***
فکر میکنم چگونه می توانم نفس آخر را تاب بیاورم؟ پس از اینگونه زیستن چگونه می توانم جدا شدن از آن را تاب بیاورم؟ حس می کنم خیلی کارها مانده که باید انجام بدهم. حس می کنم خیلی کم زندگی کرده ام. بعد در فکر فرو میروم ولی غمگین نمی شوم.
از حرفهای کوروساوا دربارهء فیلم زیستن
یک- آیا دوباره روی لیوانها خواهم رقصید؟
اولین تصویری که آن میبیند بعد از اینکه میفهمد به زودی خواهد مرد, مردیست که کنار خیابان دارد با چند لیوان نیمهپر موسیقی می نوازد. اولین سکانس فیلم. کلوزآپ های چهرهء او, باران و لکه های محو نورهای رنگی در اطراف. واگویه های ذهنیاش را می شنویم: تو کی هستی؟ ذهنت پر از سوال است. سوالهای کتابهایی که تو هیچوقت فرصت خواندنشان را نداشتی.
و همهء داستان همین مکاشفه است. همین جستجوی ساده و اولیهء دلیل و معنای زندگی.
دو- مردن سخت تر از آن است که به نظر میرسد
فقط تصور مرگ و پایان است که میتواند تک تک لحظه های زندگی را به عنوان یک کل بامعنا کند. آنچه به چشم انداز پیشرو شکل می دهد خط افق است. اما مرگآگاهی و واکنش انسانها در برابر آن موضوع تازه ای نیست. شاهکارهای زیادی در تاریخ ادبیات, سینما, و هنرهای دیگر به آن پرداختهاند. فیلم زیستن(کوروساوا) از درخشانترین نمونههایی است که بلافاصله به ذهن می رسد. یک نمونهء مهم دیگر داستان مرگ ایوانایلیچ(تولستوی) است که مراحل پذیرفتن مرگ را به تصویر می کشد. انکار, خشم, معامله, افسردگی و پذیرش. این داستان درواقع از پیشگامان ادبیات اگزستانسیالیستی(نمونه هایی مثل بیگانهء کامو و داستان دیوار سارتر که دربارهء مرگآگاهی عذابآوری هستند بدون هیچ امکانی برای ایمان به یک دستاویز معنایی) است و پرسشی که هنگام مواجهه با شوک مرگ مطرح میشود نه فقط پرسشی وجودی, که اخلاقی هم هست. اینکه چه راهی میتواند به زیستن مان معنا ببخشد و وجدان را در لحظهء مرگ سبک تر کند یا به عبارت بهتر چگونه باید زیست؟ اگر در زیستن, آن کارمند سالخورده با مرور زندگیاش که در بیهودگی روزمرگی گذشته تصمیم می گیرد خود را با انجام عملی فارغ از هر خودخواهی کشف کند و بسازد, وضعیت آن که دختری منطقی, مسئولیتپذیر, و دارای توانایی درک دیگران است ظاهرا فرق میکند. شخصیتپردازی او به گونهای است که باور می کنیم آن قدر اخلاقی و درست زندگی کرده که خیلی راحتتر می تواند به مرحلهء پذیرش برسد. کارهایی که پیش از رفتن باید انجام بدهد و لذتهایی که می خواهد تجربه کند زیاد نیستند. و این برمی گردد به نگاه مهربانانه و خطاپوش و انسانی فیلمساز به شخصیتی که آفریده. اما نکتهء مهم اینجاست که طرح این موضوع فلسفی بسیار ساده و ملموس شکل می گیرد.
سه- زنان در آستانهء فروپاشی عصبی
نگاه زنانهای که در تاروپود فیلم تنیده شده صرفا به خاطر زن بودن فیلمساز و شخصیتهای محوری اش نیست. زنانگی قدرتمندی که نشانه هایش صبوری, عشق, سخاوت, و ایثار است. حتی زنهایی که دچار نوعی تزلزل روانیاند مثل مادر و دوست ٍ آن, در نهایت انگار می توانند به شکلی غریزی با زندگی کنار بیایند. این نکته اگر نقشی را که پدروآلمودووار در تهیهء فیلم داشته به یاد بیاوریم روشن تر میشود. نشانه های دنیای آلمودووار همه جا دیده میشود. از زنانی محکم و متکی به نفسی(البته به همراه ضعفهایشان) که به نوعی آلمودوواری هستند تا ویژگیهای بصری نماها. جزئیات, قاببندیها و طراحیصحنه و رنگهای زندهای که به فیلم سروشکلی متفاوت و اروپایی می بخشد. استفاده از دوربین روی دست و پر از تکان در اکثر نماها هم(که البته ممکن است کمی زیادی به نظر برسد) همراه با نورپردازی و لنزهای تله ای که در نماهای کلوزآپ پسزمینه را پر از لکههای خیالانگیز نور می کند(آویزهای رنگی خانه کمک می کند به این هماهنگی بصری) همخوان با موقعیتها است.
ویژگی مهم دیگر طنزی است که گاهی(مثل صحنهء رقص در سوپرمارکت) به فانتزی نزدیک میشود. و اساسا دنیای فیلم به رغم داستان تلخش شاد و پر از حس رهایی است. مثل جایی که دکتر می خواهد خبر بیماری را به آن بدهد و اشاره به آبنبات زنجبیلی به شکل موثری فضای صحنه را متعادل میکند.
چهار- دوقلوها
در فیلم, هر شخصیت, قرینهای, نیمهء دیگری مشابه خود دارد. آشکارتریناش آن و آن ٍ همسایه است. دو مرد زندگی ٍ آن, دوستش و مادرش, پدر و دکتر, که جایگزین هم میشوند و نقش های همدیگر را به عهده می گیرند. داستانی که آن ٍ همسایه دربارهء دوقلوهای مرده میگوید به همین مسئله اشاره دارد.
پنج- هیچکس در سوپرمارکت به مرگ فکر نمی کند
اما فیلم به رغم شخصی بودن از اشارهها و انتقادهای اجتماعی خالی نیست. سختی زندگی ٍ آن در یک جامعهء مصرفی و نابرابر با ارزشهای مادی, به عنوان دختری از طبقهء کارگر که امکان تحصیل نداشته و حتما خیلی بیشتر از دانشجویانی که مجبور است کلاسهایشان را تمیز کند زندگی را میشناسد. جایی که از تصاویر ابلهانهء تبلیغاتی که زندگی را طور دیگری جلوه میدهند شکایت می کند و می گوید: این اشیاء پرزرق وبرق را در این ویترینها گذاشتهاند تا جلوی مرگ را بگیرند. اما نمیتوانند....
شش- سینمای رمانتیک دوستت دارم
یکی از زیباترین اپیزودهای فیلم پاریس دوستت دارم را کارگردان همین فیلم ساخته. اوج آن فیلم کوتاه, تکرار نماییست که زن در حین ظرف شستن ترانهای(ترانهء ژان مورو در ژولوژیم) را زیر لب زمزمه میکند. این منظره دفعهء اول بیزاری مرد را برمیانگیزد(چون بهش عادت کرده) اما دفعهء دوم که نزدیکی مرگ, از عادت پاک و شفافاش کرده با عشقی سرشار از دریغ نگاهش می کند(می کنیم) و ناگهان ارزش عظیماش را می بینیم.(لحظهای که درواقع اپیفانی(لحظهء تجلی حقیقت) است.) ارزش همهء لحظات تکراری دور و برمان که فکر می کنیم مرده و خالیاند. چون فکر می کنیم همیشگیاند.
اما عشق هم که خواهر مرگ است همین کار را می کند. و عشقی که در رابطهء آن و لی(مارک رافالو) شکل می گیرد همین است. رابطهای که روی پیروی اش از الگوی فیلمهای رمانتیک تاکید میشود اما به خاطر پرداخت جزئیاتش و حضور مارک رافالو تازه و دیدنی ازکار درآمده.
ادای احترام فیلمساز به روح زیبای شخصیتهای مخلوقش, که به رغم همه چیز همدیگر را دوست دارند و دنیایی که به رغم همه چیز می توان معصومانه و شریف در آن زندگی کرد. و موفق میشود صحنههایی پرشور وعمیقا تاثیرگذار از این با هم بودن و گرمای عاطفی بیافریند(مثلا صحنهء آوازخواندن آن برای همسرش در آشپزخانه یا بازی کردن با بچهها) که برخلاف نمونههای مشابه(به خصوص در سینمای خودمان) کلیشهای و پیش پاافتاده از آب درنمی آید. آن هم با موقعیتهای داستانیای که تا این حد قابلیت سطحی و اشکآوربودن را دارد. فیلم اما وقار دلنشیناش را حفظ می کند, روان و بدون اینکه به تماشاگر فشار عصبی وارد کند پیش میرود. پراحساس اما نه احساساتی. فیلم قدر این احساسات را آنقدر می داند که با تاکیدهای بیجا از قدرتشان کم نکند. و یکی از عوامل نجاتبخشاش همان طنز ملایم است.این است راز تلخی و اندوه باشکوهی که از پشت صحنههای سرخوشانهء با هم بودن بیرون میزند. مثل وقتی که زیباییها را با اشکی در چشم میبینی. و راز دوست داشتنیبودن فیلم همین تعادل شادی و غم است. وقتی میدانی لحظات زیبایی که می گذرانی چه زود تمام میشوند. و چقدر باارزشند. مثل موسیقی محو لیوانها.
هفت- من, تو هستم, و کسی که دوست می دارد
و شاید این است پاسخ ٍ آن برای پرسش ٍ کی هستم؟ و چرا زنده ام؟ و شاید برای همین است که میتواند با آرامش و رضایت(البته تلخ) نگاه کند به این همه زیبایی که ادامه دارد. بدون من
پینوشت: یک و هفت- از شعرهای فروغ فرخزاد
دو و پنج- از دیالوگهای فیلم
سه- نام فیلمی از آلمودووار
پینوشت ۲:(الان اضافه کردم) در صحنهای آن میگوید در هفده سالگی با شوهرش سر ٍ آخرین کنسرت نیروانا آشنا شده و حتی هنوز آن تهبلیط را دارند. میخواستم اشاره کنم که اشاره به نیروانا و کرت کوبین چه نقش مهمی در شکل دادن به دنیای مرگآگاه فیلم و اندوه خاصاش ایفا میکند
No comments:
Post a Comment