Saturday, March 13, 2010

از تنهایی - من خودم هم اینجا غریبه‌ام

















آرزو می‌کنم زمانی توی زندگیم کسی باشد که آن‌قدر دوستم داشته باشد که کمکم کند این‌جا و در این آرامش مطلق مرگ و رهایی را تجربه کنم.... از شیوه‌هایی که آدمها معمولا می‌میرند متنفرم....دلم می‌خواهد آخرین ثانیه‌های بودنم و آخرین نفس‌هایم در دل طبیعت چنین خلوت و پاکی باشد....این شاید بزرگترین آرزویم است.

پ.ن: درتمام آنچه که نوشته‌ام و با آن درگیری نزدیک داشته‌ام نشانه شخصی‌ام همیشه این بوده:"من خودم هم اینجا غریبه‌ام". جستجو بدنبال یک زندگی پرثمر، بگمان من، بشکلی پرتناقض همیشه جستجویی‌ست تنها. تنهایی برای انسان خیلی مهم است.
نیکلاس ری
پ.ن: آخ که همیشه چقدر دلم خواسته مطلبی برای «در مکانی خلوت» ِ محبوبم از ری بنویسم. شاهکاری با بازی استثنایی و تلخ ِ همفری بوگارت در نقش نویسنده‌ای منزوی و بدقلق و تقریبن به ته خط رسیده, فیلمی که اصلن تم اش «نا امنی عاطفی» ست و عشقی غریب و شوم و تراژیک و باشکوه و تیره که با مرگ دختری جوان و معصوم نطفه می‌بندد , و هیولای درون - هیولای درون ِ هر آدم ِ تنها و غمگین و محکوم- مثل همیشه سر بر می‌اورد تا ویرانش کند.... با آن صحنه‌های درخشان ِ شیرین و عاشقانهء محکوم به فنا و پر از دلهره و اندوه ِ پنهان....(مثلن جایی که بوگارت و گلوریا گراهام در اوج رابطهء عاشقانه‌شان در کنار پیانوی زنی که می‌نوازد و می‌خواند نگاه رد و بدل می‌کنند) و آن مطلب حمیدرضا صدر دربارهء فیلم - روزی که جان دادم- که از شخصی بودن فیلم می‌گوید و اینکه گلوریا گراهام همسر ری بوده که در پایان فیلم از هم جدا می‌شوند , و این جمله‌ها: «مهم نیست که بوگارت قاتل نیست مهم این است که او نمی‌تواند یک عاشق باشد. بوگارت نقش مردی را دارد که خشونت افسارگسیخته‌اش باعث می‌شود آدم‌های اطرافش یک به یک او را رها کنند تا سرانجام در نقطهء پایانی یگانه عشق زندگی‌اش را هم از دست بدهد. فردگرایی بوگارت در این فیلم از عدم توانایی او برای کنترل این خشم, و در نتیجه ایجاد ارتباط است. برای همین هم او در هیچ‌یک از فیلمهایش چنین زخم‌خورده و مستأصل نیست.»
عنوان مطلب ِ صدر از دیالوگی که بوگارت نوشته و یک‌جا برای زن می‌خواند و ازش می‌خواهد تکرارش کند
I was born when you kissed me
I died when you left me
I lived a few weeks when you loved me
چقدر دلم برای این فیلم تنگ شده....جای خاصی برام دارد که با هیچ فیلم دیگری قابل مقایسه نیست

پ.ن: نمایش «داستان یک پلکان» (رضا گوران) را دیدم. اجرای خیلی قوی و درستی بود بنظرم. دلم می‌خواهد مفصل درباره‌اش بنویسم اگر فرصت بشود....
(+)

پ.ن:

sylvia plath

12 comments:

محـمد said...

انقدر خوب مي نويسي كه آدم اعصابش خورد ميشه. من اين فيلمو نديدم چه خوب قبلش نوشته تو رو خوندم. بقيه كامنت رو يه سكوت خوب پر مي كنه

میثاق said...

http://1x.com/photos/nature/29149/
من اینجا را انتخاب کرده ام برای ادامه ی حضورم بعد از نفس نکشیدن،پشت این تنه درخت تکیه می دهم و می میرم،جوری که در عکس هم هیچ آدمی نتواند مرا ببیند

sophie said...

محمد
dreamer dreamerson
تو گودر تویی؟
این عکس پروفایلت هم باحاله. استاندارد شدی!

محـمد said...

نه من نوبادي ام
no body
mardegonde@gmail.com
آره اين معادل باركدي اسممه محمد. زيرش نوشته

sayehroshan said...

سلام
روزهاي زيادي است كه اينجا را مي‌خوانم و چقدر اين وبلاگ و نوشته هايش دوست داشتني هستند
تنهايي براي آدم يك امر حياتي است درست به اندازه نفس كشيدن يا مرگ چون قرار نيست كسي را در گور كسي بگذارند هميشه در يك جاي كار زماني مي‌رسد كه هيچ كس نيست حتي ان كسي كه قرار است آن قدر دوستت بدارد كه تو را به آرامشي مي خواهي برساند خودت هستي و خودت

sophie said...

تنهاییی را دوست دارم , به‌شرط آن‌که هر از گاه دوستی بیاید تا دربارهء آن با هم گپ بزنیم
لوئیس بونوئل - با آخرین نفسهایم

حامد said...

از بوگارت چند تا عکس هست با باکال در حالی که نوازدی هم دارند. عکس های نابی هستند

یکیش اینجا است:

http://images.google.com/hosted/life/l?imgurl=62a206d3c3089e79&q=bogart%20bacall%20source:life&prev=/images%3Fq%3Dbogart%2Bbacall%2Bsource:life%26start%3D54%26hl%3Den%26sa%3DN%26ndsp%3D18%26tbs%3Disch:1

محـمد said...

چه عكساي محشري

درخت ابدی said...

سلام. چقدر عکس اول و توضیحت رو دوست دارم. از اوناییه که می شه مدت ها بهش خیره شد و خیالبافی کرد. این موضوع جالبیه. از حرف بونوئل هم خیلی خوشم اومد. مرسی از آلبوم تصویری سیلویا. یه فیلم هم به همین اسم ساخته شده که وینت پالترو توش بازی کرده. بدک نیست

nazanin said...

همیشه جستجویی است تنها
و عکس هایی به غایت زیبا
همیشه غافلگیر می شم سوفیا

sophie said...

اون فیلم گویینت پالترو رو دیدم و خلی دوستش دارم گرچه بهرحال یک فیلم هالیوودی یه و تصویری که از سیلویا ارائه می‌ده شاید برای کسانی که با شعرهاش و رمان شیشه و کتاب خاطراتش زندگی‌ها کرده‌ن خیلی کامل و راضی‌کننده نباشه اما در مجموع فیلم بدی نیست. بازیگر نقش تد هیوز معرکه‌ست خود تد هیوزه لامصب. یه چیز جالب دیگه تو فیلم یه شخصیتی یه به اسم آلوارز که منتقد ادبی و شاعره و از دوستان سیلویا ست و یه جایی سیلویا بهش پیشنهاد رابطه می‌ده که اون رد می‌کنه. این همون آ.آلوارزه که کتاب مفصل ِ فوق‌العاده‌ای در مورد ساموئل بکت نوشته و مراد فرهادپور ترجمه خوبی ازش کرده

درخت ابدی said...

چه جالب! آلوارز رو یادم نیست. خوندمش، خیلی عالیه. واجب شد دوباره ببینمش فیلم رو. مرسی