Monday, September 7, 2009

Hiroshima mon amour

Lui:
et puis, un jour, mon amour, tu sors de l`éternité.
Elle:
Oui, c`est long.
On m`a dit que c`avait été très long.
A six heures du soir, le cath
édrale saint-Étienne sonne. été comme hiver. Un jour, il est vrai, je l`entends. je me souviens l`avoir entendue avant- avant- pendent que nous nous aimions , pendent notre bonheur.
je commence
à voir.
je me souviens avoir d
éjà vu -avant- avant- pendent que nous nous aimions ,
pendent notre bonheur.
je me souviens.
je vois l`encre.
je vois le jour.
je vois ma vie. Ta mort.
Ma vie qui continue. Ta mort qui
continue.
Et que l`ombre gagne
déjà moins vite les angles des murs de la chambre. Et que l`ombre gagne déjà moins vite les angles des murs de la cave. vers six heures et demie.
l`hivers est termin
é.
Ah, c`est horrible. je commence
à moins bien me souvenir de toi.
je commence à t`oublier.
je tremble d`avoir oubli
é tant d`amour....

Hiroshima mon amour
Marguerite Duras


مرد: و بعد، یک روز، عشق من، ابدیت را ترک می‌کنی.
زن: بله. طول می‌کشد. به من گفتند که خیلی طول کشیده است.
در ساعت شش عصر، ناقوس کلیسای سنت اتین به صدا درمی‌آید. زمستان و تابستان.
یک روز، واقعا صدایش را می‌شنوم. به یاد می‌آورم قبلا آن را شنیده ام. قبلا، وقتی به هم
عشق می‌ورزیدیم. وقت خوشبختی‌مان.
آغاز می‌کنم به دیدن. به یادمی‌آورم قبلا هم دیده‌ام. قبلا، وقتی به هم عشق می‌ورزیدیم. وقت خوشبختی‌مان.
به یاد می آورم. جوهر را می‌بینم. روز را می‌بینم.زندگی‌ام را ، مرگ تو را. زندگی که ادامه دارد، مرگ تو که ادامه دارد.
و همچنان که تاریکی، با سرعتی کمتر فرامی‌گیرد گوشه های دیوارهای اتاق را و همچنان
که تاریکی، با سرعتی کمتر فرامی‌گیرد گوشه های دیوارهای زیرزمین را در ساعت شش و نیم، زمستان به انتها رسیده است.
آه، هولناک است. من آغاز می‌کنم به کمتر به یادآوردن‌ات.
آغاز می کنم به فراموش کردن‌ات. و می‌لرزم از تصور فراموشی چنین عشقی....

هیروشیما عشق ٍ من
مارگریت دوراس

ترجمه: سوفیا

No comments: