بهریگو که در پی پدرش وارونا میرفت پرسید: سرورم! جان (آتمن) چیست؟
وارونا گفت: اول غذا را دریاب , زندگی را , دیدن را , شنیدن را , گفتن را , اندیشیدن را , و آنگاه جان را بیاب که هر چیز از او زاده میشود , از او زنده میماند , به سویش میرود , به سویش بازمیگردد.
بهریگو به مراقبه نشست و دریافت که غذا همان جان است. همهچیز از غذا زاده میشود , از غذا زنده میماند , به سویش میرود , به سویش بازمیگردد.
حکمت را یافت. و نزد پدر رفت و گفت:سرورم باز از جان برایم بگو.
وارونا گفت: به مراقبه جان را دریاب. که مراقبه جان است.
بهریگو به مراقبه نشست و دریافت که زندگی همان جان است. همهچیز از زندگی زاده میشود , از زندگی زنده میماند , به سویش میرود , به سویش بازمیگردد.
حکمت را یافت. و نزد پدر رفت و گفت:سرورم باز از جان برایم بگو.
وارونا گفت: به مراقبه جان را دریاب. که مراقبه جان است.
بهریگو به مراقبه نشست و دریافت که ذهن همان جان است. همهچیز از ذهن زاده میشود , از ذهن زنده میماند , به سویش میرود , به سویش بازمیگردد.
حکمت را یافت. و نزد پدر رفت و گفت:سرورم باز از جان برایم بگو.
وارونا گفت: به مراقبه جان را دریاب. که مراقبه جان است.
بهریگو به مراقبه نشست و دریافت که دانش همان جان است. همهچیز از دانش زاده میشود , از دانش زنده میماند , به سویش میرود , به سویش بازمیگردد.
حکمت را یافت. و نزد پدر رفت و گفت:سرورم باز از جان برایم بگو.
وارونا گفت: به مراقبه جان را دریاب. که مراقبه جان است.
بهریگو به مراقبه نشست و دریافت که سرخوشی* همان جان است. همهچیز از سرخوشی زاده میشود , از سرخوشی زنده میماند , به سویش میرود به سویش بازمیگردد.
این بود آنچه بهریگو فرزند ِ وارونا در غار قلباش یافت.
اوپانیشادها - ترجمهء مهدی جواهریان/پیام یزدانجو - نشر مرکز
* آناندا: وجد و شادی بیپایان
پ.ن: این روزها دارم با این کتاب زندگی میکنم.....عجیب لذتبخش است
پ.ن: مفهوم آتمن(به نقل از کتاب ادیان و مکتبهای فلسفی هند - داریوش شایگان): اساس تعلیمات اوپانیشاد این است که آتمن (عالم ذهن) مساوی است با برهمن(عالم عینی). مفهوم آتمن در ریگودا هم به ذات عالم اطلاق شده و هم به «دم» «نفس» «هوا» که هستیبخش حیات است تعلق گرفته است. اوپانیشاد آتمن را به معنی ذات و واقعیت درون انسان (روح) تعبیر میکند و بهسبب انطباق و تشابه عالم صغیر و کبیر آنرا مساوی برهمن میداند. آتمن را که شخصیت ِ آگاه و دانندهء وجود ما ست نه میتوان شناخت و نه میتوان در بند تفکر آورد. چنانکه اوپانیشاد میگوید: تو بینندهء بینایی را نمیتوانی دید و شنوندهء شنوایی را نمیتوانی شنید. آتمن یگانه واقعیت و واقعیت ِ واقعیت است. هر که آتمن را ببیند و بشنود و بشناسد به اسرار این جهان پی میبرد و اسرار آتمن را فقط بهوسیلهء خود و در خود میتوان یافت و بس.
پ.ن: شایگان یه جایی از کتاب درباره همین قطعهای که نوشتم چند تا تفسیر رو نقل میکنه که جالبه. خلاصهش میشه این که بهریگو هر بار دچار خطای پندار میشه و یکی از مظاهر مادی ِ برهمن رو اصل وجودی اون میدونه و هر بار با مراقبه یک پله فراتر میره و درنهایت میفهمه که آناندا - وجد اصل ذات نامتناهی برهمنه که همه موجودات زنده رو میآفرینه و باز به سمت خودش جذب میکنه و وقتی انسان به اون مرحله میرسه مرکز هستیش (آتمن) در آرامش قرار میگیره.
بهرحال پیشنهاد میکنم اگر این مبحث براتون جالبه حتمن کتاب شایگان رو بخونید.
پ.ن: دِ بابا من هنوزم که هنوزه نمیتونم یه لقمه غذا بذارم تو دهنم مگراینکه اول دعای چهار سوگند بزرگ رو بخونم.
نجات ابنای بشر هر چقدر بیشمار. سرکوب شهوات هر چقدر آتشین. چیرگی بر نفس هر چند دشوار. کسب حقیقت بودایی هرچند ناممکن.
اینم برای یاد ِ یه روزی....
پ.ن
فیلم(ویدیو آرت/اینستالیشن)ی از گریگوری کولبر
فیلم براساس تفکرات بودایی ساخته شده و سرشار از آرامش ِ تصاویر شگفتانگیز ِ چشمنواز و شاعرانه است. پسرکی که در قایقی بر آب میرود و پشت سرش دو فیل بزرگ از آب بیرون میآیند و میگذرند, مردی که همچون ماهی بهنهایت ِ زیبایی در آب میرقصد, فیلی که با خرطوم بر کودکی که در رود به خواب رفته آب میپاشد...
سفری به اعماق طبیعی و بدوی ِ روحمان.... تمام تصاویر و حیواناتی را که در فیلم میبینیم میتوان بهعنوان نماد خاطرات و اجزای روان تعبیر و معنا کرد(بخصوص با توجه به نریشن. رویاهایت را بهخاطر بیاور.....)
چرخهء دگرگونی:
پر به آتش/ آتش به خون/ خون به استخوان/ استخوان به مغز/ مغز به خاکستر/ خاکستر به برف
کولبر میگوید با این آرزو که تفاوتهایی که ما در ذهنمان بین خلقت حیوانات و انسان قائلایم از بین برود این پروژه را کار کرده
(+)
ظاهرن فیل در نشانهشناسی بوداییها معانی خاص و مهمی دارد. دوست دارم بیشتر دربارهاش بدانم
پ.ن بیربط: مستند «خواب خورشید» ناصر صفاریان را هفتهء پیش در خانه سینما دیدم و از همان روزی که دیدمش دلم میخواست دربارهاش بنویسم بس که دوستش داشتم.... بس که فیلم احساساتی بود و برای آدمهای احساساتی ساخته شده بود و عجیب به دل آدم مینشست. و آدم میدید که صفاریان با همان شور و حس و حالی که مقالههای دوستداشتنی ِ سالها پیش ِ مجله فیلماش را مینوشت با دل و جان این فیلم را ساخته. فرصت نشده که بنشینم مفصل بنویسم... فقط اینکه اگر جایی وقتی نمایش داشت از دستش ندهید
بهریگو به مراقبه نشست و دریافت که غذا همان جان است. همهچیز از غذا زاده میشود , از غذا زنده میماند , به سویش میرود , به سویش بازمیگردد.
حکمت را یافت. و نزد پدر رفت و گفت:سرورم باز از جان برایم بگو.
وارونا گفت: به مراقبه جان را دریاب. که مراقبه جان است.
بهریگو به مراقبه نشست و دریافت که زندگی همان جان است. همهچیز از زندگی زاده میشود , از زندگی زنده میماند , به سویش میرود , به سویش بازمیگردد.
حکمت را یافت. و نزد پدر رفت و گفت:سرورم باز از جان برایم بگو.
وارونا گفت: به مراقبه جان را دریاب. که مراقبه جان است.
بهریگو به مراقبه نشست و دریافت که ذهن همان جان است. همهچیز از ذهن زاده میشود , از ذهن زنده میماند , به سویش میرود , به سویش بازمیگردد.
حکمت را یافت. و نزد پدر رفت و گفت:سرورم باز از جان برایم بگو.
وارونا گفت: به مراقبه جان را دریاب. که مراقبه جان است.
بهریگو به مراقبه نشست و دریافت که دانش همان جان است. همهچیز از دانش زاده میشود , از دانش زنده میماند , به سویش میرود , به سویش بازمیگردد.
حکمت را یافت. و نزد پدر رفت و گفت:سرورم باز از جان برایم بگو.
وارونا گفت: به مراقبه جان را دریاب. که مراقبه جان است.
بهریگو به مراقبه نشست و دریافت که سرخوشی* همان جان است. همهچیز از سرخوشی زاده میشود , از سرخوشی زنده میماند , به سویش میرود به سویش بازمیگردد.
این بود آنچه بهریگو فرزند ِ وارونا در غار قلباش یافت.
اوپانیشادها - ترجمهء مهدی جواهریان/پیام یزدانجو - نشر مرکز
* آناندا: وجد و شادی بیپایان
پ.ن: این روزها دارم با این کتاب زندگی میکنم.....عجیب لذتبخش است
پ.ن: مفهوم آتمن(به نقل از کتاب ادیان و مکتبهای فلسفی هند - داریوش شایگان): اساس تعلیمات اوپانیشاد این است که آتمن (عالم ذهن) مساوی است با برهمن(عالم عینی). مفهوم آتمن در ریگودا هم به ذات عالم اطلاق شده و هم به «دم» «نفس» «هوا» که هستیبخش حیات است تعلق گرفته است. اوپانیشاد آتمن را به معنی ذات و واقعیت درون انسان (روح) تعبیر میکند و بهسبب انطباق و تشابه عالم صغیر و کبیر آنرا مساوی برهمن میداند. آتمن را که شخصیت ِ آگاه و دانندهء وجود ما ست نه میتوان شناخت و نه میتوان در بند تفکر آورد. چنانکه اوپانیشاد میگوید: تو بینندهء بینایی را نمیتوانی دید و شنوندهء شنوایی را نمیتوانی شنید. آتمن یگانه واقعیت و واقعیت ِ واقعیت است. هر که آتمن را ببیند و بشنود و بشناسد به اسرار این جهان پی میبرد و اسرار آتمن را فقط بهوسیلهء خود و در خود میتوان یافت و بس.
پ.ن: شایگان یه جایی از کتاب درباره همین قطعهای که نوشتم چند تا تفسیر رو نقل میکنه که جالبه. خلاصهش میشه این که بهریگو هر بار دچار خطای پندار میشه و یکی از مظاهر مادی ِ برهمن رو اصل وجودی اون میدونه و هر بار با مراقبه یک پله فراتر میره و درنهایت میفهمه که آناندا - وجد اصل ذات نامتناهی برهمنه که همه موجودات زنده رو میآفرینه و باز به سمت خودش جذب میکنه و وقتی انسان به اون مرحله میرسه مرکز هستیش (آتمن) در آرامش قرار میگیره.
بهرحال پیشنهاد میکنم اگر این مبحث براتون جالبه حتمن کتاب شایگان رو بخونید.
پ.ن: دِ بابا من هنوزم که هنوزه نمیتونم یه لقمه غذا بذارم تو دهنم مگراینکه اول دعای چهار سوگند بزرگ رو بخونم.
نجات ابنای بشر هر چقدر بیشمار. سرکوب شهوات هر چقدر آتشین. چیرگی بر نفس هر چند دشوار. کسب حقیقت بودایی هرچند ناممکن.
اینم برای یاد ِ یه روزی....
پ.ن
If you come to me at this moment, your minutes will become hours, your hours will become days, and your days will become a life time....
خاکسترها و برففیلم(ویدیو آرت/اینستالیشن)ی از گریگوری کولبر
فیلم براساس تفکرات بودایی ساخته شده و سرشار از آرامش ِ تصاویر شگفتانگیز ِ چشمنواز و شاعرانه است. پسرکی که در قایقی بر آب میرود و پشت سرش دو فیل بزرگ از آب بیرون میآیند و میگذرند, مردی که همچون ماهی بهنهایت ِ زیبایی در آب میرقصد, فیلی که با خرطوم بر کودکی که در رود به خواب رفته آب میپاشد...
سفری به اعماق طبیعی و بدوی ِ روحمان.... تمام تصاویر و حیواناتی را که در فیلم میبینیم میتوان بهعنوان نماد خاطرات و اجزای روان تعبیر و معنا کرد(بخصوص با توجه به نریشن. رویاهایت را بهخاطر بیاور.....)
چرخهء دگرگونی:
پر به آتش/ آتش به خون/ خون به استخوان/ استخوان به مغز/ مغز به خاکستر/ خاکستر به برف
کولبر میگوید با این آرزو که تفاوتهایی که ما در ذهنمان بین خلقت حیوانات و انسان قائلایم از بین برود این پروژه را کار کرده
(+)
ظاهرن فیل در نشانهشناسی بوداییها معانی خاص و مهمی دارد. دوست دارم بیشتر دربارهاش بدانم
پ.ن بیربط: مستند «خواب خورشید» ناصر صفاریان را هفتهء پیش در خانه سینما دیدم و از همان روزی که دیدمش دلم میخواست دربارهاش بنویسم بس که دوستش داشتم.... بس که فیلم احساساتی بود و برای آدمهای احساساتی ساخته شده بود و عجیب به دل آدم مینشست. و آدم میدید که صفاریان با همان شور و حس و حالی که مقالههای دوستداشتنی ِ سالها پیش ِ مجله فیلماش را مینوشت با دل و جان این فیلم را ساخته. فرصت نشده که بنشینم مفصل بنویسم... فقط اینکه اگر جایی وقتی نمایش داشت از دستش ندهید
11 comments:
سلام سوفیای عزیز...
از این که مرحله به مرحله دانایی ی انسان رو نسبت به زندگی بیان کرده بود خوشم اومد و اینکه آخرش به پاسخ" سرخوشی "رسیده.
اما از این که در پی نوشت توضیحاتی در مورد اینکه همه چیز رو مساوی با برهمن میدونه برام خوشایند نبود. در واقع می خوام بگم که"وجد اصل ذات نامتناهی" هر انسانه و به همین دلیل وصل کردن همه چیز به برهمن برام جالب نبود...
در واقع القای حس آفریدگی و آفرینندگی اش خوشایند نبود برام...
و در پایان : درود بر داروین!!!
مرسی برای مطلبت
سلام سوفیا عزیزم
این کتاب رو به پیشنهادت خودت در نمایشگاه گرفتم و اصلا به خاطر همین رفتم نشر " مرکز" و این بخشی که گذاشتی عالی بود و برای من که می خوام کتاب رو شروع کنم راهنمای ارزنده ای هست امیدوارم بیشتر بتونیم درباره اش صحبت کنیم
البته از کتاب " شایگان " اطلاعی ندارم
مرسی نازنین. خوبه پس تو هم دربارهش بنویس. منتظرم
مهدیه جان راستش منظورت رو متوجه نشدم. نمیدونم شاید پینوشت توضیح اضافهای بود که لزومی به نوشتنش نبود
منظورم این قسمت بود سوفیا جان:
بهریگو هر بار دچار خطای پندار میشه و یکی از مظاهر مادی ِ برهمن رو اصل وجودی اون میدونه و هر بار با مراقبه یک پله فراتر میره و درنهایت میفهمه که آناندا - وجد اصل ذات نامتناهی برهمنه که همه موجودات زنده رو میآفرینه و باز به سمت خودش جذب میکنه و وقتی انسان به اون مرحله میرسه مرکز هستیش (آتمن) در آرامش قرار میگیره.
فکر می کنم مکمل خوبی بود.اضافه نیست
ببین تا جایی که من فهمیدم شایگان داره دربارهء اعتقاد اونها به وحدت وجود صحبت میکنه و منظور از یکی بودن آتمن با برهمن همینه
سلام
نه فایده ای نداره.می ترسم بمیرم و به هند نروم.مرسی از پیشنهاد کتاب
در ضمن به روزم
دقیقن منم همینطور
سلام
ذن رو در کلمات نباید جست
فیلم "سامسارا" رو ببین
تصاویر که فوق العاده زیبا هستند باید فیلم رو دید و بی شک اون هم زیباست چون با چنین آرزیی کار شده.
مرسی.
لذتناک بود!
در مورد مستندی که نوشتی فکر کنم به درد من هم بخوره با توجه به احساساتی بودنم! اما فعلن باید صبر کنم از قرار معلوم.
مرسی
امیدوارم که سیدی ش منتشر بشه
رنگ سپیا کروم فیلم هم مثل تصاویر رقص و حالات بین انسان و حیوان در خدمت مضمون اصلی فیلم یعنی "یگانگی" و "وحدت وجود" همه عناصر تصویر را به هم شبیه کرده.
Post a Comment