Sunday, November 29, 2009

...شارل بودلر - او شایستهء زندگی ٍ بهتری بود

بودلر یکی از آن کشف‌های زیر و رو کنندهء زندگیم بود. وقتی هنوز زبان آموز ٍ تازه‌نفسی بودم و چه هیجانی داشت تماشای صف ٍ کتاب‌های اصل ٍ انتشارت ٍ گالیمار در کتابفروشی ٍ فرهنگ معاصر و گاهی لمس ٍ جلدهای نو و براق‌شان و همانطور که آدم‌ها پشت آن پنجرهء بزرگ رد می‌شدند و هوا کم‌کم رو به تاریکی می‌رفت و می‌فهمیدی که زیاد وقت نداری, ایستادن و ورق زدنی و تک و توک خواندن و فهمیدن ٍ آن جمله‌های غریب مثل تلاش برای کشف, برای راززدودن از دنیایی نو که آدم به خودش می‌بالید از توانایی ٍ وارد شدن به‌ش...الان که فکر می‌کنم می‌بینم واقعن نمی‌دانم چرا از بین آن همه کتاب این را انتخاب کردم. «گل‌های شر» در قطع ٍ پالتویی از سری فولیو با تصویر ٍ تابلویی از گوستاو کلیمت روی جلدش. مجموعه شعری که هر بار با همان سواد ٍ فرانسهء نصفه‌نیمه ورق‌ش می‌زدم و شعری کشف می‌کردم و می‌خواندم و مجذوب می‌شدم...و لذت از زیبایی و کمال ٍ مطلق ٍ یک اثر هنری را به تمام‌معنی حس می‌کردم. بودلر خیلی زود یکی از بزرگترین بت‌هایم شد. حساسیت و قدرت درک ٍ بی‌نظیرش از زیبایی و شعر, و جهان‌بینی بدبینانهء رندانه‌ و خیام‌وار ش, در آن زندگی ٍ سرد و تنها غنیمتی بود....کتاب همیشه توی کیفم بود و هر جا چند دقیقه وقت گیر می‌اوردم بازش می‌کردم و می‌خواندم و به وجد می آمدم, و هرگز ناامیدم نکرد. هر خط‌ش با همان اصالت ٍ شگفت‌انگیز می‌درخشید....همان وقت‌ها تلاش‌هایی برای ترجمه‌ش کردم , برای اینکه حس می‌کردم باید در برابر این‌همه زیبایی کاری کرد, و شاید برای تقسیم ٍلذت ٍ این تجربه با دیگران....ده پانزده قطعه به مرور و در طی چند سال ترجمه کردم و به آدم‌های مختلف نشان دادم و مدام بازخوانی و بازخوانی....
این مطلب حدود دو سال پیش در وبلاگ ٍ دوستی منتشر شد. حالا که خودم وبلاگ دارم اینجا می‌گذارمش به‌خصوص که ترجمهء یکی از این دو شعر را با مشورت ٍ یکی از استادانم تغییراتی داده‌ام. و همینجا تشکر می‌کنم از استادم مهدی حریری که کمک‌م کردند در بازخوانی ٍترجمه‌های بودلر و انگیزه دادند در جدی گرفتن کار و افزودن به قطعه‌ها, و بسیار از ایشان آموخته‌ام.


مردم زندگی می کنند برای آنکه زندگی کنند، و ما افسوس! زندگی می کنیم برای دانستن...روان خود را می کاویم، چون دیوانگانی که می کوشند تا دیوانگی خود را دریابند و هر چه بیشتر در این مقصود پای می فشارند جنون آنان افزونتر می گردد....

شارل بودلر

دو شعر از شارل بودلر

برگرفته از مجموعه ی گل های شر

اندوه ٍ ماه

امشب ماه چه كاهلانه رویا می بافد
همچون زیبارویی غنوده بر بالش های بسیار
كه پیش از خواب، با دستی لطیف و بی
خیال
پیچ و خم سینه اش را نوازش می كند.

ماه محتضر تن می سپارد به بیهوشی طولانی
بر پشت ٍ پرتلالوء امواج بی رمق
و چشمانش را می گرداند بر
مناظر سفید
كه در
افق نیلگون بالا می آیند، به مانند ٍ فصل شكفتن

و آن هنگام كه در این كره خاكی، در بطالت طولانی اش
هر
از گاه، ماه مخفیانه قطره اشكی فرو می ریزد،
شاعری شیدا، دشمن ِ خواب
،

از گودی كف دستش برمی گیرد این اشك رنگ پریده را
با بازتاب رنگین كمانی اش
چون قطعه ای عقیق سلیمانی
و دور از چشم آفتاب، آن را در قلبش می گذارد.


ترجمه: سوفیا

Tristesses de la lune

Ce soir, la lune rêve avec plus de paresse;
Ainsi qu'une beauté, sur de nombreux coussins,
Qui d'une main distraite et légère caresse
Avant de s'endormir le contour de ses seins,

Sur le dos satiné des molles avalanches,
Mourante, elle se livre aux longues pâmoisons,
Et promène ses yeux sur les visions blanches
Qui montent dans l'azur comme des floraisons.

Quand parfois sur ce globe, en sa langueur oisive,
Elle laisse filer une larme furtive,
Un poète pieux, ennemi du sommeil,

Dans le creux de sa main prend cette larme pâle,
Aux reflets irisés comme un fragment d'opale,
Et la met dans son coeur loin des yeux du soleil.

چهار ترجمه ی انگلیسی از این شعر


تا بوده همین بوده


« می‌گفتید، از كجا به سراغ تان مي آيد اين غم غريب
که چیره می‌شود، همچون دريا بر صخرة تيره و برهنه؟»
_آن هنگام که دل ما به خوشه‌چینی رفت
دريافت كه زيستن درد است. رازي آشکار بر همه کس.

رنجي بس ساده و نه اسرارآميز
و همچون شادي تان آشكار بر همه كس.
پس بس كنيد جستن را ، اي زيباي كنجكاو!
و ساكت شويد! هر چند صداي تان دلنشين باشد

ساكت شويد، اي غافل! اي روان همواره مسرور!
اي دهان گشوده به خندة كودكانه! كه بسی بيش از زندگي
مرگ است كه ما را همواره با رشته هايي لطيف در چنگ می گیرد.

پس بگذاريد، بگذاريد قلب ام با فريبي سرمست شود
غوطه ور شود در چشمان زيباي تان همچون در رؤيايي شيرين
و زماني طولاني زير ساية مژگان تان بيارامد!

ترجمه: سوفیا

Semper eadem

«D'où vous vient, disiez-vous, cette tristesse étrange,
Montant comme la mer sur le roc noir et nu?»
— Quand notre coeur a fait une fois sa vendange
Vivre est un mal. C'est un secret de tous connu,

Une douleur très simple et non mystérieuse
Et, comme votre joie, éclatante pour tous.
Cessez donc de chercher, ô belle curieuse!
Et, bien que votre voix soit douce, taisez-vous!

Taisez-vous, ignorante! âme toujours ravie!
Bouche au rire enfantin! Plus encor que la Vie,
La Mort nous tient souvent par des liens subtils.

Laissez, laissez mon coeur s'enivrer d'un mensonge,
Plonger dans vos beaux yeux comme dans un beau songe
Et sommeiller longtemps à l'ombre de vos cils!

چهار ترجمه ی انگلیسی از این شعر


شارل بودلر؛ شاعری که تهمت اشراف منشی و بشرنادوستی بر او بسته اند، درواقع مهربان ترین، صادق ترین، انسانی ترین و مردم وارترین شاعران بوده است. مارسل پروست

شارل بودلر، که بی شک می توان او را پدر معنوی مدرنیسم در هنر و ادبیات نامید، نهم آوریل سال 1821 در پاریس به دنیا آمد. در 6 سالگی پدرش را از دست داد و یک سال بعد مادرش با یک افسر ارتش ازدواج کرد. این حادثه تاثیر نامطلوبِ عمیق و پایداری بر روح حساس او که شیفتگی خاصی هم نسبت به مادرش داشت بر جای گذاشت. در 11 سالگی ناسازگاری ها موجب شد ناپدری او را به پانسیونی در لیون بفرستد.

در 17 سالگی حین سفری خانوادگی به منطقه پیرنه نخستین اشعارش را می سراید. در 1839 از دبیرستان اخراج می شود. در 19 سالگی زندگی ادبی و آزادانه ای (لیبرتن) در پاریس آغاز می کند و با نویسندگانی همچون ژرار دونروال و بالزاک آشنا می شود. همچنین رابطه ای طولانی با سارا لوشت (luchette) دختر خودفروش یهودی محله ی کارتیه لاتن آغاز می کند. (بعضی زندگینامه نویسان معتقدند همین زن او را به سفلیس مبتلا کرد). یک سال بعد ناپدریش برای دور کردن او از این زندگی مخرب، بودلر را به سفری به شرق (جزایر موریس و بوربون – تا سر حد هند) می فرستد و پس از بازگشت، برای جلوگیری از ولخرجی، حق استفاده آزادانه از اموال (ارثیه پدری) را از او سلب می کند. از آن پس همواره زندگی بودلر در فقر و بی خانمانی گذشت و تلاشهایش برای تامین معاش از طریق قلم (از جمله نمایشنامه نویسی برای تئاتر و چاپ مقاله در روزنامه ها) بی ثمر ماند. دو بار دست به خودکشی می زند و به مادرش می نویسد:"من خود را می کشم، چون دیگر نمی توانم زندگی کنم. زیرا برای دیگران بی ثمر هستم و برای خود خطرناک..."

در 21 سالگی با ژان دووال، محبوب ترین زن زندگی اش، آشنا می شود. در 26 سالگی تنها داستانش ،فانفارلو، در مجله ای چاپ می شود و آثار ادگارآلن پو را کشف می کند. سپس با ماری دوبرون آشنا می شود. در1848 به همراه دوستانش با یک مجله سوسیالیستی همکاری می کند و در فعالیتهای سیاسی شرکت می جوید.

در 30 سالگی نویسنده ای را که عقاید و جهان بینی اش تاثیر عمیقی بر او گذاشت کشف می کند: ژوزف دومایستر. شیفته زن بیوه ای به نام مادام ساباتیه می شود و برایش نامه های بی امضا می فرستد. سپس ترجمه هایش از آثار پو و همچنین بعضی از اشعارش در مجلات چاپ می شود. چاپ کتاب گلهای شر (گفته می شود پس از تورات و انجیل بیش از هر کتاب دیگری در جهان ترجمه و چاپ شده است) در 1857 (36 سالگی) جنجال ادبی و اجتماعی وسیعی به راه انداخت و در روزنامه ها مورد حمله قرار گرفت (به خصوص از سوی کشیشی به نام ادوارد تیری). در نهایت دادگاه (دادگاهی که همان سال به مادام بوواری اثر گوستاو فلوبر هم رسیدگی کرد) ناشر و شاعر را به جریمه نقدی و حذف شش شعر محکوم کرد. بودلر در نامه به وکیلش می نویسد: "اخلاق انواع مختلفی دارد؛ اخلاق مثبت و عملی داریم که همه موظف به اطاعت از آن هستند، اما اخلاق هنر متفاوت است و از ابتدای خلقت هنرها این مسئله را اثبات کرده اند. آزادی هم چندین نوع دارد. آزادی مخصوص نوابغ و آزادی بسیار محدود برای بقیه." بالاخره بودلر نامه ای مبنی بر درخواست عفو نوشت و برای امپراتریس فرستاد.

در سال 1860 بهشت های مصنوعی (des paradis artificiels)(توصیف تجربه های حسی ناشی از مصرف موادمخدر) و چند اثر دیگر را منتشر می سازد. در 40 سالگی (1861) کاندید عضویت در فرهنگستان فرانسه شد اما از آن کناره گیری کرد. اولین مقاله ی تحسین آمیز درباره گلهای شر در روزنامه ها چاپ می شود . اشعاری کوچک به نثر، ملال پاریس، را منتشر می کند. برای ایراد سخنرانی به بروکسل سفر می کند. مقاله ای از استفان مالارمه با عنوان سمفونی ادبی چاپ می شود که بخشی از آن به بزرگداشت بودلر اختصاص دارد. در مارس 1866 بر اثر سقوط بر سنگفرش کلیسایی در بلژیک، دچار فلج مغزی می شود. مادرش او را در بیمارستانی در پاریس بستری می کند تا اینکه سرانجام در روز سی و یکم اوت 1867 در 46 سالگی، پس از احتضاری طولانی از دنیا می رود و در گورستان مونپارناس به خاکش می سپارند.

زندگی غریب و عقاید و اندیشه های متناقض بودلر همیشه مورد بحث منتقدان و صاحب نظران بوده است. به ویژه درباره ایمان، خیر و شر و خدا و شیطان. تی اس الیوت می نویسد: بودلر می کوشید از در فرعی به درون مسیحیت راه یابد. خود او می نویسد: «سرنوشت آدمی معطوف به نبردی بر ضد بدی است که در آن بشر هرگز نمی تواند خود را فاتح بخواند. کتاب گلهای بدی برای آن است که دست و پازدنهای روح را در چنگال بدی بیان کند. هر انسان در برابر خود دو نامتناهی می بیند: بهشت و دوزخ. آدمی در تصویر هر یک از این دو نامتناهی، نیمی از سرشت خود را باز می شناسد.» اعتقاد بودلر به شیطان دو جنبه ی متضاد دارد: هم او را آیت عصیان می داند، هم منشای شر و فساد. هم فریفته ی اوست هم از او دوری می جوید، هم زیباییهای زندگی را از او ناشی می داند و هم رنجها و پلیدیهای آن را. کم بوده اند کسانی که چون او در زمینه ی معنوی آنقدر کامیاب و در قلمرو زندگی آنقدر ناکام باشند. این مرد با روشن بینی هولناکی خود را شناخته و خود را در درد پرورده است. خیام وار برای معمای خلقت پاسخی می جوید و چون تیره بختی خود را ناشی از وضع کلی بشری می داند، می کوشد با گشودن درهای شب درونی خویش، سرانجام بر واقعیتی که عام و عالمگیر باشد دست یابد. یکی از محققان (درکتاب دنیای شاعرانه ی بودلر) چکیده فکر او را چنین توصیف می کند: اراده ی از نو ساختن خلقتی که به نظر ناکامل می آید. بودلر را، به خصوص به لحاظ فلسفه و درونمایهء آثارش می توان با شعرا و عرفای بزرگی همچون حافظ، مولانا و به ویژه خیام مقایسه کرد. (از مقدمه ی کتاب ملال پاریس و گلهای بدی ترجمه ی محمدعلی اسلامی ندوشن.)

چند جمله قصار از شارل بودلر:


- ادبیات، یعنی گناهان ِ اعتراف شده.

La literature, c`est le mal avoue.

- شعر، یک طریقت ِ زندگی ست.

La poesie est une facone de vivre.

- می توان سه روز بدون نان زیست، ولی بدون شعر هرگز.

On peut vivre 3 joures sans pain, mais sans poesie jamais.

-

زیباترین حیله ی ابلیس این است : شما را متقاعد می کند که وجود ندارد.

"La plus belle des ruses du diable est de vous persuader qu'il n'existe pas."

- ابلیس، براستی مجبورم به او ایمان بیاورم، زیرا در درونم وجودش را احساس می کنم!

"Le diable, je suis bien obligé d'y croire, car je le sens en moi !"

- خنده امری شیطانی ست، پس در حقیقت عمیقا انسانی ست.

Le rire est satanique, il est donc profondément humain.

- امر زیبا همواره شگفت آور است.

"Le beau est toujours bizarre."

- مکتب خیال پروری مکتبی ماورایی و اسرارآمیز است: زیرا از طریق رؤیاست که انسان با دنیای وهم آلودی که احاطه اش کرده ارتباط برقرار می کند.

La faculté de rêverie est une faculté divine et mystérieuse ; car c'est par le rêve que l'homme communique avec le monde ténébreux dont il est environné.

- دوگانگی هنر پیامد ویرانگر دوگانگی انسان است. جوهر جاودانه ثابت انسان به مثابه روح هنر، و عنصر متغیرش همچون جسم آن.

La dualite du l`art est une consequence fatal de la dualite de l`home. La partie eternellement subsistante comme l`ame de l`art, et l`element variable comme son corps.

- ‌هنرچیست؟ خودفروشی.

Qu`est – ce que l`art? Prostitution.

- عشق به خداوند دشوارتر از ایمان به اوست. درعوض، برای مردمان این عصر باور به وجود شیطان دشوارتر از دوست داشتن اوست.

Il est plus difficile d`aimer Dieu que de croire en lui. Au contraire, il est plus difficile pour les gens de ce siecle de croire au diable que de l`aimer.

- خداوند تنها موجودی ست که برای فرمانروایی حتی نیاز به وجود داشتن ندارد.

Dieux est le seul etre qui, pour regner, n`ait meme pas besoin d`exister.

چند منبع فارسی درباره ی بودلر:

1- بودلر نوشته ی ژان پل سارتر، ترجمه ی دل آرا قهرمان (انتشارت سخن)

2- مقاله والتر بنیامین (ترجمه مراد فرهادپور) در ارغنون ویژه شعر (شماره 14)

3- ملال پاریس و گلهای بدی ترجمه ی محمدعلی اسلامی ندوشن

4- تجربهء مدرنیته مارشال برمن، ترجمه ی مراد فرهادپور {فصل سوم}

5- گلهای شر ترجمه محمدرضا پارسایار - انتشارات هرمس.

6- مقالات شارل بودلر- ترجمه روبرت صافاریان- حرفه: هنرمند


پ.ن: تیتر (او شایستهء زندگی بهتری بود) برگرفته از کتاب ٍ سارتر دربارهء بودلر


اخطار: بازنشر این ترجمه به هر شکلی (چاپی, اینترنتی و...) بدون کسب اجازه از من ممنوع است


36 comments:

رضا سرمست said...

بعد از اون مطالب نگران کننده ای که نوشتی از دیدن اینکه وبلاگتو به روز کردی خیلی خوشحال شدم . هر وقت تو اینترنت بودم هر چند دقیقه یه بار صفحه تو ریفرش می کردم ببینم هستی یا نه . امروز دیگه میخواستم باهات تماس بگیرم که دیدم مطلب جدید گذاشتی . امیدوارم بهتر شده باشی .

sophie said...

خوبی رضا جان؟ مرسی از لطفت
یه برنامهء سینمایی ,کافه‌ای بذاریم. بدجوری دلم گرفته

نوید said...

مطلب فوق العاده ای بود. با ترجمه هایی واقعاً زیبا

خیلی به این بخش پستت فکر کردم

مردم زندگی می کنند برای آنکه زندگی کنند، و ما افسوس! زندگی می کنیم برای دانستن...روان خود را می کاویم، چون دیوانگانی که می کوشند تا دیوانگی خود را دریابند و هر چه بیشتر در این مقصود پای می فشارند جنون آنان افزونتر می گردد....

شاید بد نباشه فقط کمی مثل دیوانه ها باشیم. نه بیشتر

sophie said...

ممنون نوید ِ عزیز. خوش آمدید

nazanin said...

سلام
مدتی است با وبلاگ شما آشنا شدم و از خوندن مطالب لذت می برم
یک منبع دیگر هم موجوده به نام " مقالات شارلر بودلر " ترجمه روبرت صافاریان از انتشارات " حرفه هنرمند
می خواستم نظرتون رو درباره ترجمه محمد رضا پارساریار از گل های شر هم بدونم

sophie said...

سلام نازنین جان
کتاب ِ ترجمهء روبرت صافاریان را گرفته‌ام و ورقی زده‌ام ولی هنوز فرصت نشده کامل بخوانم‌ش. صافاریان مترجم ِ خیلی خوبیه. یادم رفته بود این را اضافه کنم. مرسی از تذکرت.
در مورد پاسایار هم اگه نظر منو بخوای باسواده و فرهنگ‌نویس ِ خوبی‌یه ولی من ترجمه شعرهاشو دوست ندارم. به لحاظ ِ ترجمهء تحت‌اللفظی ایرادی نداره ولی از روح ِ شاعرانه خالیه. ترجمه‌هاش از ژاک پره‌ور رو هم حتمن دیدی(مال ِ انتشارت ِ مروارید) که این حس توش بیشتر به چشم میاد...اگه شکسته‌نفسی رو کنار بذارم من ترجمهء خودم از ژاک پره‌ور رو ترجیح می‌دم!

پ.ن: وبلاگت رو دیدم و خوشم اومد و لینک کردم

nazanin said...

سلام دوباره دوست عزیز
خیلی خوشحالم کردی منم متقابلا لینک رو گذاشتم
منم هم موافقم
ترجمه بسیار خوبت برایم لذت بخش بود
باز هم ممنونم و مشتاقانه منتظر مطالب بعدی ات هستم

رضا سرمست said...

سوفیا اس ام اس بهت زدم که نگرفتی. فیلم خوبی که الان رو پرده نیست ولی با کافه موافقم .

sophie said...

موافقم منم
اسمس نرسید بهم. این روزا یه کم درگیرم تو اولین فرصت زنگ می‌زنم

diego said...

ببخشین ، یه خواهشی داشتم ،میتونین بهترین فیلمای رینر فاسبیندرو برام بنویسین ، اونایی که یه سروصدایی کردنو خیلی دیده شدن ، واقعا نیازی هست که آدم هر روز صبح بعد اینکه بیدار میشه و صبحونه میخوره و دسشویی میره بپره سر خیابونو یه فیلم بسازه ؟! استاد یعنی همون ویسکونتی و تارکوفسکی که میدونستن باید کم کار کرد ولی خوب کار کرد .

sophie said...

جان؟ {آیکون ِ خشم} من فیلم‌های کمی از فاسبیندر دیدم و دوستشون داشتم و در بین اون همه فیلمی که طی حدود بیست سال فعالیت هنری‌ش ساخت قاعدتن فیلم بد هم بوده(که خب تا همه رو نبینم نمیتونم نظری بدم) ولی این چه طرز ِ حرف زدنه؟ از کِی تا حالا تعداد کم فیلم ساختن شده معیار؟ اصلن شما کی هستید؟ چرا با اسم مستعار و بدون آدرس ایمیل و وبلاگ؟
و اینکه بله بعضی آدم‌ها نیاز دارند که هر روز فیلم بسازند چون اساسن زندگی‌شون به همین شکل و از همین راه می‌گذره و معنی پیدا می‌کنه

Bamdad Km said...

با تعریف این رفیقمون اینگمار برگمن هم هر روز می‌پریده سر کوچه یه فیلم می‌ساخته برمی‌گشته!

diego said...

این چه طرز حرف زدنه ؟! خب داریم حرف میزنیم ، کی گفت تعداد کم فیلم ساختن شده معیار ، گفتم تعداد کم فیلم ساختن عاقلانه اس ، احترامی پشت سرش هست که مستقیما به ریاضی ربط داره و نه به هیچ چیز مسخره ی دیگه ای ، چرا با اسم مستعار و ایمیل و وبلاگ کامنت میذارم؟ چون وبلاگ ندارم ایمیلمم سال بسال چک نمیکنم اسم نکبتیمم متسافانه مثل اسم شما خوشگلو جذاب و دلچسب نیست که بتونم بدون عذاب وجدان بنویسمش ، و نهایتا اینکه زیاد برام مهم نیست اساس زندگی مردم چجوری شکل گرفته و از چه راهی میگذره و معنی پیدا میکنه ، مطمئنا اساس زندگی آدمای مختلف بشکلای مختلفی معنی پیدا میکنه که این یه امر کلیه . مهم اینه که من حوصلم سر میره وقتی میبینم یکی توی 20 سال از عمر هنریش 2 هزار تا فیلم ساخته...
خب حالا شما همون چنتا رو که دیدین لطف میکنین برای من بنویسین چون ممکنه من 2 هزار سال طول بکشه و فقط بتونم نصف فیلمای این آقا رو ببینم و آخرشم اون چنتایی رو که شما ازشون خوشتون اومده رو موفق به دیدنش نشم و این واقعا یه تراژدیه .

یک بعد از ظهر پاییزی said...

سلام بلاخره همشو خوندم . چه اطلاعات خوبی و چه ترجمه های قشنگی . واقعا" مرسی . کاش جواب دیگو رو میدادی تا این بحث ادامه پیدا کنه . پربیراه نمیگه .اگرچه فیلم کم ساختن معیار نیست ولی کارگردانهایی که آثار محدود ولی ارزشمند دارند کم نیستند .بازم ممنون
مهدی

sophie said...

سلام. خیلی ممنون از لطفت
ولی من واقعن متوجه این بحث نمی‌شم. نمی‌فهمم تعداد فیلم‌هایی که کسی ساخته چه اهمیتی داره و چه ربطی به کیفیت آثارش داره. بهرحال سیستم ِ زندگی و فیلم ساختن ِ هر کسی یه جور بوده. یکی کم‌کار بوده و یکی پرکار. نمی‌فهمم چه نتیجه‌ای می‌خواید بگیرید. خیلی از فیلمسازها هم فیلم های کم و بی‌ارزشی ساختند و برعکس. برگمان که بامداد گفت نمونه خوبیه چون تقریبن نود درصد فیلم‌هاش رو دیدم و کیفیت و ارزش ِ آثارش ربطی به تعداد ِ زیاد ِ اونها نداره

diego said...

بجان خودم نیومدم اینجا بحث کنم ، آخه بابا به من چه که یکی میخواد روزی 12 تا فیلم بسازه یا یکی میخواد 12 سال یبار فیلم بسازه ، اصلا بحثی نیست ، هر کی هر چقدر عشقش کشید فیلم بسازه ، همون اینگمار برگان مثال خوبیه ، خداییش 70 تا فیلم ساخته همشونم خوبن و این یه مشکل شخصیه که وقتی مثلا 60مین فیلمشو میدیدم دیگه داشت حالم بهم میخورد ، کلا سینما زده شدم و کلی مکافات ، به هر حال این شدیدا شخصیه و مشکل خودمه نه برگمان...
نمیخواین اسم اون چنتا فیلمی رو که از فاسبیندر دیدینو برام بنویسین ؟

Anonymous said...

می دونم نیازی به این حرفهای تکراری "خیلی جلب بود" واز این حرفها نداری. من فرلنسه بلد نیستم اما بدون اغراق می گم اگر بخوام فقط از روی شعر خودت(ترجمه اثری جدید است) قضاوت کنم واقعاً ترجمت عالیه. اون جمله ی "مردم زندگی می کنند.." رو از یاد نخواهم برد و هم شعر "اندوه ماه" رو
به امید دیدار
باران

Niloofar said...

می تونم به این مطلب تون توی وبلاگم با ذکر منبع لینک بدم؟ ممنون بابت مطلب

diego said...

پریروز تولد وودی آلن بود که یادم رفت بهت بگم، 74 سالش شد.

sophie said...

نیلوفر جان البته که با ذکر منبع میتونی لینک بدی. در ضمن من خیلی وقته خوانندهء شمام و لینکت کردم ونوشته‌های دوست‌داشتنی و زندگی‌ت در غربت رو دنبال می‌کنم. احساس ِ عجیبیه الان برام که می‌بینم وبلاگ ِ من رو دیدی. برام باعث ِ افتخاره. شاد باشی

باران جون به همین زودی دلم برات تنگ شده. این هفته که اومدی تهران هر روزی وقت کردی تماس بگیر بیا خونه ما یه فیلم شاد خوب ببینیم سرحال بشیم. بلکه هم تو کارهای پایان‌نامه‌ت کمکت کنم. مواظب خودت باش

دیه‌گو میتونم بپرسم از کجا منو پیدا کردی؟ از بچه‌های کافه ای؟ تولد وودی رو که البته خودم می‌دونستم فرصت نشد یه چیزی درباره‌ش بنویسم هر چی هم میخواستم بنویسم تکراری بمی‌شد. فیلم‌های فاسبیندر رو توی اون پستی که بهترین فیلم‌های عمرم رو انتخاب کردم نوشتم. بازم می‌نویسم اونهایی که دیدم: «ترس روح را می‌خورد» «ازدواج ِ ماریا براون» «اشکهای تلخ پترا فون کانت» «کاتسل ماخر» «ترس از ترس» «فاکس و دوستانش» و دو فیلم کوتاه که در ضمیمهء دی‌وی‌دی ِ اشکها...هست و توصیه می‌کنم از دست ندهید

یک بعد از ظهر پاییزی said...

منم نظر گذاشته بودم پس کوش؟

diego said...

از کجا پیدات کردم؟ خب اینجا اینترنته و چنتا موتور جستجو داره که میتونن کلمه های زیادی که به فیلم و سینما و کتاب مربوط میشن رو سرچ کنن.
تولد وودی آلنم عکسشو دیدم و گفتم بهت خبر بدم که اونم میدونستی به هر حال مرسی .

sophie said...

یک کامنت از شما هست. اگر باز هم بوده نرسیده دوباره بفرست

Anonymous said...

سوفیا جان
منم دلم تنگ شده. ممنونم از لطفت. راستی این سه شنبه و چهارشنبه دانشگاه الزهرا همایش "پست مدرنیسم" هست(ادبیات و عکس و فکر کنم سینما). ما که مجبوریم بریم چون یه استادمون رئیس اون همایش هست! اگه دوست داشتی تو هم بیا شاید مقالات بدرد بخور هم داشت.
قربانت
باران

سرپیکو said...

سلام.خوبی شما؟ ما هم هستیم از این به بعد! چه مطالب متفاوت و جالبی دارید!

ماه گیر پیر said...

هو م م م م چه خوب بود این نوشته ! !و نوشتن از هنر ! گیرا بود

sophie said...

باران جان شرمنده که چند روز به اینترنت دسترسی نداشتم. ممنون که لطف کردی خبر همایش رو دادی


به سرپیکو و ماه‌گیر پیر: ممنون که سر می‌زنید

شاه رخ said...

براوو
دست مريزاد به خاطر اين همه زحمت و زيبايي
سلام

sophie said...

سلام و تشکر قربان

زُروان said...

سلام هوفیا جان .خوبید؟ عالی بود ، عالی
ممنون

sophie said...

خوبی خوشی؟

زُروان said...

سلام سوفیا جان
ممنون ، خوب هستم . شما خوبید و اوضاع بر وفق مراد است؟
باز هم از دیر چک کردن ایمیل هایم عذر خواهی می کنم . گاه روی دور بد شانسی هستم.
امیدوارم در دی ماه یکدیگر را ببینیم

زُروان said...

می تونم به این مطلبت توی بلاگم با ذکر منبع لینک بدم؟
ممنون سوفیا جان

sophie said...

البته که میتونی لینک بدی رضوانه جان
به امید دیدار

پروانه said...

دوست عزیز سلام
در مورد سمبولیسم جستجو میکردم که به اینجا رسیدم. مطلب شما بسیار کاملتر از هر انچه در نت در این باره دیدم بود و ممنونم.
در ضمن من برای درس ادبیات فارسی بخش مکاتب ادبی تحقیقی رو به صورت کنفرانس کلاسی باید در این مورد ارائه بدم. ایا شما اجازه میدید که با ذکر منبع از ترجمه شما استفاده کنم؟

sophie said...

سلام دوست عزیز
ممنونم از نظر لطفتون
در مورد ترجمه ام از اونجا که هنوز جایی .چاپ نشده لطفا این کار رو نکنید
شما می تونید از شعرهای کتاب «گل های رنج» ترجمه محمدرضا پارسایار که انتشارات هرمس چاپ کرده استفاده کنید