Saturday, October 31, 2009

chanson 1 - le tourbillon de la vie

بشنوید
ببینید و اینجا
بخوانید

le tourbillon de la vie
Elle avait des bagues à chaque doigt,
Des tas de bracelets autour des poignets,
Et puis elle chantait avec une voix
Qui, sitôt, m'enjôla.

Elle avait des yeux, des yeux d'opale,
Qui me fascinaient, qui me fascinaient.
Y avait l'ovale de son visage pâle
De femme fatale qui m'fut fatale {2x}.

On s'est connus, on s'est reconnus,
On s'est perdus de vue, on s'est r'perdus d'vue
On s'est retrouvés, on s'est réchauffés,
Puis on s'est séparés.

Chacun pour soi est reparti.
Dans l'tourbillon de la vie
Je l'ai revue un soir, hàie, hàie, hàie
Ça fait déjà un fameux bail {2x}.

Au son des banjos je l'ai reconnue.
Ce curieux sourire qui m'avait tant plu.
Sa voix si fatale, son beau visage pâle
M'émurent plus que jamais.

Je me suis soûlé en l'écoutant.
L'alcool fait oublier le temps.
Je me suis réveillé en sentant
Des baisers sur mon front brûlant {2x}.

On s'est connus, on s'est reconnus.
On s'est perdus de vue, on s'est r'perdus de vue
On s'est retrouvés, on s'est séparés.
Dans le tourbillon de la vie.

On a continué à toumer
Tous les deux enlacés
Tous les deux enlacés.
Puis on s'est réchauffés.

Chacun pour soi est reparti.
Dans l'tourbillon de la vie.
Je l'ai revue un soir ah là là
Elle est retombée dans mes bras.

Quand on s'est connus,
Quand on s'est reconnus,
Pourquoi se perdre de vue,
Se reperdre de vue ?

Quand on s'est retrouvés,
Quand on s'est réchauffés,
Pourquoi se séparer ?

Alors tous deux on est repartis
Dans le tourbillon de la vie
On a continué à tourner
Tous les deux enlacés
Tous les deux enlacés.

گردباد ٍ زندگی

بر هر انگشت‌ش انگشتری داشت
و بی شمار دستبند بر مچ‌هاش
و آواز می‌خواند با صدایی
که بی‌درنگ فریفت مرا

چشمانی داشت, چشمانی عقیق‌گون
که سٍحرم می‌کرد, که سٍحرم می‌کرد
و بیضی ٍ صورت ٍ رنگ‌پریده‌اش
از آن ٍ فتانه‌ای که به دام خطر می‌کشید مرا

با هم آشنا شدیم, هم را شناختیم
هم را از یاد بردیم, هم را گم کردیم
هم را بازیافتیم, به هم گرما بخشیدیم
بعد از هم جدا شدیم

هر کس رفت برای خودش
در گردباد ٍ زندگی
یک شب باز دیدمش ای ای ای
برای خودش شهرتی بهم زده بود

از آوای سازش شناختم‌ش
لبخند ٍ پرسش‌گر ش که آن‌همه دوست می‌داشتم
آن صدای فتنه‌گرش , صورت ٍ زیبای رنگ‌پریده‌اش
از همیشه دیوانه‌ترم کرد

در حال ٍ گوش دادن مست کردم
الکل زمان را از یادم برد
خوابم برد در حالی‌که احساس می‌کردم
بوسه‌ها را بر گونهء شعله‌ور م
بوسه‌ها را بر گونهء شعله‌ور م

با هم آشنا شدیم, هم را شناختیم
هم را از یاد بردیم, هم را گم کردیم
هم را بازیافتیم, از هم جدا شدیم
در گردباد ٍ زندگی

ادامه دادیم به چرخیدن
هر دو در آغوش ٍ هم
هر دو در آغوش ٍ هم
و به هم گرما بخشیدیم

هر کس رفت برای خودش
در گردباد ٍ زندگی
یک شب باز دیدم‌ش ای ای ای
باز افتاد میان بازوانم

وقتی با هم آشنا شدیم
وقتی هم را شناختیم
چرا هم را از یاد بردیم؟
هم را گم کردیم؟

وقتی هم را بازیافتیم
وقتی به هم گرما بخشیدیم
چرا از هم جدا شدیم؟

پس هر دوی‌مان رفتیم
در گردباد ٍ زندگی
ادامه دادیم به چرخیدن
هر دو در آغوش ٍ هم
هر دو در آغوش ٍ هم

موسیقی: ژرژ دلرو
آواز: ژان مورو در فیلم ٍ «ژول و جیم» (فرانسوا تروفو)- ۱۹۶۲
شعر: سیروس باسیاک (نام ٍ مستعار ٍ سرژ رضوانی - نویسنده و نقاش ٍ فرانسوی متولد تهران در سال ۱۹۲۸ - او در فیلم نقش آلبرت را بازی می‌کند.)

ترجمه: سوفیا

پ.ن: «فتانه» را به جای
femme fatale
آورده‌ام. و اینکه می‌دانم «هم» زیاد تکرار می شود ولی هرچه فکر کردم نتوانستم به شکل دیگری برسم....
پ.ن۲:باز دلم رفت برای ترجمهء شعر. خیلی وقت است این کار را نکرده‌ام...
پ.ن۳:من خودم هم الان فهمیدم کسی که این شعر را سروده ایرانی‌الاصل بوده.....
پ.ن۴: اگر فرانسه می‌دانید و اینجا را می‌خوانید یا دستی بر آتش ٍ ترجمه دارید بسیار ممنون می‌شوم لطف کنید و دربارهء کیفیت ٍ ترجمه و اشکال و غلط‌هایی که ممکن است داشته باشد نظر بدهید. هم برای این پست و هم ترجمه‌هایی که قبلن اینجا گذاشته‌ام (مثلن این و این ) و بعدن خواهم گذاشت.
پ.ن۵: دارم یک گفتگوی سینمایی ٍ دیگر ترجمه می‌کنم که فکر می‌کنم باز هم کسی از وجودش خبر نداشته باشد!(سلام وحید و بامداد) امیدوارم به زودی تمام شود و بگذارمش اینجا.
پ.ن۶: «پائولین در ساحل» ٍ اریک رومر را دیدم و دوست داشتم. احتمالن درباره‌اش خواهم نوشت و مقایسه‌اش با فیلم ٍ دیگر رومر «زانوی کلر» که مشترکات ٍ فراوانی با هم دارند در حدی که می‌توان آن‌ها را فیلم‌هایی هم‌خانواده نامید. من البته «شب ٍ من نزد مود» را که به نظرم یکی از درخشان‌ترین شاهکارهای دهه شصت است و به‌نظر می‌رسد فیلم ٍ تک‌افتاده‌ای در کارنامهء رومر است و سبک بصری ٍ متفاوتی با این دو تا دارد بیشتر دوست دارم.... و اینکه گویا فصلنامهء سینما ادبیات تابستان پرونده‌ای برای رومر داشته و من غافل بوده‌ام. حالا از کجا می‌شود تهیه‌اش کرد؟
پ.ن۷: کلاس‌های مراد فرهادپور با عنوان ٍ دموکراسی در مؤسسه ء پرسش (برای اطلاعات ٍ بیشتر به سایت رخداد مراجعه کنید) از نزدیک دیدن ٍ این آدم خودش می‌تواند هیجان‌انگیز باشد....

پ.ن۸: بعد اینکه دیشب, یعنی صبح, درست قبل از اینکه تاریکی تمام شود آسمان چه سرخ ٍ عجیب ٍ بکری شده بود. بعد که «پائولین در ساحل» را دیدم و تمام شد هوا کم‌کم روشن شد. باران زده بود و هوا شفاف و خنک و خالص. از پنجره نگاه می‌کردم به آن همه چراغ ٍ رنگی رنگی ٍ ریز ٍسرخ و سبز و آبی و زرد و سفید...که آن ته برق می‌زدند. زیبایی‌اش نفس ٍ آدم را بند می‌آورد. فکر کردم الان اگر مرده بودم که نمی‌توانستم این‌ها را ببینم. بعد پرندهء کوچولویی را دیدم که روی درخت جلوی خانه‌مان می‌پرید. چقدر خوشگل بود. چقدر رنگ‌های تن‌اش شفاف و نو و تمیز بود. سیاه ٍ پررنگ بود و دور گردنش یک حلقهء سفید داشت با کمی خاکستری روی بال‌ش. خوشگل‌ترین پرنده‌ای بود که در عمرم دیده‌ام. صدای ظریف ٍ قشنگ‌اش با جرجر ٍ ملایم ٍ باران قاتی می‌شد. بعد دیدم آن‌طرف ٍ خیابان بچه‌ای منتظر سرویس مدرسه ایستاده. کاپشن ٍ کلاه‌دار آبی تیره پوشیده بود. دستهاش را کرده بود توی جیبش و کلاهش را تا روی پیشانی پایین آورده بود. به هیچ جا نگاه نمی‌کرد. بچه‌ای بود که انگار گم شده باشد, انگار از این که هوا به این سردی ست و مجبور است تنها آنجا منتظر بایستد بخواهد توی خودش جمع شود. انگار بترسد و بخواهد خودش را پنهان کند. بخواهد هیچ‌کس نبیندش. یه کم ایستادم و بهش نگاه کردم بدون اینکه او مرا ببیند. چقدر دلم می‌خواست براش دست تکان بدهم. بعد دیگر آفتاب بالا آمد و شلوغ شد و پر از آدم شد. همان لحظه بود که احساس کردم دوباره دارم کم می‌آورم. که باز دارم ضعیف می‌شوم.....

پ.ن۹: و یک چیزی, یک کسی از درونم می‌گوید وقت‌ش است بروم دیوان شمس ام را از گوشهء بالای کتابخانه بردارم بیارم پایین بگذارم دم ٍ دست, که ورقی‌ش بزنم‌ هر از گاهی و هر آنی که هوس کردم...می‌طلبد...

پ.ن ۱۰: فکر کردم این می‌تواند نخستین پست از یک بخش ٍ تازه در این وبلاگ باشد. ترانه که در فرانسه به آن
chanson
می‌گویند. چند ترانهء فرانسوی هست که دوستشان دارم. می‌توانیم هر از گاهی یکی‌شان را بشنویم (اگر بتوانم لینک‌شان را گیر بیاورم) و ترجمهء متن‌اش را بخوانیم.

پ.ن ۱۱: اهل سریال دیدن نیستم, اما این سریال
californication
را بنا به تعریف‌هایی که ازش شنیده‌ام خیلی دوست دارم ببینم. فکر ‌کنم ازش خوشم بیاید یا بعبارتی, راست ٍ کار ٍ ما باشد. کسی می‌داند از کجا می‌شود گیرش آورد؟ فیلمی‌ها دارند؟

21 comments:

وحید said...

سلام و ممنون

من هم دارم مقاله‌ی مفصلی را ترجمه می‌کنم که تصادفا به یکی از بحث‌های این پست‌ تو مربوط است. این به پی‌نوشت شماره 5 در!ه

موفق باشی

Bamdad Km said...

خب نمی‌دانم می دانی یا نه -اگر وبلاگم را از قدیم‌تر می‌خوانده‌ای می‌دانی- که این فیلم از عزیزترین‌های زندگی من است.
و تا به حال ترجمه‌ی این ترانه را نمی‌دانستم.
حالا یادم می‌ماند که اولین‌بار ترجمه‌ی این ترانه را با کلمات تو خواندم.


پ.ن:
منتظر ترجمه‌ی تازه هم هستیم :دی

sophie said...

:))
چه خوب! و ممنون

sophie said...

وحید امیدوارم مقاله‌ای که ترجمه می‌کنی به اریک رومر مربوط باشد که خیلی لازم دارم چنین چیزی

میعادرلجن said...

سلام
خیلی ذوق کردم دیدم شانسون فرانسوی گذاشتی تو بلاگت. الان دانشگاه رسیدم خونه حتما نگاهی به شعر و ترجمه ات می کنم
من دانشجوی ادبیات فرانسه ام چند تا پست این جا رو خوندم دیدم از خیلی جهات به همدیگه نزدیکیم و اشتراک داریم. به شدت دوست دارم بیشتر باهات آشنا شم (البته اگر مایل باشی) و از تجربیاتت استفاده کنم
توی دو هفته نامه رودکی کار می کنم. می تونم اگر یادداشتی یا مقاله ای داشتی اونجا چاپش کنیم
خبرش را به من بده
iliamahan@gmail.com

زُروان said...

tres tres bien

sophie said...

به میعاد در لجن: ممنون از لطفت و منتظر نقد و نظرت هستم. و اینکه حتمن. در تماس خواهیم بود.


به رضوانه کرباسی: مرسی. انتقادی, پیشنهادی؟

زُروان said...

من کمی فرانسه بلدم اما یکی از دوستان صمیمی ام که مدرس زبان فرانسه در دانشگاه هستند ، خیلی خوششان اومد . گفتند که ترجمه تان زیباست . من از این فیلم فقط تصویری که اون خانم و دو مرد دیگه در حال دویدن هستند و خنداند رو دیدم . ای کاش این فیلم زیبا رو زودتر ببینم

زُروان said...

یک سئوال شما خانم هستید؟
این آی دی منه اگه دوست داشتید اد
کنید
rezvaneh_karbasi@yahoo.com

sophie said...

مرسی از لطف‌تون و نظر لطف دوست‌تون. اگر تهران بودید فیلم رو به دستتون می‌رسوندم.
بله من خانم ام! آی‌دی یاهوم به علت چند ماه استفاده نکردن دیگر کار نمی‌کند. توی پروفایل‌تون دیدم که آی‌دی جی میل هم دارید اگر دوست دارید می‌تونید ادم کنید
sofia.passenger@gmail.com

Bamdad Km said...

بعد شما رو می‌شه تو گودر فالوو کرد آیا؟

reza said...

سلام سوفیای عزیز
مرسی از این ترجمه؛ ترجمه‌ی خیلی خوبی بود اما من
این تیکه‌های زیر رو این‌جوری واسه خودم دوست داشتم:

در هر انگشت انگشتریش بود
النگوهای بسیار در دست
و به‌آوایی می‌خواند
که بی‌درنگ می‌فریفت مرا

چشمانی‌ش بود؛ چشمانی روشن
که سِحرم می‌کرد، که سِحرم می‌کرد؛
و بیضی ِصورت ِپریده‌رنگِ فتانه‌؛ که دامگه‌ام بود

یکدگر شناختیم، یکدیگر بازشناختیم
به‌هم گرمی بخشیدیم
...

هرکه پی خویش رفت
...
شبی بازدیدمش
...
بازَش‌شناختم به‌صدایِ سازش
...
میانِ شنیدنِ صدایش مست کردم
(که) خمر، زمان از یاد می‌بَرَد
از خواب بیدارشدم
با لهیب بوسه‌ها بر صورتم
...
چرخش پی گرفتیم
هردو تنیده‌در‌هم
...
شبی بازدیدمش
در‌ آغوشم بازدرافتاد

چون هم‌دگر شناختیم
هم‌دگر بازشناختیم
هم‌دگر از یاد بردیم چرا؟
هم‌دگر گم کردیم چرا؟

پس هردو رفتیم
...

(بازدرافتادن،‌ بازدیدن و بازشناختن هرسه فعل گرفته شده‌اند)


اینو هم هفته‌ی پیش براتون فرستاده بودم که احتمالا نرسیده به‌ دستتون:


سلام سوفیای عزیز و امیدوارم که خوب هستین.

اول این‌که نشد نظر بذارم؛‌ مرسی از نوشته‌ها، و مخصوصا این‌ ترجمه‌ی
آخری (سونتاگ).
دوم این‌که من جمعه‌ی بعد (پونزدهم) یه‌ دورهمی‌ ِ شعرخونی دارم می‌ذارم؛ چند تا از
دوستای خودم هستن و چند تا هم از آدمای این‌جا. جور خاصی نیس؛ یعنی واقعا
یه دور ِهمی که هرکی هرچی خواست -از خودش یا بقیه- همراش میاره و
می‌خونه. فکر کردم شاید شما هم
بدتون نیاد از این ماجرا. خوش‌حال می‌شم اگه بتونید بیاین و باشین.
اگه دیتیل بیشتری هم نیاز بود بدونین بپرسین لطفا.


ممنون
خوش باشید-رضا

sophie said...

رضای عزیز
اول اینکه خیلی خیلی ممنون که وقت گذاشتید و ترجمه را بازخوانی کردید. معادل‌های پیشنهادی‌تان جالب توجه بود و بهش فکر می‌کنم.
جمعه پونزدهم به علت سفری که دارم متأسفانه نمی‌توانم بیایم. اگر خدا بخواهد دفعه بعدی که خوشحال خواهم شد در جمع ادبی‌تان باشم.
در مورد کامنت گذاشتن هم کافی ست گزینه
NAME/URL
یا
anonymous
را انتخاب کنید. یک کد امنیتی هم هست که باید در مستطیل مربوطه وارد کنید. اگر باز هم برای کامنتینگ مشکلی هست بگویید تا برطرفش کنم.

به بامداد
راستش من از گودر استفاده نمی‌کنم

مهدی کتابفروش said...

سلام
واقعا" ممنون از این ترجمه به یاد موندنی . من آشنایی با زبان فرانسه ندارم ولی صرف عمل شما قابل تقدیره . در کل ترجمه شعری که کمی ذوق شاعرانه داشته باشه رو بیشتر می پسندم . ترجمه شعرهای شاملو رو با هر انتقادی که بهش هست از ترجمه های دیگه خیلی بیشتر دوست دارم . از تروفو نگو که همه فیلمهاش رو دوست دارم از 400ضربه تا زن همسایه . درباره رومر بهتر بپرسیم که کدوم کارش با دیگری همخونی داره؟ چند نسخه از اون مجله سینما و ادبیات در شهر کتاب آرین موجوده شاید از دیگر شهر کتابها هم بتونید تهیه کنید .
یک بعد از ظهر پاییزی

Bamdad Km said...

آها. من فکر می‌کردم پیوند‌های روزانه‌ی گوشه‌ی وبلاگت مال گودرن.

راستی من ترجمه‌ی رضا رو هم خیلی دوست داشتم. اما نکته‌ای هم هست. من متأسفانه فرانسه نمی‌دونم. حالا باید از خود رضا بپرسم -و از تو هم، که زبان این ترانه چقدر به زبان شکسته و گفتاری یا به زبان ادبی نزدیکه؟

sophie said...

ببینید زمانی یکی از دوستان من را اینوایت کرد و آدرس صفحه‌اش را برایم فرستاد. من صفحهء او و یکی دو نفر دیگر را می‌خوانم از جمله شما به این آدرس
http://www.google.com/reader/shared/bamdad
که واقعن عالی ست در مورد اطلاع رسانی در زمینه اتفاق‌ها و بحث‌های فرهنگی و هنری. امیدوارم از اینکه این صفحه را می‌خوانم ناراضی نباشید. خودم ولی ندارم و اصلن بلد نیستم چطوری باید درستش کرد.

اما در مورد اینکه زبانش تا چه حد گفتاری یه خوب بحث سختی یه برای کسی که هیچوقت اونجا زندگی نکرده و حرف زدن مردم رو نشنیده. ولی بنا به تشخیص خودم تقریبن همن‌جوریه که ترجمه کردم. ترجمه رضا به نظرم ادبی تر و غیرروزمره تره از اصل شعر

Bamdad Km said...

صفحه‌ی شرد آیتمز من اصلن برای همین نکته‌ای که خودت نوشته همه‌گانی شده. و چه‌خوب که به‌دردبخور بوده مطالبش.

حالا اگر خواستی گودری راه بندازی و کمک خواستی و اینها، میل بزن به من.

محمد ع برتونی said...

من که آشنایی به زبان فرانسه ندارم تا میزان دقت ترجمه ات رو بفهمم ولی زیبایی اش رو می تونم بگم واقعا زیباست . چیزی هم که درباره این ترانه می تونم بگم اینه که توی ژول وژیم محبوبم وقتی این صحنه اومد دوست داشتم که هرچه دیرتر تموم بشه

sophie said...

ممنون بامداد ٍ عزیز

Bamdad Km said...

سلام

رضا هرچه تلاش کرده بود، نتوانسته بود برایت کامنت بگذارد، برای همین از من خواست از طرفش برایت این کامنت را پست کنم:

خواهش می‌کنم.
همه‌ی این‌ انتخابا رو واسه کامنت گذاشتن امتحان کرده‌م؛ مشکل اینه که من
با فیلترشکن این‌جارو می‌تونم باز کنم فقط و وقت کامنت گذاشتن هزار بار
باید بفرستیش تا شاید یه بارشو فرستاده باشه!

جمع ادبی که نیس؛ یه دورهمیه فقط. خوشحال می‌شم ببینمتون.
و دیگه این‌که اگه هنوز سریال رو پیدا نکرده‌ین خبر بدین من یه‌جوری بهتون برسونم.
و بازهم دیگه این‌که اگه ممکنه یه آدرس ای‌میل از خودتون بذارین لطفا.

ممنون

sophie said...

رضای عزیز
متأسفم که دچار دردسر شدی برای کامنت گذاشتن.
ایمیل من همان
sofia.passenger@gmail.com
است. و اینکه اگر وبلاگ داری آدرسش را برایم بگذار