Monday, May 24, 2010

واپسین روزها


* گفتگوی من با محمد را در ادامهء مطلب بخوانید


و هیچ چیز نمی‌توانست تا این حد خوشحالم کند که محمد بگوید: از وقتی تو وبلاگت نوشتی دوست دارم فیلم بسازم , بم روحیه دادی زیاد.....
از الان منتظرم....

پیش‌نوشت:
چند وقتی هست که دارم فکر می‌کنم به یک بخش تازه توی این وبلاگ که اسمش باشد: «خودکشی در هنر و ادبیات». و به این بهانه نوشتن دربارهء فیلم‌ها و آثار ادبی که به هر شکلی به خودکشی و آدم‌هایی که در فکر مرگ خودخواسته‌اند می‌پردازد. برای اولین پست این بخش می‌خواستم دربارهء «بمان» شاهکار دوست‌داشتنی ِ مارک فارستر بنویسم. یا شاید هم «دختر روی پل»....
متنی را که می‌خوانید نوشتم و می‌خواستم پست‌اش کنم که فکر کردم چرا اولین پست این بخش همین نباشد؟ دربارهء «بمان» در آینده خواهم نوشت.


دار و درخت
فیلمی از محمد رسولی

«دار و درخت» حداقل برای من از آن دسته فیلم‌ها بود که به نقد در نمی‌آیند , فقط می‌توان در فضای غریب و رازآمیز‌شان نفس کشید و سعی کرد با تماشای چند باره به بخشی از آن فضا تبدیل شد و به درک تازه‌ای رسید. از آن دست فیلم‌هایی که دیدن‌شان بیش از هر چیز یک تجربهء سیال و رها ست. نه حرفی می‌خواهند بزنند و نه دیدگاه خاصی را دیکته می کنند در عوض به‌شدت انعطاف‌پذیر و به مشارکت ذهن تماشاگر و درک و تأویل حسی‌اش وابسته‌اند و به‌این ترتیب به تعداد تماشاگرها معناهای گوناگونی القا می‌کنند. شکوه و زیبایی این فیلم در همین است.
«دار و درخت» به‌شدت تحت تأثیر کیارستمی و «طعم گیلاس» است بطوری‌که می‌تواند تکلمه‌ای بر آن فیلم به حساب بیاید , شاید جستجویی در معنای پیدا و پنهان آن (فیلم در کارگاه آموزشی ِ کیارستمی با موضوع ِ درخت ساخته شده) و این از نظر من صرفن یک ویژگی ست. فکر می‌کنم تماشاگری که طعم گیلاس را ندیده باشد هم با فیلم به‌عنوان یک اثر مستقل ارتباط خودش را برقرار خواهد کرد. فیلم را خیلی دوست داشتم و ذهنم را درگیر کرد. کم و بیش وابسته به آن جنس سینمایی‌ست که دوست دارم.... شاعرانه , داستان‌گریز , اندوهگین.
ضمن اینکه نسبت به فیلم قبلی که از این فیلمساز دیدم (دیوار - یک دقیقه‌ای که اولین کار اوست) پیشرفت فوق‌العاده‌ای را نشان می‌دهد. جلوه‌های تصویری , ریتم , نورپردازی , بازی بازیگر و... حرفه‌ای ست و در خدمت انتقال آن احساس شگفت‌انگیز و خالص ِ روبرو شدن با «زندگی» , با رازی که در پس ِ آونگ ِ مرگ/ زندگی می‌شود لحظه‌ای لمس‌اش کرد.... فیلم که تمام شد این شعر می‌آمد توی ذهنم:
تنها صداست که می‌ماند
صدا
صدا که جذب ذره‌های زمان خواهد شد....
به خیلی چیزها فکر کردم. نمی‌دانم چرا به آخرین نامهء ویرجینیا وولف , به «ساعت‌ها» و لحظه‌ای که ویرجینیا می‌رود توی آب , می‌رود ته آب , و کفش از پایش درمی‌آید و در عمق آب غوطه می‌خورد.

فکر کردم شاید زنی که توی فیلم می‌بینیم تناسخ ِ مردی باشد که روزگاری در فیلمی دنبال کسی می گشت که کمکش کند که خودش را بکشد , که بعد از مرگش پای تن بی‌جانی که وقف درختی شده خاک بریزد که خاک بشود و بدود در تن درخت , یا شاید هم نشد , کسی چه می‌داند؟


فرو افتادن
بازگشتن
خواب ِ خویش را دیدن
حیات ِ دیگری داشتن که خواب ِ مرا ببیند
چشمان ِ آیندهء دیگری
ابرهای دیگری
مرگ ِ دیگری را مردن
این شب تمام آن چیزی ست که من احتیاج دارم
و این لحظه که لاینقطع باز می‌شود و بر من آشکار می‌سازد
که کجا بودم
که بودم
که اسم تو چیست
که اسم من چیست....

اکتاویو پاز - سنگ آفتاب

فیلم شروع می‌شود (تیتراژ ندارد). تصویر به سه قاب تقسیم شده (شبیه مثلن تجربهء مایک فیگیس در «تایم کد») قاب سمت چپ تصویری ست از تک درخت فیلم کیارستمی در نور سرخ غروب , قاب پایینی تک درخت سبزی ست پای تپه‌ای (همان تک درخت؟) و در قاب سمت راست اتاقی تاریک را می‌بینیم با میزی و چراغ نفتی روی آن. کسی که از پشت می‌بینمیش و با توجه به موهای بلندش به نظر می‌رسد زن باشد چراغ نفتی را روشن می‌کند. ترکیب رنگ روشن موها و سبز خاکی لباسش با نور متمرکز چراغ جلوهء حسی خاصی ایجاد کرده. دستی به صورتش می‌کشد. سکوت. در قاب پهلویی همایون ارشادی به طرف تک درخت راه می‌رود. زن با بی‌قراری و خستگی به صندلی تکیه می‌دهد. بعد می‌نشیند. نشستن‌اش هم‌گام می‌شود با نشستن همایون ارشادی رو به منظرهء دریای چراغ‌های شهر در شب. زن می‌نویسد. تصویر درشت از کاغذ و آنچه نوشته می‌شود:
بهتر دیدم صبح از خواب بیدار شی (جامپ کات)
منو صدا بزنی دنبالم بگردی و کم‌کم گمم کنی
این کاغذ هم یه جایی می‌ذارم که آخرش بفهمی
که از اول نمی‌خواستم بمونم (در تصویر سمت چپ همایون ارشادی برمی‌خیزدو راه می‌افتد به طرف چراغ‌ها)
نترس با کسی نمی‌رم
زندگیمو می‌دم به (مکث‌هایی که نشان از تردید و دنبال کلمه گشتن دارد) تک‌درخت پایین تپه. (همایون ارشادی توی قبر دراز می‌کشد. نمای درشت از چهره‌اش)
گره طناب رو خودت یادم دادی یادته؟ ( نمای نقطه نظر ارشادی: ماه از میان ابرها می‌گذرد. تک درخت قاب پایینی کم‌کم تاریک تر می‌شود)
زن بلند می‌شود. تصویر سیاه می‌شود. رعد و برق و چند ثانیه روشن شدن چهرهء همایون ارشادی توی قبر. صدای باران. صدای سوت و قدم‌روی سربازها در سکانس آخر طعم گیلاس. قاب پایینی همان تک درخت است منتها از زاویه‌ای بازتر و انبوه گل‌های جلوی کادر. در قاب سمت چپ سکانس آخر طعم گیلاس را می‌بینیم. در قاب سمت راست ابتدا نمای زیبایی از خانه‌ای در دل طبیعت می‌بینیم و قطع می‌شود به تصویر بزرگی از تلویزیون در اتاق که دارد فوتبال پخش می‌کند. کانال مدام عوض می‌شود (اینجا من یاد «واپسین روزها»ی گاس ون سنت افتادم آنجا که صبح تلویزیون را نشان می‌داد و بعد تخت را و در عمق کادر پشت پنجره بلیک را در باغ) بعد دوربین می‌چرخد و می‌رسد به تختخواب و دستی که لیوان آب پرتقال کنار تخت می‌گذارد. پایی گچ گرفته و دستی که به ناخن‌های پا لاک سرخ می‌زند. تصویر می‌چرخد به طرف پنجره. از پنجره طبیعتی سرسبز را می‌بینیم , و همان تک درخت....... صدای سربازها که سرشار از شور زندگی ست.
صدای کیارستمی: خوبه. کافیه. به افراد بگین همون اطراف درخت استراحت کنن چند دقیقه. فیلمبرداری تموم شد.


گفتگوی من با محمد دربارهء فیلم

me: ‫محمد این چندمین فیلمته؟‬
- : این فکر کنم سومین
یه فیلم تجربی بین این و دیوار بود فکر کنمیه جور ادای دین به بدو لولا بدو تام تیکور
me: ‫تو انجمن سینمای جوان می رفتی؟‬
- : نه کانون سینماگران جوان

me: ‫آها‬
‫اون دومیه اسمش چی بود؟‬
- : بدو
me: ‫و فیلمهای بعدیت؟‬
- : بعد از این باز یه فیلم کوتاه درباره باد
که اسم نداشت
فیلم مهمان مامان
بعد فیلم تهران، باز/بسته
me: ‫همون که دربارهء مغازه ها ست؟‬
- : آره
me: ‫اینها همه شون برای کارگاه کیارستمی بودن؟‬
- : آره یعنی من حدود دو سه سال اونجا می رفتم
وقتی تو ورک شاپ یه موضوع مطرح میشه ناخودآگاه تمام موضوعات ذهنت حول اونه
بجز دو تای اول البته
این وسط چند تا فیلم با دوستام کار کردم
بجز موضوعات ورک شاپ
ولی بیشتر تجربی بود
me: ‫از فضای اونجا بیشتر صحبت کن‬
‫برای پذیرفته شدن آزمون داشت یا هر کسی میتونست وارد بشه؟‬
- : نه یه مصاحبه داشت البته نه با کیارستمی
با نگار اسکندرفر
مدیر موسسه کارنامه
که سابقه کاری ات رو بررسی می کرد
و سوالای متداول
بعد تماس گرفتن که می تونی بیای
دوره های بعدی ورک شاپ از ورک شاپ قبلی انتخاب می کردن
اگه می دیدن توانایی ادامه کار رو داری
me: ‫موضوع کلی که به شما داده بود «درخت» بود؟‬
- : آره
me: ‫کیارستمی خودش راهنمایی نمی کرد؟‬
‫یعنی ابتدا به ساکن ازتون میخواست فیلمتون رو بسازین؟‬
- : ببین چیزی که تقریبا اولین جلسه همه ورک شاپ ها میگه
اینه که سینما یاددادنی نیست
اگه اومدید سینما یاد بگیرید اینجا جای خوبی نیست
میگه ما مثل برادران لومیر باید سینما رو کشف کنیم
هر کس سینمای خودش رو
لحن خودش رو
برای همین ما درباره فیلم ها حرف می زدیم
ولی کسی چیزی یاد نمی داد
حتی تو موضوعات فنی
کیارستمی معتقد بود یه جاهایی یه چیزایی رو نباید بدونی
me: ‫شاید بیشتر تأثیری که داشته روی نگاهت به زندگی بوده‬
- : آره خیلی زیاد
me: ‫یه جور ساده دیدن‬
- : آره
me: ‫ساده و عمیق‬
- : دقیقا
me: ‫توی پرانتز بگم که من این نگاه رو جدای از فیلم توی روزمره هم ازت می بینم‬
‫توی چیزهایی که بهشون توجه می کنی‬
- : خوبه اگه باشه
me: ‫چرا طعم گیلاس رو انتخاب کردی؟‬
‫چرا قاب سه قسمتی؟‬
- : ببین چند تا چیز بود
یکی اینکه نگاهی که طعم گیلاس به مرگ و زندگی داره
برای من خیلی تاثیرگذار بود
چون کیارستمی تو فیلمهای دیگه حتی ضمنی
بین مرگ و زندگی
طرف زندگی رو گرفته بود
ولی اینجا خیلی کمرنگ تر بود
me: ‫آره‬
‫حتی تو یه فیلم تلخی مثل گزارش‬
‫گزارش رو دیدی؟‬
- : نه
me: ‫الان یادم اومد که اونجا هم یه خودکشی هست‬
- : این براش همیشه مسئله بوده
چیزی که برام جالب ترش می کرد
این بود که یه بار ازش پرسیدم
آیا میشه فیلم خوبی ساخت و فیلم از تجربیات زندگی آدم نیاد؟
گفت شاید بشه ولی من بلد نیستم
فیلم های من از تجربه هام میاد
من پرسیدم حتی طعم گیلاس؟
مکث کرد گفت آره
گفتم یعنی قصد این کار رو داشتید؟
گفت آره
و این برای من خیلی جالب بود
این که سه تا کادر با هم بود
شاید از علاقه من به ویدئو آرت بیاد
که دوست داشتم هر تصویر
تو یه مونیتر جدا دیده بشه
چیزی بین دیدن و ندیدن
یه جور سه بعدی دیدن
انتخاب این که کدام تصویر رو ببینیم
در عیت حال هر سه تصویر بازتابی از یک واقعیت باشه
me: ‫تجربه‌های مایک فیگیس رو دیده بودی؟‬
‫علاوه بر تایم کد من تو یه فیلم کوتاهش هم دیدم که همین کار رو کرده بود‬
- : آره اون فیلم کوتاه رو دیده بودم
me: ‫فیلمسازهای دیگه‌ای هم مشابه این نوع کار رو تجربه کردن‬
- : تایم کد رو هنوز ندیدم
آره
کار فرمی خیلی جذایه
me: ‫پس تأثیر ِ اون بوده بهرحال درسته؟‬
- : آره
دقیقا تاثیر مایک فیگیس بود
me: ‫:D‬
- : البته کار فیگیس خیلی قویه
و داستانا با هم فرق دارن
مال من ساده تر بود
me: ‫ببین من منظوری نداشتم که گیر بدم‬
‫همینطوری پرسیدم‬
- : نه بابا
خوب من عاشق سینمام
اگه بتونم از رو دست فیگیس کپی کنم که برد کردم
me: ‫اگه درست فهمیده باشم تو وقتی قرار شد کار با عنوان درخت باشه به فکر طعم گیلاس افتادی‬
‫چون می خواستی بیشتر تو عمق کاری که کیارستمی کرد بری‬
‫یعنی یه جور مکاشفه‬
- : راستش من خیلی دوست داشتم ولی جراتش رو نداشتم
من مدت ها روی داستانی از بیژن نجدی عزیزمون داشتم کار می کردم
که فیلمش رو بسازم
و یه داستان کوتاه
هیچ کدوم نشد
یه روز که داشتم طعم گیلاس رو دوباره می دیدم
داستان موازی کم کم شکل گرفت
و من که نتونسته بودم داستان نجدی رو بسازم
تصمیم گرقتم اینو بسازم
و تمام فیلم رو تنها ساختم
فقط خواهرم توش بازی کرد که دیدی
بقیه حتی پای دختر که تو گچه پای خودمه

!!!
me: ‫همون موقع بود که یه دفه برام تعریف کردی الکی رفتی دکتر گفتی پاتو گچ بگیرن؟‬
- : آره
چند تا بیمارستان رفتم قبول نکردن
تا یکیشون دکتره خوشش اومد از ایده فیلم قبول کرد
me: ‫اوهوم‬
‫یه سوال تو پرانتز: کدوم داستان نجدی بود؟‬
- : از مجموعه داستانهای ناتمام
اگه اسم کتاب رو درست بگم

داستان هاش اسم مشخصی نداره
a+b
مثلا
یکی بود که یه دختری داره به خاک سپرده میشه
یه نفر بالای سرش خطبه عقد می خونه
و آخرش میگه ملیحه عقد درخت شد
me: ‫آره آره اونو یادمه‬
‫کاش می ساختی ش‬
- : خیلی دوستش دارم
نشد پول می خواست
me: ‫من خودم همیشه به فیلم ساختن از کارهای نجدی فکر کردم‬
- : آره بی نظیره نجدی
me: ‫یه داستانی هست که یه پیرزن و پیرمردن‬
- : آره
از یوزپلنگان
me: ‫بعد یه جسدی هست که میگن این مال ما‬
‫خاکش می کنن‬
‫آره فکر کنم مال یوزپلنگانه‬
- : آره
شاهکاره
me: ‫داستانهای اون کتاب رو خیلی دوست دارم‬
- : آره منم
me: ‫نمی دونم چرا هیچ کس به فکر نیفتاده که بسازنشون‬
‫علیرغم این که خیلی شعر گونه اند جنبه‌های بصری خوبی دارن‬
‫نجدی یه استثنا ست تو ادبیات ما‬
- : آره حتی تو اهالی ادبیات هم جدی نگرفتنش
me: ‫فرم زبانش و نگاهش و شخصی بودنش بین نویسنده های ما تکه‬
- : آره
me: ‫ذهنیتش متفاوته نوع کاراکترهایی که بهشون می‌پردازه , تنهایی و مالیخولیای خاص‌شون
‫خب برگردیم به فیلم‬
- : باشه
me: ‫پس تو در عمل دو تا فیلم کوتاه ساختی‬
‫یکی درخته قاب پایین‬
‫یکی هم فیلم قاب سمت راست‬
-:آره
راستش اون درخت قاب پایین خیلی تجربی بود دیگه
چیزی که دوست داشتم
این بود که این درخت رو تو فاصله روشنایی روز تا تاریکی مطلق و برعکس ببینیم
مثلا قبل از این فکر می کردم
همچین تصویری از تاریکی مطلق
تا سپیده صبح که کم کم تصویر یه درخت کامل بشه
رو بسازم
تو زمان واقعی!!
و ببینم
تو همون زمان
یعنی سه چهار صبح
تو اتاقم
اینجا همین کار رو کردم
البته با تصویر سریع تر
که در عرض یه دیقه هوا تاریک میشه
و با همین نسبت تقریبا خورشید بالا میاد
البته خوب درنیومده
چون کار فوق العاده سختی بو
بود
me: ‫من متأسفانه خیلی وارد نیستم که بتونیم در مورد کار تکنیکی که انجام دادی صحبت کنیم‬
‫خودت اگه می تونی با یه زبان ساده بگو‬
‫فست موشن درسته؟‬
- : آره
ببین من رفتم ساعت ها پیاده تو کوه های شمال
راه رفتم تا این درخت رو پیدا کردم
بعد برگشتم چالوس
رفتم مسافرخونه
به یه راننده گفتم منو یاعت یه شب ببره اونجا
دوربین رو گذاشتم حدود چهار ساعت ثابت فیلم گرفتم
تا هوا روشن شد
و همین کار رو از غروب تا تاریکی شب انجام دادن
ولی چون تنها بودم
بعضی جاها باد شدید میومد و دوربین رو تکون می داد
نمی تونستم کادر رو ثابت نگه دارم
ولی با این
این هفت هشت ساعت رو با فست موشن
و اصلاح کادر
کردم یکی دو دقیقه
me: ‫به نظر من خیلی خوب درومده‬
- : مرسی
me:


‫آخرای فیلم سمت راست از پنجره تک درخت دیده میشه‬
‫همون لوکیشن بود؟‬
: آره
me: ‫یعنی توی اتاقی فیلمبرداری کردی که مشرف به درخته بود؟‬
- : ببین اتاقی که مشرف به درخت بود یه خونه خراب شده بود
که فقط یه پنجره داشت
تو فیلم جایی که پرده کنار میره
یه کات ظریف داره
که بقیه اش از اون پنجره است
قبلش تو تهرانه
me: ‫آها‬
-: فکرش رو کرده بودم که تو حرکت که کات بزنم زیاد معلوم نمی شه تغییر فضا
me: ‫آره‬
‫کیارستمی واکنشش به این که تو گفتی میخوای از طعم گیلاس استفاده کنی چی بود؟‬
- : من بش نگفتم چون قبلش یه اجازه کلی داده بود برای استفاده از فیلماش
me: ‫بعد از دیدن فیلم واکنشش چی بود؟‬
- : اولین واکنشش این بود که نمی دونستم خودم هم فیلمم رو با درخت تموم کردم
اون روز بیشتر از این نگفت
من فکر کردم فیلم رو دوست نداشته
چند ماه بعدش دستیارش گفت
اون روز تو راه خونه از فیلم تعریف می کرده
و البته یه بار دیگه روز آخر ورک شاپ نمایش دادیم فیلمامون رو
این بار محمد رحمانیان هم بود
که بعد از نمایش صداشون رو می شنیدم که از فیلم تعریف می کردن
و منم ذوق می کردم
!!
اونجا هم رحمانیان به تایم کد اشاره کرد
me: ‫چه خوب‬
‫تدوین فیلم هم کار خودت بود؟‬
- : خودم و یه اپراتور
خودم اون موقع دم و دستگاه نداشتم
me: ‫چرا تیتراژ نداره؟‬
- : قرار بود اصلاح بشه
ولی دیگه پول نداشتم
همینجوری موند
me: ‫نورپردازی کارت رو خیلی دوست داشتم‬
‫تونالیتهء رنگ ها‬
‫رنگ طلایی مو و لباس ش و نور چراغ‬
‫خیلی خوبه‬
- : مرسی
کلی گشتم تا اون چراغ رو پیدا کردم
بقیه نورها هم با لامپ های معمولی و پلاستیک فریزر
نورپردازی شده
!!!!
me: ‫انتخاب رنگ ها با خودت بود دیگه؟‬
- : آره
me: ‫به نظرم نقش مهمی داره تو ساختن حس و حال‬
- : آره سعی کردم اینجوری دربیاد
me: ‫از اولین ثانیهء فیلم تو وارد فضا میشی‬
‫تأثیرش رو روت می‌ذاره‬
‫این برای یک فیلم مهمترین قدمه‬
- : آره
البته قدرت فیلم کیارستمی شاید باشه
شاید فیلم من رو جدا کنی ینجور نباشه
اینجور
me: ‫با هم یک کل شدن‬
‫نمیتونم تصور کنم جدا چطوری میشه‬
- : آره منم تصورش رو نمی تونم بکنم
از اول اینجوری شکل گرفت
me: ‫قبل از ساختن تو ذهنت بود که کدوم صحنه های طعم گیلاس قراره باشه؟‬
- : همین
از دو تا چیز می ترسیدم
یکی نوشتن
که معمولا تو سینما وقتی نوشتن کسی رو می بینیم
همزمان صدای کسی متن رو می خونه
چون بیننده عادت نداره
حالا با این جامپ کاتها و سه تا تصویر
ترسیدم آزاردهنده باشه
یکی هم تاریکی وسط فیلم
که به نسبت زمان فیلم طولانی شاید به نظر برسه
me: ‫آره‬
- : به هرحال من همین جوری فیلم رو دوست داشتم
me: ‫منم‬
‫;)‬
- : خوبه
me: ‫همزمانی ِ نشستن دو تا کاراکتر تو دو تا قاب خیلی خوب بود‬
‫از اون کارهای فرمی....‬
- : اعتراف می کنم اتفاقی بود
me: ‫باور نمی کنم‬
‫:-o‬
- : دو تا تصویر رو که گذاشتم دیدم با هم می شینن
نمی تونستم اصلا زمانبندی کنم
باور کن
me: ‫چه جالب‬
- : لذت فیلم ساختنبه همین اتفاق هاشه
me: ‫اون یه لحظهء کلیدی تو فیلمه‬
- : :))
me: ‫هم از نظر زیبایی بصری‬
‫و هم حس همسانی این دو تا‬
- : آره
خوب نشستن رو که داشتیم
ولی این همزمانی دقیق رو فکرشو نمی کردم
me: ‫اوهوم‬
‫اون متنی که مینویسه رو خودت نوشتی؟‬
-: متنش رو آره ولی دست خواهرمه

دستی که می نویسه دست خواهرمه
me: ‫آها‬
- : فکر کنم یادداشت خودکشی مهمترین چیزیه که یه انسان می تونه بنویسه
me: ‫من البته اگه باشم تو اون لحظه این که چی بنویسم برام مهم نیست‬
- : ولی هرچی هست احتمالا خیلی صادقانه است
برات شاید مهم نباشه کی چی فکر می کنه
me: ‫آره‬
- : در مقایسه با نوشته های معمولی
me: ‫یعنی راستش من اصلن نمی نویسم‬
‫تو می نویسی؟‬
- : تصمیمش که همون موقع پیش میاد
شاید با دلبرکی وصالی داشتیم لازم شد
me: ‫:D‬
‫برای توضیح دادن به اون؟‬
- : شاید

بالاخره ویرجینیا ولف هم نوشت دیگه
me: ‫آره‬
‫نمی دونم‬
- : لابد یه کاربردی داره
me: ‫به نظر من لازم نیست‬
‫چون اساسن نمی شه توضیح داد‬
- : یه چیزی تو اینترنت می خوندم یادداشت خودکشی آدم های معروف
پیداش کنم برات می فرستم
me: ‫باشه‬
‫مال کرت کوبین یادته؟‬
- : نه یادم نیست متنش چی بود
me: ‫نمی دونم‬
‫من هیچوقت یادداشت خودکشی ننوشتم‬
‫عمق تنبلی منو که میدونی!‬
- : آره
:))
me: ‫یعنی یه حرکت نمایشی یه به نظرم‬
- : نه مثلا من اگه بفهمم بعد از اینکه جسد منو پیدا می کنن
مثلا ممکنه یه نفرو متهم بکنن به کشتن من
خودم یه یاداشت میذارم
که کسی بدبخت نشه
me: ‫اوهوم‬
‫اینی که نوشتی چقدر زمان برد؟‬
‫یعنی بازنویس ش کردی؟‬
- : کدوم؟
me: ‫به نظر میاد که فی البداهه نیست و کلمات با دقت انتخاب شده‬
‫جمله های تو فیلم‬
- : تو طول فیلمبرداری بش فکر می کردم
شب و روزم شده بود
این نوشته مرحله آخر بود
وقتی بش رسیدم می دونستم دیگه
مخصوصا اینکه حال و روز خودمم خوب نبود
می دونستم چه لحنی باید داشته باشه
me: ‫چند بار تغییرش دادی درسته؟‬
- : متنو؟
me: ‫آره‬
- : همین بود
me: ‫حس میکنم خیلی کار شده ست‬
- : زیاد یادم نیست
ولی چیزی که فیلمبرداری شد همین بود
me: ‫من دربست عاشقش شدم‬
‫بخصوص اونجا که میگه صدام بزنی دنبالم بگردی کم کم گمم کنی‬
- : مرسی
آره اونجا رو دوست دارم
me: ‫این کم کم گمم کنی شاهکاره‬
‫یعنی من تو ذهنم تجسم کردم‬
- : :)
me: ‫که طرف داره دنبالش می گرده‬
‫و به آرومی میفهمه که نیست‬
- : آره
انقدری هنوز دوستش داره
me: ‫تو یه پروسه ذهنی تدریجی‬
- : که بخواد اینجوری براش پیش بره
موضوع
me: ‫کم کم از دستش می ده‬
‫یه مفهوم انتزاعی‬
‫خیلی خوب شده‬
- : اون ناخن لاک ردن م ادای دین به لولیتای کوبریکه
خیلی دوستش دارم
me: ‫ندیدم متأسفانه‬
‫اتفاقن میخواستم بپرسم‫ایده ش از کجا اومد
- : برات میارم
me: ‬
‫دارم خودم‬
‫مرسی‬
- : ایده اش تو جریان فیلم پیش اومد
اینکه می خواستم محبتی بین دو نفر باشه
و بدون دیالوگ
در ضمن این که پای دختر شکسته هم گفته بشه
محبتی که طرف پای شکسته طرف رو هم دوست داره
چی نوشتم؟
!!
me: ‫;)‬
‫خوبه‬
‫چقدر بعد از خودکشی آب پرتقال می چسبه‬
- : آره :)))
me: ‫;)‬
‫اگه این شانسو داشته باشی که کسی باشه که اینو بدونه‬
- : آره
me: ‫آره‬
- : تو حرف نداری سوفیا
me: ‫:P‬
‫الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی‬
‫:D‬
- : :)))))))
عجبا از دست تو
me: ‫فیلم رو چه سالی ساختی؟‬
- : 86
به گمانم
me: ‫همون زمان درگیر خودکشی بودی؟‬
‫اگه دوست داری درباره اش صحبت کنیم‬
‫البته شخصی یه‫من و تو هم تا حالا خیلی حرفشو زدیم...
- : از دوره دبیرستان بابا
آره
من چیز شخصی ندارم از تو قایم کنم
me: ‫مرسی‬
‫روزهای واپسین رو دیده بودی قبل از ساختنش؟‬
‫حسی که من گرفتم خیلی شبیه حس اون فیلم بود...‬
- : یادم نیست قبلش دیدم یا بعدش
آره اون جزء سه فیلم زندگی منه
me: ‫در مورد فیلم تو نمی‌تونم هیچ فکتی بیارم بعنوان دلیل این حس‬
‫یه چیزی یه که تو فضا هست‬
- : آره
me: ‫خیلی خوبه‬
‫سکوت‬
- : مرسی
me: ‫و صدای محوی که مال باند صوتی طعم گیلاسه‬
- : آره
me: ‫خودت به عنوان یه بیننده چه معنایی می گیری ازش؟‬
‫فیلمت البته آبستره ست‬
‫نمی شه یه معنای منطقی گرفت ازش‬
‫مهم برداشت حسی شه‬
- : ببین من برام دو طرف یه سکه بود
یکی روزمرگی زندگی
یکی انتخاب مرگ
اینکه هنوز نمی تونم بگم کدوم بدتره
me: ‫ولی اتفاقی که آخرش میفته‬
‫حس کردن شکوه زندگی یه‬
‫همون طعم گیلاس‬
‫انگار از نو ه دنیا میای‬
‫و کشف می کنی که چقدر زیباست‬
-: آره به هرحال نمی تونم بگم زندگی برام لذت نداره
همون درختی که قراره زندگی رو بگیره از دختر
یه فرصت دیگه می ده
نمی دونی خوبه یا نه
یا این سیکل ادامه پیدا میکنه یا نه
me: ‫چیزی که برای من مهم بود‬
‫زیبایی برگشت بود‬
‫چون زندگی خیلی سریع و راحت میفته تو ملال و روزمرگی‬
- : آره
me: ‫و تو یه ریکاوری لازم داری‬
‫که بتونی تازه و شفاف ببینی‬
‫طعم اون آب پرتقال‬
‫انگار بار اوله میخوری‬
- : آره یه نفس عمیق
بعد از غرق شدن
me: ‫آره‬
‫خیلی زیباست‬
- : آره
me: ‫این حسی یه که دلم میخواد توی فیلمی که برت تعریف کردم داستانشو بتونم دربیارم‬
‫اون قطاره‬
- : آره
خیلی خوب میشه بسازیش
me:‫چیزی که مهم اینه که تو فیلم تو اون حس دراومده
خب ‫من سوال دیگه‌ای ندارم تو خودت حرف دیگه‌ای نداری؟ ‬

-
:
نه حرف ديگه اي نيست بازم مرسی
me: ‫اوکی‬
‫فقط این در آینده یادت باشه که من اولین کسی بودم که تو رو کشف کردم ‬
:D
- : :))))
قربونت برم
و البته برعکسشم هست