Thursday, September 10, 2009

سکوتِ پیش از باخ

این ریویو را زمان جشنواره فجر پارسال نوشتم. دربارهء تنها فیلمی که در جشنواره دیدم: «سکوت پیش از باخ» (پره پورتابلا -۲۰۰۷

پیش از او , امیدی به رابطه با جهان دیگری نبود....
«اگر در هنر همه چیز را با ضرورت‌های علی قابل فهم یا جبرگرایی عینی توضیح دهیم, حتی اگر ماهیت دقیق آنها ناشناخته باقی بماند, آن‌گاه هیچ چیز مقدس نخواهد ماند. - آمده آیفر»
«سبک استعلایی با حذف عناصری که در درجهء نخست معرف تجربهء بشری است واقعیت را سبک‌پردازی می‌کند و به این وسیله تسلط تفاسیر قرار دادی از واقعیت را زایل می‌سازد. سبک استعلایی همچون آیین عشای ربانی تجربه را به مراسمی تکراری تغییر شکل می‌دهد که می‌تواند بارها به تعالی دست یابد. ـ پل شریدر- سبک استعلایی در سینما»

«سکوت پیش از باخ» به زندگی و آثار یوهان سباستین باخ می‌پردازد, اما هیچ شباهتی به فیلم‌های
زندگینامه‌ای معمول ندارد. روایت که فرمی مستند - داستانی و غیرمتعارف دارد از بخش‌های مختلفی تشکیل شده: بازسازی صحنه‌هایی از زندگی باخ با دکور و لباس قرن هفدهمی, تصاویری امروزی از شهر لایپزیک (شهری که باخ بخش عمده‌ای از آثارش را آنجا ساخت) و مدرسهء مذهبی سنت توماس ,و آدمهایی که در قرن بیست و یکم هر کدام به شکلی درگیر موسیقی باخ هستند. مهمترین دلیل جذابیت فیلم, فیلمنامهء پیچیده و تجربه‌گرایانه‌اش است و فیلمساز از ایده‌های نمایشی خلاقانه‌‌ای برای پل زدن بین زندگی و مفاهیم انسانی این دو دوران استفاده کرده, مثلا مردی که با کلاه‌گیس و لباس آن زمان وارد کافه‌ای امروزی می‌شود و درواقع راهنمای تور لایپزیک است و روی تصاویری که از شهر و رودخانه‌اش می‌بینیم درباره‌اش توضیح می‌دهد, یا صحنهء دیگری که در یک کتابفروشی ٍ کتابهای دست دوم و نایاب در اسپانیا دربارهء پیانیست یهودی لهستانی‌ای حرف می‌زنند که در آشوویتس بوده و بعدها در فرانسه کتابی دربارهء فرم‌های موسیقی باخ نوشته. و همینطور دختر ویولونیست اسپانیایی که برای اجرای چند اثر کلیسایی پدرش را ترک می‌کند و به لایپزیک می‌رود.(روابط این آدمها احتمالا بخاطر حجم ٍ زیاد ٍ حذف‌ها کمی مبهم به نظر می‌رسید). به این ترتیب فیلم به یک سفر بینافرهنگی در جستجوی روح موسیقی باروک و آنچه انسان‌ها را به دنیایی روحانی و خالص وصل می‌کند شبیه است. آن حس‌هایی که برای انسان‌های همهء زمان‌ها مشترک است. حس‌هایی که هیچ‌جوری قابل توصیف و بیان نیستند و بهتر است ناگفته بمانند و فقط تماشاگر را آزاد گذاشت تا در آن فضا نفس بکشد. فضایی سرد و بدون تاکید , که از طریق نگفتن می گوید. و این شیوهء نگاه فیلمساز به ناپدید شدن ایمان در دنیای معاصر است. فیلمی دربارهء موسیقی باروک طبیعتا نمی‌تواند دربارهء ایمان مسیحی نباشد اما این فیلمی دربارهء ایمان مذهبی نیست یعنی دربارهء آن حرف نمی‌زند. پل شریدر در فصلی از کتاب «سبک استعلایی در سینما» که به تفاوت ژاندارک برسون و ژاندارک درایر می‌پردازد دربارهء اینکه چطورحذف‌ها, خلاء‌ها, و استفاده برسون از چهره‌های بی‌حالت و خنثی پیش‌داوری بیننده نسبت به امر متعال را از بین می‌برد و او را آماده می‌کند تا با ذهنی خالی خود را رها کند و تسلیم ٍ پذیرفتن ٍ حضوری برتر شود بحث می‌کند. در این فیلم, عمق دل‌نگرانی و شفقت انسانی و برسون‌وار ٍ پورتابلا را در صحنهء حضور کشیش مسئول مدرسهء سنت توماس می‌بینیم. او اول توضیحی خنثی و طولانی می‌دهد که هر روز هفته را به تمرین چه سرود کلیسایی می‌گذرانند, و بعد با لحنی بی‌تفاوت می‌گوید: اما بیشتر شاگردهای ما از خانوادهء مذهبی نیستند و مشکل بزرگ ما همینه. اما بعد از مدتی کار با موسیقی مذهبی وقتی توی کلیسا هستند دلشون میخواد به چبزهای دیگه‌ای هم توجه کنند. کات می‌شود به کودکانی که در صحن کلیسا یک آواز باروک را همخوانی می‌کنند. و تاثیر شگفت‌انگیز این کات البته فقط به خاطر زیبایی ٍ آن آواز آسمانی نیست. این تاثیر خاص که روح تماشاگر را وادار به تجربهء حس جذبه و فروتنی ٍ خالصانه در برابر عظمت امر متعال می‌کند دلایل پیچیده‌ای دارد. و فیلمساز خیلی خوب به این دلایل آگاه و مسلط است و توانا به استفاده از آن.
نمونهء دیگر, سکانسی جادویی که از نظر من تکان‌دهنده‌ترین لحظه‌های فیلم را خلق کرد: فرزند کوچک ٍ یوهان سباستین باخ پشت هارپسیکورد می‌نشیند و پرلودی می‌نوازد. پدر صدایش می‌زند و می‌گوید اگر انسان خوبی باشی و درونت همه چیز متعادل باشد موسیقی‌ات هم شنیدنی خواهد شد.نواختن‌ات را با نفس کشیدن‌ات هماهنگ کن, و با قدرت آفرینش خداوند. بعد دو نفری با هارپسیکورد تمرین می کنند. کودک می‌رود و پدر به تمرین ادامه می‌دهد. جادوی غریب ٍ این لحظه‌ها در نگاه اول ساده به‌نظر می‌رسد اما بی‌شک ساده بدست نیامده. همچون طراحی ٍ خلوت و دلنشین ٍ فضای اتاق که آرامش و سکون ٍ آن زندگی ٍ گذشته را القا می‌کند.
در نهایت پورتابلا در برابر آثار باخ با تواضع کنار می‌ایستد و به جای ساختن فیلمی دربارهء او یا حتی
ستایش‌نامه به شیوهء معمول , سعی می‌کند روح متجلی در موسیقی‌اش را به زبان سینمایی ترجمه کند. یعنی طوری فیلم بسازد که اگر باخ بود می‌ساخت. بعد از تماشای فیلم حسی شبیه به شنیدن کامل یک قطعه باروک را داشتم. با ریتمی آرام و باشکوه که آنجلوپوس را به یاد می‌آورد و باند صدایی غنی از واریاسیون‌ها و فوگ‌های باخ و تصاویری شاعرانه و سوررئال. مثل پیانویی که از بالا به آب رودخانه انداخته می‌شود, و اتاق بزرگی با دو ردیف پیانو که هر کدام را نوازندهء جوانی با نت متفاوتی می‌نوازد. آواهایی که درهم می‌پیچند و یکی می‌شوند

No comments: