Thursday, November 12, 2009

خوانده‌های تازه ۱ - «تمدن و ملالت‌های آن

پیش‌نوشت: این یک بخش تازه در این وبلاگ است, بیشتر با هدف ٍ ثبت ٍ کتاب‌هایی که این روزها می‌خوانم. و گاهی هم البته ممکن هست سری بزنم به گنجینهء کهنه‌ای که بعضی از جواهرهایش بارها با شوق بازخوانده شده, هی ورق زده شده و حالم را خوش کرده و نکته‌های تازهء جذاب توش کشف شده و دل‌تپیدن‌هایم را لابلای ورق‌هایش دیده....و حالا مرتب چیده شده توی قفسه‌ها.
این بخش صٍرفن یک معرفی ٍ مختصر خواهد بود و قرار نیست از زاویهء نقد و تحلیل به کتاب موردنظر نگاه کنم یا درک و دریافت شخصی‌ام را بنویسم.

تمدن و ملالت‌های آن
زیگموند فروید
ترجمهء محمد مبشری
نشر ماهی
۱۲۱ صفحه
۲۵۰۰ تومان

فروید این کتاب را در سال ۱۹۳۰ منتشر کرد که در آن خلاصه‌ای از دیدگاه‌های روانکاوی دربارهء فرهنگ و تمدن را با بیانی ساده نوشته است. او اینجا به بحث و بررسی در مورد عواملی می‌پردازد که موجب بوجود آمدن ٍ تمدن شده‌اند و امروز هم نیروهای محرک پیشرفت یا بازدارندهء تحولات جامعهء متمدن را تشکیل می‌دهند. محور اصلی کتاب دربارهء تضاد ٍ آشتی‌ناپذیر میان دو نیروی متخاصم در روان نوع بشر است: رانه (سایق) عشق و رانه تخریب(مرگ)
اساس و هدف فعالیت ما آدمیان ارضای رانه‌های طبیعی‌ست که در اصل فردی‌اند. درعین حال ما ذاتن موجوداتی اجتماعی نیز هستیم زیرا برای ارضای رانه‌های فردی به جمع نیازمندیم و بنابراین مجبوریم امیال خود را مهار و محدود کنیم. کشمکش میان این دو گرایش متعارض موجب آن وضعی می‌شود که نام اثر بیان‌کنندهء ان است: یعنی ملالت یا ناخشنودی در تمدن. (از پیشگفتار ٍ مترجم)

کتاب هشت فصل دارد. در فصل اول فروید به تحلیل «احساس مذهبی» یا دین به مثابه وهم می‌پردازد و نتیجه می‌گیرد که احساس ٍ ما از «من» در کودکی چنان گسترده بوده که مرز بین «من» و جهان پیرامون نامعین بوده و سپس به تدریج جهان بیرون را از خود جدا کرده بنابراین من ٍ امروزی ٍ باقیماندهء ما, منقبض شدهء احساسی بسیار فراگیرنده‌تر است و احساس ٍ اتصال به کل(خدا) درواقع همان احساس اولیهء «من» است که در روان ٍ ناخودآگاه باقی مانده. در بخش دوم می‌گوید که زندگی بسیار دشوار و پر از رنج و سرخوردگی ست و برای تحمل کردن آن نمی‌توانیم از وسایل ٍ کمکی مانند دین, وسایل سرگرمی, مواد سکرآور و ارضاهای جانشین چشمپوشی کنیم. و اینکه انسان برای رسیدن به احساس سعادت ممکن است سعی در کشتن رانه‌های غریزی‌اش(که ارضای‌شان دشوار یا غیرممکن است) کند یا اینکه از جابجا کردن لیبیدو استفاده کند یعنی والایش ٍ رانه‌ها در قالب ٍ هنر, و یا اینکه اساسن از زندگی در واقعیت چشم بپوشد(نٍوروز). در فصل بعد به تعریف تمدن می‌پردازد که با روی دو پا راه‌رفتن ٍ انسان آغاز شد و ویژگی‌های آن عبارتند از: پاکیزگی, نظم, فرهنگ و تنظیم روابط اجتماعی که آزادی‌های فردی را محدود می‌کند.(و در عوض امنیت می‌دهد) سپس دربارهء رانهء جنسی و شکل گرفتن آن به‌صورت ٍ خانواده بحث می‌کند و اینکه تمدن همیشه با عشق ٍ پرشور ٍجنسی که مستلزم ٍ حدی از آزادی فردی و دوری گزیدن از جامعه است شدیدن مبارزه می‌کند و سعی می‌کند عشق را به صورت ٍ مهربانی و نوعدوستی والایش کند که این با گرایش ذاتی ٍ انسان به خشونت درتضاد است. میل به خشونت و پرخاشگری(بزرگترین مانع ٍ تمدن) که زاییدهء رانهء مرگ است و هیچ شکلی از روابط اجتماعی(مثلن مارکسیسم) نمی‌تواند آن را از بین ببرد. اما تمدن برای مهار کردن ٍ پرخاشگری از چه وسایلی استفاده می‌کند؟ یکی ایجاد ٍ ترس در برابر ٍ مرجعیت و سپس ترس در برابر ٍ فرامن. هنگامی که بخاطر ٍ ترس ٍ از دست دادن ٍ عشق ٍ دیگران, میل به پرخاشگری به درون افکنده می‌شود و به «من» ٍ فرد بازمی‌گردد و بخشی از من آن‌را می‌گیرد و به مثابه وجدان در مورد ٍ «من» همان پرخاشگری شدید را اعمال می‌کند که «من» تمایل داشت نسبت به افراد دیگر اعمال و خود را ارضا کند. تنش میان فرامن ٍ سختگیر و «من» ٍ تحت سلطهء او را عذاب وجدان می‌نامیم. و اینکه رنج و ناکامی‌هایی که منشأ بیرونی دارند احساس ٍ تقصیر را افزایش می‌دهند. نخست وجدان موجب ٍ چشم‌پوشی از میل است اما سپس رابطه واژگون می‌شود و هر چشم‌پوشی ٍ مجدد, سختگیری ٍ آن را افزایش می‌دهد. سختگیری ٍ فرامن نمایانگر ٍ آن چیزی نیست که آدمی از مرجعیت ٍ بیرونی می‌شناسد یا انتظار دارد بلکه نمایانگر ٍ پرخاشگری ٍ سرکوب شدهء خود فرد علیه آن مرجعیت است. به‌این ترتیب می‌توان ادعا کرد که وجدان در نتیجهء سرکوب ٍ میل به پرخاشگری ایجاد شده است....
فروید این پرسش را مطرح می‌کند که آیا تمدن درنهایت با محدود کردن و شکل دادن به خواست‌های آدمی مانع رسیدن به سعادت نشده؟ آیا اقوام بدوی سعادتمندتر نبوده‌اند؟ اینجا فروید برخلاف ٍ آلدوس هاکسلی در «دنیای قشنگ ٍ نو» معتقد است زندگی بدوی هم محدودیت‌های خودش را داشته و انسان ٍ بدوی به‌هیچ‌وجه سعادتمندتر نبوده....


پ.ن: جلسهء اول کلاس مراد فرهادپور خوب بود. مباحثی که مطرح شد البته برای من که تقریبن همهء آثار مکتوب (تألیف و ترجمه) او را خوانده‌ام نکتهء تازه‌ای نداشت اما باز هم شنیدنش جذاب بود. در ابتدا گفت که قرار نیست از دیدگاه معرفتی دموکراسی را تعریف کنیم و نگاه انتقادی به آن خواهیم داشت. مبنا خود ٍ نقد است. و دربارهء تفاوت بین معرفت و حقیقت صحبت کرد که معرفت یک مفهوم ٍ علمی بستهء آکادمیک است و حقیقت پرتنش و باز و نامتناهی است و همیشه به جایی که ایستاده‌ایم و به پیش‌فرض‌ها و خواست‌هایمان بستگی دارد و بی‌غرض نیست و اینکه حقیقت مجموعهء پدیده‌ها نیست بلکه یک کلیت تازه از آن‌ها می‌سازد و جملهء والتر بنیامین: نسبت ٍ حقیقت با پدیده‌ها مثل نسبت ٍ صور فلکی است به سیاره‌ها. سپس به انتقاد چپ‌های جدید مثل ژیژک از دموکراسی پرداخت و اینکه پس از سلطهء مطلق ٍ سرمایه‌داری ٍ هار و افسارگسیخته به پایان ٍ تاریخ و پایان ٍ ایدئولوژی رسیدیم و این ایده مطرح شد که راه دیگری جز پذیرفتن ٍ همین سیستم نیست. آلن بدیو فیلسوف ٍ رادیکال فرانسوی(شاگرد ٍآلتوسر) می‌گوید امروز دشمن نه سازو کار ٍ سرمایه‌داری بلکه خود ٍدموکراسی ست. آلبرتو توسکانو(مترجم انگلیسی ٍ آثار ٍ بدیو): مشکل دموکراسی نیست بلکه این اعتقاد ٍ عمیقن ریشه دوانده است که هیچ آلترناتیوی برای حاکمیت ٍ سود وجود ندارد. ژیژک شکل ٍ دموکراتیک ٍ مبارزه علیه سرمایه‌داری را ناممکن می‌داند. چون هر نوع چالشی با سرمایه هر قدر هم رادیکال باشد در منطق ٍ سرمایه ادغام می‌شود. و بحث‌های دموکراتیک سیاست ٍ رادیکال را فلج می‌کند. و اینکه سیستم دموکراسی ٍ لیبرال که در عمل به خواسته‌های اکثریت هم توجهی نمی‌کند باعث می‌شود مازاد ٍ نیروی سیاسی جامعه به سمت فرهنگ و زندگی روزمره برود. در پرسش‌هایی که حاضران کردند این سوال مطرح شد که این انتقاد به دموکراسی برای جامعهء ما که هنوز دارد تلاش می‌کند برای رسیدن به دموکراسی خطرناک نیست و به دیکتاتوری منجر نمی‌شود؟(مگر می‌شود این روزها جایی حرفی زده شود و صحبت از «وقایع ٍ اخیر» نشود؟) و فرهادپور پاسخ داد که محتوای آنچه می‌گوییم همیشه با توجه به جایگاهی که در آن ایستاده‌ایم معنی پیدا می‌کند....
حیف که بیشتر از این نمی‌توانم بنویسم چون آدمی هستم که دفتر نت‌برداری‌م را از فرط ٍ حواس‌پرتی جا گذاشتم! دفتری که پر بود از یادداشتهای شخصی و چیزهای عجیب‌غریب...فقط امیدوارم کسی که پیداش می‌کند نخواندش

جنگل هم دربارهء جلسه اول کلاس نوشته.

پ.ن: می‌خواستم بگویم که کتاب فروید واقعن برای نوشته شدن در سال ۱۹۳۰ زیادی نبوغ‌آمیز است. موقع خواندن بسیاری از ایده‌ها و بحث‌ها به نظرتان آشنا می‌آید و این, تأثیر عظیمی را که این بحث‌ها روی شکل گرفتن دیدگاه‌های‌مان دربارهء روان آدمی و دربارهء فرهنگ و هنر داشته نشان می‌دهد و با این‌حال باز هم خیلی از ایده‌ها شگفت‌زده‌تان می‌کند (مثلن بخش ٍ مربوط به تحلیل ٍ وجدان) نمی‌دانم که قبل از آن یعنی در دهه ۱۹۲۰ روانکاوی در چه مرحله‌ای بوده و فروید تا چه حد از پیشینیان‌اش تأثیر گرفته و آموخته و ایده‌های‌ش تا چه حد حاصل خلاقیت ٍ شخصی ست(در نبوغ او البته شکی نیست)....جستجو دنبال سرچشمه‌های این ماجرا می‌تواند خیلی هیجان‌انگیز باشد.... و اینکه یکی از دلایل ٍ کنجکاوی‌م این است که تصادفن قبل از کتاب ٍ فروید, «و نیچه گریه کرد» را می‌خواندم که خب اگر خوانده باشید می‌دانید که علاوه براینکه رمان بسیار بسیار بسیار خوبی‌ست دربارهء آغاز روانکاوی است - البته به همان میزان هم دربارهء فلسفهء نیچه-(فروید هم یکی از شخصیت‌های اصلی داستان است) و نویسنده‌اش اروین یالوم که روانکاو است یک کتاب دیگر هم ازش به فارسی ترجمه شده. برای «و نیچه گریه کرد» که من واقعن آدم‌ش نیستم که بتوانم دربارهء چنین شاهکار بزرگی بنویسم....(شاید روزی؟) فقط اینکه صد در صد توصیه‌اش می‌کنم. از معدود کتاب‌هایی ست که دید و ذهن آدم را نسبت به خیلی چیزها در درون خودش عوض می‌کند...که در مورد تشنگی‌ها و سوال‌های اصلی و حیاتی ٍ روح‌مان حرف می‌زند.... و چه شخصیت‌پردازی ظریف ٍ عالی ٍ درجه‌یکی دارد دکتر برویر. من خیلی جاها خودم را توش می‌دیدم...توی خیلی از جزئیات ٍ فکرها و حس‌ها....بگذریم....
و آخر اینکه «تمدن و ملالت‌های آن» ترجمهء خوب و روانی هم دارد.

پ.ن: این را یکی توی کلوب شٍر کرده بود فکر کردم بد نیست اینجا بگذارم‌ش. منبع‌ش از اینجا ست, و ترجمه هم که.....بهرحال یک چیزهایی قابل فهم هست ازش....

گفتگوی ماریو گلدنبرگ با آلن بدیو
ترجمه مهرداد نیک‌بین
گلدنبرگ
: دوست دارم به دو جمله از شما بپردازم . یکی با مرگ خدا سروکار دارد (در کتاب‌تان*) و دیگری که به مرگ کمونیسم ارجاع دارد (در مقالهء «دربارهء فاجعه‌ای مبهم) . شما اینطور بحث میکنید که مرگ یک رخداد نیست، و با این وجود هردوی آنها [ یعنی ] مرگ خدا و مرگ کمونیسم ، پیامدهائی دارند . این پیامدها چه هستند ؟

بدیو : پیامدهای دو مرگ؟ من فکر میکنم پیامد مرگ خدا، تفاوتی قاطع میان معنا و حقیقت (meaning and truth) است. وقتی لکان میگوید که معنا یک ادراک مذهبی است، او مطابق منطق مرگ خدا صحبت میکند، جائی که حقیقت و معنا جدا هستند. بطور واقعی، من فکر میکنم که ساده ترین تعریف خدا و مذهب در این ایده واقع شده است که حقیقت و معنا، یکی هستند و همانندند. مرگ خدا پایان ایده ای است که حقیقت و معنا را به مثابه چیزی همانند فرض می گیرد. و باید اشاره کنم که مرگ کمونیسم نیز به جدائی میان معنا و حقیقت، تا آنجائی که به تاریخ مربوط میشود، دلالت دارد. “معنای تاریخ” دو معنا را در بر داشت : از یکسو “جهت گیری”، اینکه تاریخ به یک جایی میرود؛ و دیگر اینکه تاریخ معنایی دارد که آن، تاریخ رهایی بشر از طریق پرولتاریا است و … . در حقیقت، دوران کامل کمونیسم، دوره ای بود که در آن اعتقاد راسخ وجود داشت که این امر ممکن است که تصمیمات برحق سیاسی بگیریم؛ ما در آن زمان بوسیله معنای تاریخ به تحرک درآمده بودیم. و از آن جهت، یک انطباق بین حقیقت سیاسی و حقیقت فعالیت سیاسی و معنای تاریخ. سپس مرگ کمونیسم به دومین مرگ خدا بدل شد، اما در قلمرو تاریخ. میان این دو رخداد ارتباطی وجود دارد و پیامد آن، اگر بخواهیم بگوئیم، این است که ما باید از این امر آگاه باشیم که اثرات حقیقی (truthful effects) که مقدمتا محلی (local) هستند(چه روانکاوانه و علمی و غیره باشند) همواره یک تاثیر حقیقت محلی هستند، نه حقیقت جهانی یا کلی. به عبارت دیگر، این مسئله بر این امر دلالت ندارد که این می تواند یک ممکن است اثر معنا تولید کند که همچنان کمتر از یک اثر معنای جهانی باشد. بدین ترتیب، ما باید با وجود این امر کارمان را از پیش ببریم و چاره سازی کنیم.

گلدنبرگ : میتوانید این مسئله را شرح دهید؟

بدیو : من میتوانم درباره یک موقعیت معیّن سیاسی فکر کنم که در آن یک جهت یابی صحیح و یک جهت یابی غلط وجود دارد. شما میتوانید این تفکر را داشته باشید. این [تفکر] به خوبی به این مسئله خدمت میکند و به یک معنای کلی تاریخی و همچنین به یک بازنمایی از کلیتی سیاسی متصل نیست. در دیدگاه من، در درمان روانکاوی شما میتوانید تاثیرات حقیقت تولید کنید، اما این بدان معنی نیست که شما می خواهید معنای جهانی سوژه را تغییر دهید. این دو از هم مجزا هستند. امروزه شاید قصد تحت کنترل درآوردن آنها، معنا و حقیقت هر دو با هم، را “تاریک اندیشی”(obscurantism) بنامیم. به همین خاطر است که، همانطور که ژاک آلن میلر میگوید، ما به روشنائی بیشتری نیاز داریم!

گلدنبرگ : آیا در این مسئله جانبداری پراگماتیکی وجود دارد؟

بدیو : پراگماتیک یا جانبداری ای پراتیکی؟ اگر [سویه] پراگماتیک را از جهت فلسفی در نظر بگیریم، من میگویم نه. در پراگماتیسم حقیقی، مقوله حقیقت ناپدید میشود و تنها معنا باقی می ماند. [بر اساس پراگماتیسم ] مناطق [ مختلف ] معنا وجود دارند.

گلدنبرگ : پراگماتیسم اظهار میدارد که هر آنچه سودمند است حقیقی است.

بدیو :بله، فایده (utility) مفهومی است که به معنا مرتبط است. فایده از لحاظ پراگماتیک به معنا ارجاع دارد. این نقطه نظر ویتگنشتاین است. بازی های معنائی ای وجود دارند که او بازی های زبانی می نامد و آنچه که به حساب می آورد توانائی به اجرا در آمدن است. اما بدین طریق او جدایی معنا و حقیقت را تحمیل می کند و به این ترتیب موجب ناپدیدشدن حقیقت میگردد. من فکر میکنم که این امر، تقسیم بزرگ فلسفی در تئوری معاصر است. ما شاید بتوانیم با مرگ خدا در ذهن بسر کنیم.در هر حال، شما تنها دو امکان دارید : یا جدایی (تفکیک) معنا و حقیقت را فرض میگیرید یا تصمیم میگیرید که هیچ حقیقتی وجود ندارد.

گلدنبرگ : لکان میگوید “حقیقت نه-همه چیز است ” (truth is not-all )

بدیو : گفتن اینکه “حقیقت نه-همه چیز است ” و گفتن اینکه ” [حقیقت] هیچ چیز است “، یک چیز نیستند.

گلدنبرگ : من حدس میزنم که مرگ کمونیسم، امر مسلم تری است نسبت به مرگ خدا. چون مرگ خدا ممکن است رخدادی باشد که برای سالهای زیادی طول بکشد.

بدیو : خدا مسن تر از کمونیسم است. بنابراین کندتر میمیرد .

گلدنبرگ : اما ما در اینجا با زجر یا جان کندن (agony) سروکار داریم، میگوئل دو اونامونو درباره جان کندن مسیحیت صحبت میکند و از آن جهت جان کندن خدا. مرگ خدا ممکن است جان کندنی طولانی باشد.

بدیو : بله ، من هم فکر میکنم این امر جان کندنی طولانی است .

گلدنبرگ : در کتابتانcourt traite d’ontologie transitoire شما اظهار میدارید که خدا هم اکنون مرده است.

بدیو : او برای من مرده است. پس او مرده است.

گلدنبرگ : اما نه برای جورج دبلیو بوش و اسامه بن لادن.

بدیو : من فکر میکنم که حتی برای آنها هم او مرده است. این کنشِ یک خدای مرده است، او مرده ولی هنوز کنش مند است. خدای مرده ای که در حال زدوده شدن است.

*کتاب آلن بدیو با مشخصات زیر :

,فرانسوی :

court traite d’ontologie transitoire, seuil , 1998 Alain Badiou ,

انگلیسی : Alain Badiou , briefings on existence : a short treatise on transitory ontology , trans. Norman Madarasz , state university of network press , 2006



10 comments:

یک بعد از ظهر پاییزی said...

تازه خوانده ها فصل مفیدی در یک وبلاگه . خوشحالم که تو هم این بخش رو با این کتاب خوب از فروید شروع کردی .از اطلاعات خوبی که از کلاس دادی ممنون . واقعا" با همه انتقاداتی که افرادی نظیر اسلاوی ژیژک مطرح میکنن راهی بهینه تر از دموکراسی وجود داره؟
مهدی

sophie said...

این‌جور که آقای فرهادپور می‌گه وجود داره ظاهرن.
جلسه اول البته بیشتر حالت مقدمه داشت و اینکه چه‌طور مدل آلترناتیوی می‌تونه وجود داشته باشه و...می‌مونه برای جلسه‌های بعد.
و طبق معمول مرسی که نظر می‌دی

Bamdad Km said...

این کتاب را امید مهرگان هم به فارسی ترجمه کرده که با نام «فرهنگ و ناخرسندی‌های آن» منتشر شده.

حتا یک مقایسه‌ی سرسری میان دو کتاب هم نشان می‌دهد که مهرگان هیچ‌وقت مترجم‌بشو نیست!

sophie said...

تا حالا ترجمه‌ای ازش نخوندم

mouse said...

سلام سوفیا
در مورد فروید باهات موافقم اما اگه رو شاهکارای شاگردش یونگ کارکنی چی می گی ؟ اونم توی اون زمان.

درمورد آقای فرهاد پور : راستش الان دارم رو داریوش شایگان کار می کنم بعد حتما می رم سراغ نظرات ایشون

احسان said...

سلام
مرسی از نظرت و لینکت!
چه تصادف باحالی،من قبلن یه بار به بلاگت اومده بودم اتفاقی و بعدها خیلی دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم...دنبال اون ترانه فیلم ژول و جیم بودم و الان که اومدم یهو جا خوردم
موفق باشی

مجيد قاسمي said...

ممنون از پست مفيدتون.
با دقت خودنم و ازش چيز ياد گرفتم .
لينك مطلبتون رو براي سايت فيلنما
www.philnama.com
هم فرستادم تا بقيه هم ازش استفاده كنن.

sophie said...

به mouse
سلام
در مورد یونگ که آره صد در صد. ولی نمی‌شه گفت شاگرد فروید بوده‌ها. خیلی اختلاف نظر داشتند با هم و الان هم که ببینی اصلن پایهء ایدئولوژی شون متفاوته. یونگ روی اسطوره‌ها مذهب و روانشناسی اعماق و ناخودآگاه جمعی کار کرده. و اصلن اون پایهء لیبیدوی جنسی که فروید مطرح می‌کنه رو قبول نداره. من یونگ رو خوشبختانه زیاد خوندم و یکی از بزرگترین متفکران ٍ مورد علاقه‌م هست

به احسان و مجید قاسمی
خوش آمدید و ممنون
فیلنما را دیدم. چه سایت خوب و مفیدی ست

mouse said...

سلام دوباره
ایدئولوژیشون که صد درصد مخالفه . منظورم یه جور تکمیل کننده آرا فرویده و اینکه شاگرد واقعی دانشگاهیش بوده دیگه . نبوده؟

sophie said...

بله راستی یادم رفت بگم فرهادپور رو اگر می‌خوای شروع کنی من پیشنهاد می‌کنم از «تجربه مدرنیته» شروع کن. صٍرف ٍ انتخاب ٍ این برای ترجمه نبوغ‌آمیز بوده... «شجاعت ٍ بودن» هم خیلی خوبه. «بکت» آلوارز هم همینطور. از نوشته‌های خودش هم دو تا کتاب هست: عقل افسرده و بادهای غربی. درکل این آدم محشره و هرچی ازش گیرت اومد بخون. اگر بدونی چه کیفی من دارم می‌کنم که کلاسش رو می‌رم