمدم هفت سالم بود. پدر و مادرم از هم جدا شده بودند و من در روستایی کوهستانی با مادربزرگم زندگی می‌کردم. مادربزرگم مزرعهء نخود داشت.» در همان روستا زخم‌هایی را که اثرش هنوز روی صورت و گردن‌ش قابل دیدن است برداشت. می‌گوید:«روغن داغ» و شانه‌اش را بالا می‌اندازد. در مدرسه یکی از معلم‌ها او را به ادبیات آلمان علاقمند کرد.«بچه‌های خانواده‌های مهاجر به شکلی کاملا متفاوت درگیر ِ زبان و ادبیات می‌شوند. ساختار جمله , ریتم , قافیه....شاید ما به شکلی دقیق‌تر و درونی‌تر از خودمان می‌پرسیدیم که این نویسنده یا شاعر - می خواهد گوته باشد یا هاوپتمان - چه در سر دارد؟»
بعد از مدرسهء نمایش در چند اجرا و فیلم بازی کرد, و پس از سقوط دیوار برلین در بخش شرقی شهر یک تئاتر مستقل به راه انداخت. تا اینکه توجه فرانک کاستروف ِ کارگردان به او جلب شد و نقشی را که شاید آلمانی‌ترین و نمادین‌ترین شخصیت در تاریخ ادبیات آلمان باشد به او داد: زیگفرید در «نیبلونگن
Nibelungen - Born bad
و تماشاگران به جای یک غول بلوند چشم آبی , با بیرول اونل ِ سیاه‌مو و سیاه‌چشم که فقط یک متر و هفتاد و دو سانت قد داشت روبه رو شدند.
نقش‌هایی که در سینما و تلویزیون بازی کرده اغلب با ظاهر شرقی‌اش تناسبی کلیشه‌ای دارند: ترک‌ها , فلسطینی‌ها, موادفروش‌ها, تروریست‌ها. اما کارگردان‌های شجاع‌تری هم هستند. «جامعهء ما از یک مشت احمق ِ نان به نرخ‌روز خور تشکیل شده. در عوض آدم‌هایی وجود دارند که تو را جدی می‌گیرند و به حرف دیگران اهمیت نمی‌دهند. کسانی که برای‌شان مهم نیست دیگران درباره‌ات چه می‌گویند.» این را می‌گوید و قیافه‌اش کمی عصبانی می‌شود.
از زمان ِ هد-آن همه چیز عوض شده. به‌خصوص موفقیت جهانی فیلم برایش بسیار خوشایند است. «چند وقت پیش برای نمایش افتتاحیهء فیلم در رم بودم. و تماشاگران بسیار به هیجان آمده بودند. فکر می کنم ایتالیایی‌ها که تحت نفوذ کاتولیسیسم بوده‌اند اخلاقیات دوگانه‌ای را که در فیلم منعکس شده خیلی خوب درک می‌کنند. فیلم نیرویش را از اینجا می‌گیرد. موضوع فقط بر سر حفظ سنت‌‌ها در خانواده‌های ترک - که اتفاقا بیشتر سنت‌ها را به زیر فرش جارو می‌کنند - نیست , دربارهء اخلاقیات دوگانهء (ریاکارانه) آلمانی‌ها هم هست.» واکنش‌ها در فرانسه هم برایش مهم است. « فرانسه نسبت به آلمان تاریخچهء گسترده‌تری در مورد مسئلهء مهاجرت دارد. فکر می‌کنم فرانسوی‌ها از هد-آن خوششان بیاید.»
گرچه رسانه‌های ترکیه - مثل رسانه‌های آلمان - در مورد گذشتهء بازیگر نقش اول زن فیلم سر و صدا راه انداختند , نمایش فیلم در ترکیه بلافاصله پس از دریافت خرس طلایی ِ برلیناله موفقیت بزرگی بود. اونل می‌گوید:«ترکیه کشور مدرنی شده. واکنش‌ها در کمال ناباوری مثبت بود به‌خصوص در استانبول که بخش‌هایی از فیلم را آنجا گرفتیم.»
این عاشق ِ راستین ِ زبان آلمانی , که ترکی را تقریبا فراموش کرده , خوشحال است که فیلم تازه‌اش - یک داستان عاشقانه - در ترکیه فیلمبرداری می‌شود. «زبان ترکی را دوباره پیدا می‌کنم. مثل این است که چرخشی در ذهنم اتفاق افتاده باشد که حالا باید برگردد سر جای اول‌اش.»
ولی فقط فیلمسازهای ترک او را کشف نکرده‌اند. تلفن‌اش در آلمان هم زیاد زنگ می‌خورد. «تازگی‌ها با وادیم گلونا
wadim Glowna
زیاد تلفنی حرف زدم.» و با خنده‌ای شیطنت‌آمیز می‌گوید:«اگر تلفنی از رومن پولانسکی داشته باشم رد نمی‌کنم. ژان‌ژاک‌آنو هم کارگردانی ست که سخت و جدی با بازیگرانش کار می‌کند.» بازیگران مورد علاقهء او مثل خودش از تئاتر آمده‌اند:«آنتونی هاپکینز نبوغی شگفت‌انگیز دارد. او درخشان است! برایان کاکس را هم دوست دارم.»
بیرول آخر تابستان و پاییز را برای فیلمبرداری در ترکیه می‌گذراند. سرزمین ِ مادری ِ بازیافته؟ «من سرزمین ِ مادری ندارم. به عنوان ِ بازیگر این شانس را دارم که مثل کولی‌ها همه جا بگردم. وطن‌ام نقش‌هایی ست که بازی می‌کنم. در آینده , گذشته‌ام را به حال تبدیل می‌کنم.» مرد ِ بی‌وطن می‌خواهد به دیدنش مادربزرگش برود که صد و پنج سال دارد. وقتی دربارهء او حرف می‌زند صدایش گرم و مهربان می‌شود. «مامان‌بزرگ هنوز برای تأمین مخارج‌اش نخود می‌کارد. ولی حالا تلفن دارد. بهش زنگ زدم و گفتم مزرعه آتش گرفته. بلافاصله صدایم را شناخت و گفت: نه , تو بیرول‌ای.


ساشا لانگن‌باخ
Sascha Langenbach (Berliner Kurier) spoke to Birol Uenel (bron: www.germen-cinema.de)


متن اصلی:
http://www.cinemien.nl/gegendiewand/nl/cast_unel_interview.html

فیلموگرافی
Filmografie Birol Ünel:

Cinema
2004 Gegen die Wand (van Fatih Akin)
2001 Brombeerchen (van Oliver Rihs)
2000 Anam (van Büket Alakus)
2000 König der Diebe (van Ivan Filla)
2000 Enemy at the gates (van Jean Jacques Annaud)
1999 Planet Alex (van Ulli Schüppel)
1999 Im July (van Fatih Akin)
1999 Fremde Freundin (van Anne Hoegh Krohn)
1994 Ohne mich (van Dany Levi)
1989 Awopbopaloobop (van Andy Bausch)
1988 Der Passagier (van Thomas Brasch)

Televisie
2002 Der gestohlene Mond (van Thomas Stiller)
2002 Tatort: Schattenlos (van Thomas Stiller)
2000 Tatort: Stille Nacht, Heilige Nacht (van Thomas Stiller)
1999 Tatort: Die Beute (van Connie Walther)
1998 Dealer (van Thomas Arslan)
1999 Schimanski: Geschwister (van Mark Schlichter)
1999 Tatort: Engelchen flieg! (van Hartmut Grie§mayr)
1999 Tatort (van Jörg Grünler)
1999 Todesspiel (van Heinrich Breloer)
1999 Landgang für Ringo (van Lars Becker)

theater
1996 Der Bau (van Thomas Heise)
1995 Die Nibelungen – Born Bad (van Frank Castorf)
1993 Caligula (van Birol Ünel)
1992 Bericht an die Akademie (van Birol Ünel)

30 comments:

roozbeh said...

لبه بهشتش رو خيلي دوست دارم

یلدا said...

سوفیا جون سلام... خیلی بهت تبریک میگم . ترجمههات خیلی به دل میشینه . روون و خوبه . من تاحالا مجله فیلم نخردیم ولی فکر میکنم ایندفعه برای بار اول بخرم . البته خواهرم بعضی وقتا میخره و گاهی مطالبش رو میخونم ولی یه سالی میشه که اونم نخریده . لینکایی که میذاری رو هم دوسشون دارم . لینک دیوار برام خیلی جالب بود . نمیدونم تحصیلاتت مرتبط با فیلمه یا ترجمه یا عکاسی یا نویسندگی یا هیچکدوم . ولی برام جالبه که دستی تو همشون داری . اگه دوس داشتی تحصیلاتت رو بنویسی خوشحال میشم بدونم

وحید جلالی said...

نگفتم کمال گراهستید؟ شروع کارتان که با فیلم باشد معلوم نیست آخرش کجاست!تازه مجله رو گرفتم و تا الان فقط مطلبی که بر فیلم شاخ به شاخ نوشتید رو خواندم که بی تعارف خوشم آمد.منتظر مطالب بعدیان هستم

MAHTAB said...

سوفیا جان خيلی از اين مصاحبه ها لذت بردم. کار خوبی کردی که تو بلاگت گذاشتی. دوست داشتم مصاحبه ای از بازيگران فيلم مخصوصاً‌سي بل ککيلی بخونم. خيلی بازيش رو دوست دارم و البته با خوندن مصاحبه از شخصيتش هم خوشم اومد.

حامد said...

تبريك مي گويم

در خاطره ساز يك عمر و چند نسل مطلب نوشتيد

محمد (برتونی said...

مدت ها بود نمی تونستم پرشین بلاگ و بلاگ اسپات رو باز کنم . کلا هم خیلی کم می اومدم نت . حالا که دوباره بعد مدت ها اومدم پست تصادفا مورد علاقه ام رو گذاشتین . در واقع حرف های سی‌بل خیلی تکان دهنده و به شکل وحشتناکی قابل درکه برا ما . درباره همه تناقضات و مشکلات و پیچیدگی های هویتی که تو زندگی مایی که توی این دوره اسم مسلمان رو بر پیشانی داریم هست بخصوص و به شکل وحشتناکی برا مهاجران ( که البته مسلما برا زنا بیشتره). بی شک از همین الان دنبال هد_آن می رم و خیلی زود باید ببینمش . احتمالا از محبوب ترین های زندگیم بشه .مجله فیلم هم هنوز که نگرفتم ولی صد در صد حرف های خود فاتح هم باید به اندازه سی‌بل و بیرول خوندنی باشه. البته من به آینده ارتباط اسلام و غرب خوشبینم . تو ترکیه ( حتی باوجود دولت اسلام گرای جدیدش) و مصر هم مث اینجا داره اتفاقایی می افته . نسل های جدید فک کنم راحت می ذارن دخترشون تو استخر شنا کنه و قتل های ناموسی کمتر شده و اورهان پاموک فک کنم از خونش بتونه بیاد بیرون .هرچند قضیه واقعا خیلی پیچیده تر از اونه که بشه درباره آینده اش قضاوت کرد
ای کاش درباره فاسبیندر هم یک پرونده ای چیزی در بیارن و توش مطلب بنویسی

محـمد said...

سوفيا جان يادداشتت رو تو مجله فيلم خوندم و گفتگوها رو گذاشتم بعد از ديدن فيلم. يادداشتت شور و انرژي خودت رو داره و اينكه خوشبختانه هنوز حرفه اي نشدي كه نوشته ات رو جدي نگيري. جمله به جمله مطلب با وسواس نوشته شده. به همه چيزهايي كه لازم بود اشاره كردي در عين اينكه نوشته ات انسجام داره. حس خوبم فقط بخاطر اين چيزها و مظمون فيلم كه خيلي به زندگي من نزديكه نيست، از اينكه با نويسنده اش افتخار دوستي دارم هم هست
بعد از ديدن فيلم هم برات كامنت مي ذارم، همينجا
منم مثل محمد منتظر نوشته هات درباره فاسبيندرم مخصوصا تو مجله محبوبم فيلم

sophie said...

قربونت برم خیلی خوشحال شدم که خوشت اومده :) خودم قبلن بهت گفته بودم که راضی نیستم ازش و خیلی عجله‌ای نوشته شد. اون فیلم ِ عمرمه و دوست داشتم یه جور اساسی‌تری براش سنگ تموم بذارم....

کلوزاپ said...

سوفیا جان سلام
اول تبریک میگم بابت چاپ شدن نقد و ترجمه های فوق العادت . دوم : گفته بودی خوب ننوشتم ، باید منتظر بمونم ببینم موقع خوب نوشتن چجور کار می کنی این که بده بود اینقدر خوب بود .

sophie said...

ممنون از نظر لطفت

یلدا said...

سوفیا جون سلام... مجله رو خریدم و مطلبتو خوندم . البته راستش همه خونواده خوندیمش . عالی بود . هم تالیفت و هم ترجمت . به نظرم اوجش اونجایی بود که جواب سوال آدمو میدی که تیتر همه لرزش دست و دلم ... ارتباطش با مطلب چیه . خوشا بحال مجله فیلم که تورو کشفت کردن . نقل قولهاتم واقعا خوب و بجا بود . همیشه موفق باشی

sophie said...

مرسی یلدا جان

درخت ابدی said...

سلام. عالی بود
"دلیلی برای شورش ندارند" من عاشق این جمله م. آکین رو دوست دارم، تمام کارهاش رو. "آشپزخانه ی روح" رو هنوز ندیدم
خودمونیم، کلی حدیث نفس کردی با انتخابت. "بود آیا که در میکده ها بگشایند؟"

مهدیه said...

سلام سوفیای عزیز.
خسته نباشی .
ترجمه ی خوب و روانی بود.
می گردم تا مجله ی فیلم را پیدا کنم و نوشته هایت را بخوانم.

سعی می کنم هر چه زودتر آپ کنم.

خوب و خوش باشی.

Anonymous said...

خانم مسافر عزیز
سلام
بعضی وقت ها نوشته هایی به چشم آدمی می خورن که خوندنشون شور و حال ِ خوبی می ده به آدم. اونم وقتی فیلمی می سازی و از میون ِ همه ی نقد های مثبت و منفی هیچی دستت رو نمی گیره.
گفت و گو های فاتح آکین پر بود از راهنمایی و تجربه برای من . انرژی ِخوبی داشتن. ممنون از ترجمه و نقد و اون گفت و گوی بازیگر فیلم شاخ به شاخ یا هد آن یا هر ترجمه ی دیگری ، سی بل هم خواندنی بود. ممنون. این پیغام رو به عنوان واکنش به همون حالی که گفتم براتون می ذارو . یه جور سپاس گذاری

مجید برزگر
پنج شنبه از اردی بهشت 89

Vahid Mortazavi said...

سوفیا
تبریک می گم برای شروع کار حرفه ای نوشتن و ترجمه درباره سینما. امیدوارم ماهنامه فیلم با حضور علاقمندان جدی ای مثل تو به مرور بشه آن مجله ای که زمانی همه دوستش داشتیم

sophie said...

وحید جان تو که خیلی بیشتر و بهتر از من مینویسی و منتظرم برای خوندن نوشته‌هات توی مجله ها و آموختن

aghil said...

سلام خانم مسافر
خواندمتان در فیلم.عنوانی خواستنی هم برایش انتخاب کرده بودید.
هنوز از آکین فیلمی ندیده ام.در بازار هست همه کارهایش و این که با کدام فیلمش شروع کنم بهتر است.پاسخ را در وبلاگم بدهید لطفا

nazanin said...

سلام سوفیا دوست خوبم
مجموعه مطالب عالیت رو در مجله فیلم خوندم
به ویژه مقاله ات رو خیلی دوست داشتم

محمد said...

سلام. فقط اومدم بگم مجله فیلم رو گرفتم . مطلبت درباره هد-آن رو که نخوندم چون می ترسم جریان فیلمو لو بده اما تیترشو دوست داشتم . اما ترجمه ها عالیه
واینکه با توجه به نزدیکی سلیقه ای که احساس می کردم به شما دارم . ( قبلش فکر می کردم هیچ کس وودی آلن رو به اندازه من دوست نداره و ایضا هیچ کس ایزابل آجانی رو ) حدس می زدم حتما رستاخیز از کتابای محبوبت باشه
اتوبوس پیرم یه داستانش هست که دختره ی خوره فیلم که همه زندگی اش سینماست می خواد بره هالیوود ولی جرات نمی کنه . عاشقشم . یعنی هم عاشق داستانه هم عاشق کاراکتر دختره . منو یاد سیسیلیای رز ارغوانی قاهره وودی می ندازه . ( البته فک کنم از میا فارو بدت میومد
حالا اون یکی که سه تایی در حال گند زدن به ادبیات آمریکان بماند یا اون دوتا آلمانی تو اتوبان و اون یارو که پدر زنش می میره و کل زندگی اش رو تو سه صفحه ردیف می کنه و..... نه مث این که باز باید برم سر کتاب

sophie said...

وای اون یک سوم یک سوم یک سوم
وای رستاخیز
غروب جمعه‌ای و با این شدت خستگی و افسردگی عجب کامنتی گرفتم....خدایا شکرت
خوشحالم کردی محمد

یوریک کریم مسیحی said...

سوفياي عزيز

مطلب شما رو خواندم، هر دو مطلب را. الان خيلي وقت است كه هر كس از من راجع به نوشته يا كارش نظرخواهي مي‌كند نگران مي‌شوم. مي‌داني براي چي؟ براي اين كه نمي‌دانم اين دوست - اكنون شما- در كدام دسته قرار دارد. در دسته‌ي كساني كه منظورشان از نظرخواهي درواقع تأييدخواهي است و يا كساني كه واقع بينند و انتظار دارند حقيقت را بشنوند، چه تلخ چه شيرين و دوست داشتني. اين مقدمه را چيدم كه بگويم انتظار دارم و اميدوارم كه تو در دسته‌ي دوم باشي.ـ

اظهار نظر كردن من در واقع شايد امر بي‌هوده‌اي باشد چرا كه من هيچ فيلمي از فاتح آكين نديده‌ام، اما در مورد مطلبي كه نوشته‌اي شايد فيلم نديدن من يك امتياز باشد، چرا كه ديدم براي مني كه اين فيلم را نديده‌ام مطلب تو در واقع چيز به‌دردبخوري نداشت، در واقع مطلب تو بيشتر به درد كساني مي‌خورد كه فيلم را ديده‌اند. تو از دادن اطلاعات جنبي و يا حتا مستقيم خودداري كرده‌اي، كه اين اطلاعات مطلب را جذاب‌تر و خواندني‌تر ميكند. تو حتا وقتي صحبت از چاهيت مي‌كني از دادن جواب او خودداري مي‌كني ("و پاسخ درخور چاهيت")ـ

تيتر مطلب مي‌تواند خواننده را سر شوق بياورد و ترغيبش كند براي خواندن مطلب. تيتر تو اين كار را نمي‌كند. تيتر تكراري و آشنا (در مورد مطلب خودت) بايد دليلي غير از جذابيت انحصاري خود داشته باشد، و يا مستقيماً يا غير مستقيم به مطلب مربوط باشد و يا زياد از حد ساده و غيرجذاب نباشد(در مورد تيتر مطلب ترجمه‌ات).ـ

نيمي از شروع مطلبت نقل قول مستقيم و طولاني از نوشته‌ي كامو ا‌ست، پس تو كجايي؟

به‌نظرم اصولاً مطلب تو احتياج به تقسيم‌بندي و شماره‌گذاري نداشت، گمانم اين تأثير خواندن مطالب مجله‌ي "فيلم" است، البته تأثير گرفتن از "فيلم" هيچ اشكالي ندارد، مشروط بر اين كه به‌جا و به‌قاعده باشد.ـ

مطلب ترجمه‌ات خيلي بهتر بود كه البته بخش عمده‌ي بهتر بودن آن به حرف‌هاي آكين بازمي‌گشت، اما ترجمه‌ي تو خوب بلكه خيلي خوب بود،اميدوارم به خاطر بهتر بودن ترجمه‌ات هوس نكني فقط در محدوده‌ي ترجمه باقي بموني، خوب است اگر به نوشتن ادامه بدهي حتا اگر آدم‌هاي عيب‌جويي مثل من از كارت ايراد بگيرند. اين حرف‌هاي من را بگذار به‌حساب تمرين براي تحمل حرف ديگران. بد نيست بدوني خيلي از كساني كه حالا نويسنده‌هاي حسابي هستند اولين مطالبي كه نوشته‌اند چه چرندياتي بوده و نوشته‌ي تو در مقايسه با آن‌ها اثر درخشاني به حساب مي‌آيد.ـ

سوفياي عزيز، اين حرف‌ها را گفتم به اين اميد كه نوشته‌هاي بعدي تو كيفيت بهتري بيابند، اميدوارم با حرف‌هام تو رو نااميد نكرده باشم برعكس انگيزه‌ي بيشتري در تو ايجاد كرده باشم تا به تحسين‌هاي به‌جا و بي‌جاي دوستانت كه دوستت دارند و مي‌خواهند خوشحالت كنند دلخوش نباشي و بداني كه نويسنده‌ي پرمايه و قابل شدن جان كندن مي‌خواهد و عرق ريختن.ـ

چشم‌ به‌راه نوشته‌هاي بعدي‌ات هستم.ـ

يوريك

sophie said...

باز هم از لطف و راهنمایی هاتون ممنونم یوریک عزیز . امیدورام که ادامه داشته باشه چون بهش احتیاج دارم

پ.ن: پاسخ جاهیت رو سان.س.ور کردن
:)

هم کافه ای said...

سوفیا نیستی
تو کافه نمی آیی چرا ؟ خلاصه اینکه جات خالیه
مشکلی پیش اومده یا تو هم از ناراضی های کافه هستی؟

احسان said...

سلام
اومدم بگم من احسانم!!گرفتی؟

sophie said...

وای احسان اون اجرای ویمبلی میوز رو باید برام بیاری
خوبی؟

Unknown said...

فیلم رو ندیدم هنوز . از شجاعت و ایستایی شخصیت این زن خوشم میاد. از شجاعت و ایستایی شخصیت هر زنی احساس خوبی بهم دست میده. نظرش راجع به خدا رو از همه بیشتر دوست دارم.
ممنون برای share.

احسان said...

باشه! حتمن، چندتا چیز دیگه هم بود. حالا بهم یادآوری کن قبلش

sophie said...

بارفلای! :)
من هد-آن رو برات میارم. تو هم چیز دیگه‌ای خواستی بگو
راستی ببین این دو تا کتاب گاری رو داری تو؟

احسان said...

میعاد در سپیده دم رو گیرآوردم ولی تربیت رو خیر! در ضمن اگه از اولی یه نسخه پیدا کردم با اسم پیمان سپیده دم که مترجمش هم طبعن یکی دیگه بود