سوفیا جان این تلویزیون مزخرف جز اعصاب خردی چیزی برای آدم نداره. در هر شرایطی نگاه نکنی راحت تری. و بعد هم اینکه آخرای کتاب جاودانگی ام و دلم نمیاد تموم بشه و روزی بیست صفحه بیشتر نمیخونم. واقعا ممنونم ازت.
خواهش ؛) نه زودتر تمومش کن بقیه کتابهای کوندرا رو بدم بخونی
برای باران: نگر تا این شب ِ خونین سحر کرد چه خنجرها که از دلها گذر کرد به هر خون ِ دلی سروی قد افراشت به هر سروی تذروی نغمه برداشت صدای خون در آواز ِ تذرو است دلا این یادگار ِ خون ِ سرو است زمین و آسمان گلرنگ و گلگون جهان دشت ِ شقایق گشت از این خون
سفر به خیر. اتفاقا بهتره عکسا و سفرنامه تونو این جا منتشر کنید تا برامون یادآوری بشه چیزای دیگه ای هم هست تا آدم امیدوار باشه. نکته ی دیگه این که شیطان هیچ وقت ریاکار نبود.درخت ابدی
این پست در تمامیت اش برای من یک غافلگیری است. اینکه از آن ابتدا پی نوشت است.اینکه متن اصلی موجود نیست.اینکه پی نوشت تمام «متن اصلی» زندگی این روزهای ماست و ... این از مقدمه؛ منتظر آن عکسها بودن هم، برای من، پیگیری نحوه ی رابطه ی آن عکس ها و این پی نوشت است یک سوال داشتم: مردم آن روستا در این وقایع کجای این «بازی» اند؟ یا حالا جزیی تر: کدام طرفی اند؟ برایم جالب است که مثلاً فضای شهرها و به خصوص شهرهای بزرگ چه تاثیری بر روی حاشیه ها و یا تک افتاده های خارج از روزگار ما دارد؟ آیا فقط حکومت ذهن مردم احتمالا بسیار اندک این روستاها را شکل میدهد؟ و آیا «خبری» هم به آنجا می رسد؟ واقعاً این حکم پایان تجمعات نتیجه جمع بندی چه چیزی ست؟ منظورم این نیست که در آینده چیزی خواهیم داشت یا نه/ من نمی دانم / اما تو از کجا به آن رسیدی؟
سلام دوست عزیز بله رسید خیلی ممنونم از لطف و توجهتان. اگر فرصتی شد درباره نکاتی که در ترجمهام تذکر دادید صحبت میکنیم. عکسها رو البته نتونستم باز کنم
12 comments:
سلام سوفیا جان
امیدوارم سفر بهت خوش گذ شته باشه اما زودتر با پست جدید مثل همیشه غافلگیرمون کن
نازنین جان کامنتت رو قبل از اینکه پینوشت رو اضافه کنم فرستادی. میبینی که دیگر چیزی برای نوشتن نیست
سوفیای گلم
حرفت درد دل خیلیهاست که این مدت ازدیدن این همه سبعیت خون گریه کردند
اما
«پرطبل تر از حیات
من مرگ را
سرودی کردم»
باران
سوفیا جان این تلویزیون مزخرف جز اعصاب خردی چیزی برای آدم نداره. در هر شرایطی نگاه نکنی راحت تری. و بعد هم اینکه آخرای کتاب جاودانگی ام و دلم نمیاد تموم بشه و روزی بیست صفحه بیشتر نمیخونم. واقعا ممنونم ازت.
خواهش ؛)
نه زودتر تمومش کن بقیه کتابهای کوندرا رو بدم بخونی
برای باران:
نگر تا این شب ِ خونین سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد
به هر خون ِ دلی سروی قد افراشت
به هر سروی تذروی نغمه برداشت
صدای خون در آواز ِ تذرو است
دلا این یادگار ِ خون ِ سرو است
زمین و آسمان گلرنگ و گلگون
جهان دشت ِ شقایق گشت از این خون
سفر به خیر. اتفاقا بهتره عکسا و سفرنامه تونو این جا منتشر کنید تا برامون یادآوری بشه چیزای دیگه ای هم هست تا آدم امیدوار باشه. نکته ی دیگه این که شیطان هیچ وقت ریاکار نبود.درخت ابدی
ممنون درخت ابدی عزیز
دارم سعی میکنم فراموش کنم. زمان لازم داره تا تازگی ِ درد از بین بره. و وقتی تونستم حتمن
و اینکه موافقم اینها دست شیطان رو از پشت بستند. فکر میکنم در طول تاریخ نمونه بینظیریاند از لحاظ خطرناک بودن و وقاحت و تقلب و جنایت
حسین جوانی:
سلام
یک ایمیل برایتان فرستاده بودم
رسیده؟
نقطه عطفو خیلی خوب اشاره کردی. فکر نمی کنم باطل همیشگی باشه. نا امید نباش
این پست در تمامیت اش برای من یک غافلگیری است. اینکه از آن ابتدا پی نوشت است.اینکه متن اصلی موجود نیست.اینکه پی نوشت تمام «متن اصلی» زندگی این روزهای ماست و ... این از مقدمه؛ منتظر آن عکسها بودن هم، برای من، پیگیری نحوه ی رابطه ی آن عکس ها و این پی نوشت است
یک سوال داشتم: مردم آن روستا در این وقایع کجای این «بازی» اند؟ یا حالا جزیی تر: کدام طرفی اند؟ برایم جالب است که مثلاً فضای شهرها و به خصوص شهرهای بزرگ چه تاثیری بر روی حاشیه ها و یا تک افتاده های خارج از روزگار ما دارد؟ آیا فقط حکومت ذهن مردم احتمالا بسیار اندک این روستاها را شکل میدهد؟ و آیا «خبری» هم به آنجا می رسد؟
واقعاً این حکم پایان تجمعات نتیجه جمع بندی چه چیزی ست؟ منظورم این نیست که در آینده چیزی خواهیم داشت یا نه/ من نمی دانم / اما تو از کجا به آن رسیدی؟
حسین جوانی:
یک ایمیل فرستاده بودم رسید
سلام دوست عزیز بله رسید خیلی ممنونم از لطف و توجهتان. اگر فرصتی شد درباره نکاتی که در ترجمهام تذکر دادید صحبت میکنیم. عکسها رو البته نتونستم باز کنم
Post a Comment