Friday, February 12, 2010

جهان را برای آدم‌های توانمند ساخته‌اند.

آن‌ها که از رنج نمی‌ترسند، از جا گذاشتن یادها بر روح، یا از هر چیز کوچک و ناچیز که رنگ خاطره بگیرد.

آن‌ها که دور ریختن بلدند، دیلیت.

آن‌ها که از حادثه می‌گذرند، با حادثه می‌گذرند، یاد گرفته‌اند که برای چه‌چیز باید مکث کرد و کجا نباید ایستاد، باید گذشت.

...

چند شب پیش خواب دیدم که یک پروانه‌ی قشنگ و عجیب آمده توی خانه. پروانه‌ بزرگ بود، بال‌هاش قد کف‌دست، سرخ، با نقش‌های سبز.

به همه نشان‌اش دادم، فکر کردم گم شده، که می‌خواهد برود بیرون. رفتم گرفتم‌ش توی دست‌ها که رها کنم‌ش از پنجره.

بعد نمی‌دانم چه شد، فقط یادم هست که درگیر کاری شدم که دلم نمی‌خواست، که یک‌دفعه دیدم پروانه توی دستم نیست. دیدم که افتاده زیر پا، زخمی شده، نمی‌دانم، شاید هم مُرده.

غمگین شدم، به‌م گفتند اهمیتی ندارد که، تقصیر تو نبود که... اما اهمیت داشت، تقصیر من بود.

بعد دوباره پیکر پروانه از دستم افتاد، گم شد.

مثل بچه‌گی‌ها، وقت گم‌شدن هر چیز ظریف و کوچک، سرم را گذاشتم روی زمین تا زودتر پیدا کنم‌ش.

اما پیدا نشد.

با اندوه از دست دادن‌اش از خواب پریدم.

...

برایت گفته‌ام؟

من آدم مکث کردن‌ام.

و چیزها، آدم‌ها، نه آن‌جور که به‌م می‌گویند، یا آن‌جور که انتظار می‌رود، که یک جوری که خودم هم قانونی ندارم برایش، برایم مهم‌اند.

از آن لحظه که از دستم بروند، آن لحظه که سرم را بگذارم روی زمین، یا گردن بکشم به دوردست و هر چه چشم بگردانم، پیدای‌شان نکنم، می‌ترسم.

توان و طاقت‌ آن لحظه را ندارم.

...

دنیا را برای من نساخته‌اند شاید.

4 comments:

مهدیه said...

خوب که نگاه کنی انگار دنیا را برای هیچ کس نساخته اند.
شاید هم خودخواهانه ما را برای دنیا ساخته اند..

و هزاران "شاید" دیگر...
نوشته ی زیبایی بود.

و از این که تمام متن را لینک می کنی خوشم آمد...

مرسی

hj said...

اصلا خوشم نیامد نا امیدی آزار دهنده ای در تک تک کلمات بود
یادمان باشد که
آینده از آن کسانی است که به استقبالش می روند.
" نیچه "

ferani said...

sofia jan salam
vebloge jedide man addresesh ine:
خنده و فراموشی
http://feranilog.blogspot.com/

nazanin said...

این متن رو دوست داشتم ممنون سوفیا جان