Wednesday, March 31, 2010

بازی وبلاگی - معرفی کتاب‌های دوست‌داشتنی ِ سال گذشته

ده روز مانده به عید , وبلاگ ِ راز مثل هر سال خوانندگانش را دعوت کرد به نوشتن ِ نام کتابهایی که در سال ِ رفته خوانده‌اند و لذت برده‌اند. در شلوغی ِ آن روزها فرصت نکردم به این دعوت پاسخ بدهم و بنویسم. حالا که تعطیلات رو به اتمام است شاید بد نباشد کتابهای خوبی را که پارسال خوانده‌ام پیشنهاد بدهم و از دوستان خوبم - دوستان وبلاگنویس در وبلاگهایشان و دیگران اگر دوست داشتند در کامنتدونی همینجا - دعوت کنم به پیشنهاد کتاب و اینکه چه بهتر اگر حوصله داشتید و چند خطی در مورد هر کدام بنویسید. بخصوص که حالا می‌توانید آنچه در فرصت ِ تعطیلات خوانده‌اید هم به لیست‌تان اضافه کنید!
من در این چند روز به جز چند صفحه از «تاریخ ِ جنون» ِ میشل فوکو و مجله فیلم تقریبن چیز دیگری نخواندم. این روزها دارم در «کتاب مستطاب آشپزی» شاهکار بی‌نظیر نجف دریابندری سِیر می‌کنم و لذت ِ محض می‌برم. شک نکنید که این دو جلد یک گنجینهء باارزش در تاریخ ادبیات و نثر فارسی ست. و جدای از آن , چقدر خواندنش حال خوبی به آدم می‌دهد....وقتی این همه ذوق و سلیقه و دقت و حوصله و زیبایی را می‌بینی و آداب و آیین‌های انسان‌ها با فرهنگ‌های مختلف را با زبانی چنین شیرین و طناز و جزءنگر می‌خوانی و چشم و دل و ذائقه را جلا می‌دهی و با خودت فکر می‌کنی نویسندهء اینها چقدر زندگی و آدمها را دوست داشته است , همه چیز برایت طعم و بوی خوب دیگری می‌گیرد....یعنی عمرمان کفاف ِ چشیدن همهء این غذاها را می‌دهد؟

کتاب‌هایی که من در سال ۸۸ خوانده‌ام اینها هستند:
- با یونگ و هسه/ میگوئل سِرانو/ دکتر سیروس شمیسا/ انتشارات بدیهه
- بزرگ‌بانوی هستی / گلی ترقی / نیلوفر
- دمیان / هرمان هسه / محمد بقایی (بازخوانی)
- تسلی‌بخشی‌های فلسفه / آلن دوباتن / عرفان ثابتی / ققنوس
- چگونه پروست می‌تواند زندگی شمار را دگرگون کند / آلن دوباتن / گلی امامی / نیلوفر
- سرگشته در دنیای تورگنیف / ویلیام تِرِور / الهه دهنوی / مروارید
- مرد ِ مرد / رابرت بلای/ فریدون معتمدی/ مروارید
- خاک ِ غریب/ جومپا لاهیری/امیرمهدی حقیقت/ ماهی
- مارگریتا دلچه ویتا/ استفانو بننی/ حانیه اینانلو/ کتاب خورشید
- ابر ِ آلودگی / ایتالو کالوینو / آرزو اقتداری / کتاب خورشید
۲۴ ساعت از زندگی ِ یک زن / استفان زوایک / حسین سروری/ دانژه
- یک زن ِ بدبخت/ ریچارد براتیگان/ حسین نوش‌آذر/ مروارید
-خانه‌ای جدید در آمریکا/ ریچارد براتیگان/ محسن بولحسنی-سینا کمال‌آبادی/ رسش
- عامه پسند/ چارلز بوکوفسکی/ پیمان خاکسار/ چشمه
- سوختن در آب غرق شدن در آتش- مجموعه شعر/ چارلز بوکوفسکی/ پیمان خاکسار/ چشمه
- سفر فلیشا/ ویلیام تِرور / الهه دهنوی / مروارید
- رز گریه کرد/ ویلیام تِرور/ آذر عالی‌پور/ افراز
- مجردان تپه / ویلیام تِرور/الهه دهنوی و سعید سبزیان / افراز
- روح پراگ / ایوان کلیما/ خشایار دیهیمی/ نی
- گوشه‌نشینان ِ آلتونا / ژان‌پل سارتر/ ابوالحسن نجفی/ نیلوفر
- تونل/ ارنستو ساباتو/ مصطفی مفیدی/ نیلوفر
- گذرگاه میلر (فیلمنامه)/ برادران کوئن/ ترجمه امیدنیکفرجام
- صد سال تنهایی/ مارکز/ بهمن فرزانه/ محصول مشترک انتشارت امیرکبیر و دستفروشهای خیابان انقلاب (بازخوانی)
- عشق در زمان وبا / مارکز/ بهمن فرزانه/ ققنوس(بازخوانی)
- جشن تولد/هارولد پینتر/شعله آذر / افراز
- مرد درتاریکی/ پل آستر/ مهدی غبرایی / مروارید
- ویران می‌آیی / حسین سناپور / چشمه
- سمت ِ تاریک ِ کلمات / حسین سناپور / چشمه
- خوشی‌ها و روزها / مارسل پروست / مهدی سحابی/ مرکز
- مرگ ِ خوش/ آلبر کامو / احسان لامع/ نگاه
- نمادهای اسطوره‌ای و روانشناسی ِ زنان/ شینودا بولِن/ آذر یوسفی / روشنگران و مطالعات زنان
- پرواز بر فراز آشیانهء فاخته / کن کیسی / سعید باستانی / هاشمی (بازخوانی)
- خواب ِ عمو جان / داستایفسکی/ آلک / سمیر
- و نیچه گریه کرد/ اروین یالوم/ مهشید میرمعزی/ نی
- تمدن و ملالت‌های آن/ زیگموند فروید / محمد مبشری
- لیدی اِل/ رومن گاری/ مهدی غبرایی/ ناهید
- فمینیسم و زیبایی‌شناسی/ کارولین کرس مه‌یر/ افشنگ مقصودی / گل‌آفرین
- ظرافت ِ جوجه‌تیغی/ موریل باربری/ مرتضی کلانتریان / آگاه
- شنل ِ پاره / نینا بربروا /ماهی
- مثل آب برای شکلات / لورا اسکوئیول/ مریم بیات / روشنگران و مطالعات زنان

خب , با توجه به اینکه امسال بیشتر از هر سال دیگری پای اینترنت نشستم و وقتم را با وبلاگ و فیس‌بوک و گودر و کلوب و جاهای دیگر هدر دادم , بد هم نیست! دربارهء چند تا از این‌ها دلم می‌خواست مفصل بنویسم , بخصوص مثل آب برای شکلات که خیلی دوستش داشتم , و همینطور «نمادهای اسطوره‌ای و روانشناسی زنان» و «فمینیسم و زیبایی‌شناسی» که این دومی ترجمهء واقعن بدی داشت, بزرگ‌بانوی هستی, مرد ِ مرد , جشن تولد ِ پینتر که یک موخرهء مفصل و بدردبخور هم دارد و به لحاظ ِ ترجمه و کیفیت چاپ هم عالی ست و بشدت به اهل ِ نمایشنامه خواندن توصیه می‌شود و چند تای دیگر که شاید در آینده فرصتی شد و در مطلب جداگانه‌ای درباره‌شان نوشتم. در مورد ویلیام تِرور ِ ایرلندی که کشف جدیدم بود و به‌نظرم در ردهء نویسندگان ِ طراز اول دنیاست هم خواهم نوشت. تِرور خیلی کمتر از آن‌چه استحقاقش را دارد شهرت و محبوبیت دارد و این من را یاد آن حرف بونوئل در کتاب خاطراتش می‌اندازد که می‌گفت گالدوس ِ ما به اندازهء همینگوی ِ آمریکایی نویسنده خوبی است ولی چون اسپانیایی ست کسی او را نمی‌شناسد.... برعکس آقای پل استر روز به روز بیشتر آدم را از خودش ناامید می‌کند. نمی‌شود فهمید به سر ِ نویسندهء «کشور ِ آخرین‌ها» وسه‌گانهء نیویورک و چند شاهکار دیگر چی آمده که رمان‌های آخرش مثل همین مرد درتاریکی اینقدر بی بو و خاصیت از آب درآمده‌اند.... بعد اینکه این فیلمنامهء «تقاطع میلر» را از دست ندهید که مثل خود ِ فیلم جذاب است و ترجمهء خیلی خوبی هم دارد. دربارهء چند تا فیلم هم که این اواخر دیدم و دوست داشتم دلم می‌خواست بنویسم: کندی , جسم زنده(پدرو آلمودوار) , قلعهء متحرک هاول و چند تا کلاسیک دوست‌داشتنی از کاپرا و لوبیچ و یک سری از فیلم‌های ندیدهء وودی که تازه دیدم ,چهار ماه و سه هفته و دو روز که هنوز ننوشتم و.... این روزها کمتر دستم به نوشتن می‌رود نمی‌دانم بخاطر تنبلی ِ مزمن ِ همیشگی است یا رخوت ِ بهار یا چی...

دعوت از : نازنین , مهدی کتابفروش , امیر صباغ , حامد , باران , محمدحسین , درخت ابدی , سپینود , مهدیه , برخورد کوتاه , محمد , وحید , علی , امیر , میثاق , رضوانه , جیران , هادی چپردار , یوریک کریم‌مسیحی


پ.ن: عکس آخری گویینت پالترو است در نقش سیلویا پلت در فیلم «سیلویا

Saturday, March 20, 2010

بهار



sound the flute
now it`s mute
birds delight
day and night
nightingale
in the dale
lark in sky
merrily
merrily
merilly
to welcom in the year


William Blake - spring

پ.ن: بهار - عبدی بهروانفر




چند تکّه از مصاحبه ـ مباحثه‌ی جاناتان رُزنبام با ژان‌لوک گُدار


جاناتان رُزنبام: وقتی شما بحثِ تاریخِ چیزی را مطرح می‌کنید، بلافاصله این نکته به ذهن می‌رسد که آن چیز تمام شده. بنابراین، یکی از معانیِ تلویحیِ تاریخ‌(های) سینما هم، به‌نظر می‌رسد، این باشد که سینما تمام شده است.

ژان‌لوک گُدار: سینمایی که ما می‌شناختیم تمام شده. این حرف را درباره‌ی نقّاشی هم می‌زنیم.

رُزنبام: چرا مثلِ فیلم‌هایی که در دوره‌ی جنگِ ویتنام ساختید و از سیاستِ امریکا در ویتنام انتقاد کردید، در موتسارت برای همیشه، که راجع‌به جنگِ بوسنی‌ست، اعتراض یا انتقادی دیده نمی‌شود؟

گُدار: دلیلش این است که موتسارت برای همیشه ربطی به جنگِ بوسنی ندارد. عنوانِ نمایش‌نامه‌ای که کامیل درباره‌اش حرف می‌زند سارایوو یا تراژدیِ سارایوو نیست؛ اسمِ نمایش‌نامه هست در سارایوو نباید با عشق شوخی کرد. روشنفکرهای اروپایی چون برای پایان‌دادنِ جنگِ سارایوو کاری نکرده‌اند، دچارِ عذابِ‌وجدان شده‌اند و مدام راجع‌به این مسأله از من می‌پرسند. هیچ‌کس در سارایوو یا نیویورک یا تورنتو درباره‌ی نمایشِ در سارایوو نباید با عشق شوخی کرد سئوالی نمی‌پرسد.

رُزنبام: چرا این زن می‌خواهد آن نمایش‌نامه را اجرا کند؟

گُدار: چون نوه‌ی آلبر کاموست. همین دلیل کفایت می‌کند. این یک تصویر است و، به‌نظرم، با تصویری که از کامیل دو موسه در ذهن دارم تطبیق می‌کند: دختری نرم و مُنعطف، و کمی دیوانه و ازخودمتشکر که احساس می‌کند باید برای خودش کاری انجام دهد ــ برای خودش، نه برای مردمِ بوسنی. حتّا نمی‌داند سارایوو کجاست.

رُزنبام: حس می‌کنید دولتِ امریکا، یا دولت‌های دیگر، از تصاویرِ بدبختی در بوسنی به‌خاطرِ منافعِ خودشان استفاده کرده‌اند؟

گُدار: بله، البته. آن‌ها آدم‌های پاک و مُنزّهی نیستند. شبکه‌های تلویزیونی هم بنگاه‌های خیریه نیستند. ذهنیتی که آن‌ها از قصّه‌گویی دارند خیلی بانمک است. وقتی در هالیوود قصّه‌ای را تعریف می‌کنند، پایانش باید خوش باشد؛ البته پایانِ خوشی که بعدِ گذراندنِ مصیبت و بدبختی می‌شود به آن رسید. فکر می‌کنند اگر خوش‌بختی را نشان بدهند حال‌وحوصله‌ی مردم سر می‌رود. ولی من این‌طوری فکر نمی‌کنم. قضیه عجیب‌وغریب است. مشکلی را که در نقّاشی پیش آمده می‌شود به سینما هم تعمیم داد: اگر از یک گُل عکسِ خوبی گرفته باشید، شخصاً حاضرم ده‌ساعت تماشایش کنم. بنابراین، فکر می‌کنم فلسفه‌ی استفاده از تصویرهای وحشتناک این است که هرچه بیش‌تر تماشای‌شان کنید، کم‌تر به آن‌ها نگاه می‌کنید؛ البته مگر این‌که تصویری از مادرتان باشد. وقتی فیلم‌ساختن را شروع کردیم، تصویرهای فیلم ساخته می‌شدند تا در خاطر بمانند، ولی امروز تصویرهای تلویزیونی ساخته می‌شدند تا فراموش شوند. این همان کاری‌ست که داریم انجام می‌دهیم. دوثانیه بعد فراموش‌شان می‌کنیم. همه‌ی این‌ها را می‌دانیم و می‌گوییم وحشتناک است، ولی دوباره این‌را هم فراموش می‌کنیم. این چیزی‌ست که از تلویزیون می‌خواهیم. قضیه درست مثلِ ناتوانیِ من در ترکِ سیگار است. بعضی‌ها هم نمی‌توانند عادتِ تماشای تلویزیون را از سر به در کنند.

رُزنبام: سال‌های اخیر در شهر زندگی نمی‌کنید. دلیلِ خاصّی دارد؟

گُدار: چون سروصدایش زیاد است. خیلی کثیف است. نه آبی پیدا می‌شود و نه دریاچه‌ای... وحشتناک است. وقتی موجِ نو را راه انداختیم، از این‌که توی خیابان‌ها فیلم‌برداری می‌کنیم خوش‌حال و راضی بودیم؛ چون بارِ اوّلی بود که این‌کار انجام می‌شد. آن‌روزها کارِ ما ممنوع بود، ولی حالا دیگر جذّابیتی ندارد.

رُزنبام: ولی این‌جا تضادی هست: فیلم‌های جدیدتان ـ همه ـ در روستا می‌گذرند، ولی فرهنگ‌شان شهری‌ست.

گُدار: فیلم‌برداری در شانزه‌لیزه، یا خیابانِ پنجم، چیزِ تازه‌ای بود؛ نمای شما تازه بود. منظورم این نیست که اگر الان فیلم‌سازِ جوانی از دختر و پسری در شانزه‌لیزه فیلم‌برداری کند ممکن است فیلمش جالب نباشد، ولی به‌هرحال چیزِ تازه‌ای نیست. آن‌زمان قضیه طوری بود که حس می‌کردیم به آزادی رسیده‌ایم. باید این کار را می‌کردیم، چون این کار ـ خلاصه کنم ـ ممنوع بود. کارِ ما یک‌جور فرار بود؛ همان‌طور که رفتنِ جان کاساوتیس به جایی که شوهران را فیلم‌برداری کرد، یک‌جور فرار بود... همه‌چیز از موجِ نو شروع شد؛ اوّل خوب درخشید و گسترش یافت و بعد ناپدید شد. برای همین به آن‌ماری میه‌ویل گفتم که در دوره‌ی ژان ویگو هم اوضاع این‌جوری بود: «فیلمش ناجوره؛ نمی‌فروشه، کسی نمی‌ره ببیندش.» ولی به‌خاطرِ اتًفاقاتی که در دوره‌ی نئورئالیسم و موجِ نو افتاد، و نظریاتی که این جریان‌ها مطرح کردند، تماشاگرانِ این فیلم‌ها هم زیاد شدند. طرف‌دارانِ این‌نوع فیلم‌ها حالا دوباره کم شده‌اند. همیشه همین‌طور بوده است. درباره‌ی این موضوع در بخشِ سوّمِ تاریخ‌(های) سینما بحث کرده‌ام. روشن است که سینما بهتر از ادبیات و فلسفه می‌تواند آدم را به فکر وادارد. ولی این مسأله‌ای‌ست که خیلی‌زود به دستِ فراموشی سپرده شد. بااین‌حال، چیزی‌ست که اتّفاق افتاده. موجِ نو یک معجزه بود؛ تبلورِ چیزی بود که جیمز اِیجی درباره‌اش می‌نوشت.

رُزنبام: شما و تروفو در موردِ فیلم‌سازی دیدگاهِ مشترکی داشتید؟

گُدار: نهایتاً نه؛ کاملاً متفاوت فکر می‌کردیم. ولی جوان بودیم، فرانسوی بودیم، اهلِ مبارزه بودیم... پول نداشتیم، ولی امید داشتیم و سعی می‌کردیم زنده بمانیم. به‌محضِ این‌که فیلم‌سازی را شروع کردیم، فیلم‌ها نشان دادند که سلیقه‌مان متفاوت است و این‌جا بود که راه‌مان از هم سوا شد. فکر می‌کردم ـ و هنوز هم فکر می‌کنم ـ که فرانسوا کارگردانِ خوبی نبود؛ منتقدِ بزرگی بود. در دوبه‌هم‌زنی نظیر نداشت. اهلِ بحث بود. جانشینِ دیدرو، مالرو و بازَن بود. از سرژ دُنه هم بهتر بود. جانشینِ دیدرو یعنی خیلی بهتر از من بودن! من حتّا جانشینِ مالرو هم نیستم. تروفو، به‌هرحال، شمّ تجاری داشت و تفاوتِ من و او هم ریشه در همین داشت. من بچّه‌ی خانواده‌ای پول‌دار و مرفّه بودم و او بچّه‌ی خانواده‌ای بسیار فقیر؛ پدر و مادری که جدا شده بودند. موفّق‌شدن در زندگی‌ برایش خیلی مهم بود، ولی من احتیاجی به موفّقیت نداشتم. فیلمِ اوّلم، به‌عکسِ چیزی که فکر می‌کردم، خوب فروخت. بعد فیلمِ دوّمم را ساختم که اوّلش توقیفش کردند و تازه سه‌سال بعد هم که روی پرده رفت موفّق نبود. همین شکست کاری کرد که از موفّقیت دور بمانم. موفّقیت آدم را فاسد می‌کند. خیلی سخت است که موفّق شوید و سالم بمانید. تنها راهی که برای موفّق‌شدن پیش‌رو داشتم این بود که موفّق نشوم، ولی از این راه زندگی کنم و فیلم‌سازی را هم ادامه بدهم. فرانسوا، دقیقاً، نقطه‌ی مقابلِ من بود. ولی او نماینده‌ی ما بود و به‌خاطر موفّقیتش در ایالات متّحد، یک‌جورهایی از ما هم حمایت می‌کرد. درواقع، موفّقیتِ شبِ امریکایی بود که بهم انگیزه‌ی ساختِ شاه لیر را داد؛ هرچند دوستانِ امریکایی هم آن‌را شکستی کامل می‌دانستند، ولی به‌خاطرِ فرانسوا چیزی نمی‌گفتند. فرانسوا تکیه‌گاهِ ما بود... هرچند می‌دانم دنیا تغییر کرده و دیگر آن دنیای سابق نیست، ولی هنوز هم فیلم‌ها را همان‌طور می‌بینم. مثلِ همان سال‌ها واردِ سالن می‌شویم، ولی با همان برداشت‌های گذشته بیرون نمی‌آییم.

رُزنبام: این تغییرات نتیجه‌ی چه‌چیزی هستند؟

گُدار: ناامیدی و سرخوردگی... پاریس، هنوز، تنها شهرِ دنیاست که می‌توانید تولیداتِ جالبِ سینمایی، به‌خصوص سینمای مستقل را، در آن ببینید. بنابراین، اگر در پاریس زندگی نکنید، خبری از تولیداتِ خوب هم نخواهید داشت. نزدیکِ ژنو، جایی‌که بیش‌ترِ وقتم آن‌جا می‌گذرد، فقط فیلم‌های امریکایی را نشان می‌دهند. یعنی چون توی شهر زندگی نمی‌کنم، باید هردفعه شصت کیلومتر بروم و برگردم. شاید شما شصت کیلومتر بروید که دمی مور را سیاحت کنید، ولی شصت کیلومترِ برگشت از سرش هم زیاد است! این قضایا، همیشه، باعثِ تعجّبم هستند. رفتم این فیلمِ جامه‌دران را دیدم؛ نه اوّل داشت، نه وسط، نه آخر. بنابراین، تعجّب می‌کنم که مردم چه‌طور به من می‌گویند قصّه باید اوّل و وسط و آخر داشته باشد... از هیچکاک در بخش 4 آ استفاده کردم چون چندوقتی ـ به‌نظرم پنج‌سال ـ واقعاً به دنیا حکومت می‌کرد. بیش‌تر از ناپلئون و هیتلر و بیش‌تر از هرکسی مردم را هدایت می‌کرد.

رُزنبام: رونالد ریگان چه‌طور؟ مردم را هدایت نمی‌کرد؟

گُدار: نه. هیچکاک شاعر بود و مردم زیرِ نفوذ و کنترلِ شعرش بودند. هیچکاک، درست به‌عکسِ ریلکه، شاعری جهانی بود. تنها شاعرِ نفرین‌شده‌ای که موفّقیت زیادی نصیبش شد. ریلکه و رمبو در زمانِ حیات‌شان نه مشهور بودند و نه محبوب. بدنام هیچ شباهتی به کارهای جیمز جویس نداشت. یادم می‌آید که آندره بازَن از دست‌مان خیلی عصبانی بود... مسأله‌ای که در موردِ هیچکاک باعثِ تعجّبم می‌شود، این است که قصّه‌ی بدنام را فراموش می‌کنید، یا فراموش می‌کنید جَنت لی چرا در روانی به آن مُتل می‌رود، ولی درعوض چیزی که میلیون‌ها تماشاگر یادشان مانده، یک عینک یا آسیابِ بادی‌ست. وقتی به بدنام فکر می‌کنید چه‌چیزی یادتان می‌آید؟ شیشه‌های شراب. یادِ اینگرید برگمان نمی‌افتید. ولی وقتی به فیلم‌های گریفیث، ولز، آیزنشتاین و خودِ من فکر می‌کنید، چیزهای پیش‌پاافتاده و معمولی یادتان نمی‌آید. فقط هیچکاک همچه قابلیتی داشت.

رُزنبام: یعنی همان‌طور که نشان می‌دهید شبیهِ فیلم‌های نئورئالیستی‌ست که تماشاگر فقط تصویر آدم‌های معمولی را به‌یاد می‌آورد...

گُدار: بله، به‌عکسِ هیچکاک احساسات را به‌یاد می‌آورید، یا مرگِ آنا مانیانی را. واضح است.

رُزنبام: در بخش چاهار آ یک صحنه‌ی تقریباً کامل از مردِ عوضی را گنجانده‌اید (هنری فاندا تنها در سلول). این برای من خیلی مهم است؛ چون این بخش پُلِ ارتباطی‌ست بینِ فیلمِ شما و یکی از نقدهای مهم‌تان در کایه دو سینما. ولی یادم نمی‌آید هیچ بخشی از پیروزیِ تلخ (نیکلاس رِی)، یا زمانی برای عشق و زمانی برای مرگ (داگلاس سیرک) را در فیلم‌ گنجانده باشید.

گُدار: نه.

رُزنبام: و جالب است که جُز کارل درایر، هیچکاک را تنها فیلم‌سازی می‌دانید که می‌تواند معجزه را به فیلم تبدیل کند. چون بعضی گفته‌اند که معجزه‌ی مردِ عوضی را نمی‌شود باور کرد.

گُدار: ولی این فیلم که براساس یک قصّه‌ی واقعی ساخته شده! از طرفِ دیگر، اُردت [کلام] و مردِ عوضی ـ هردو ـ به‌لحاظِ تجاری شکست خوردند. این هم یکی دیگر از شباهت‌های‌شان.

رُزنبام: بین قسمت‌های اوّل و آخرِ تاریخ(های) سینما، به‌نظرتان، چه تفاوتِ عمده‌ای هست؟

گُدار: قسمت‌های اوّل بیش‌تر با فیلم‌برداری سروکار دارد. قسمت‌های آخر هم بیش‌تر با فلسفه‌ی سینما در قرنِ بیستم و ویژگی‌های آن. به‌نظرم فیلم‌ها به‌لحاظِ تجاری چندان موفّق نشدند چون، دقیقاً، نمی‌دانستم دارم قصّه می‌نویسم یا مقاله. هم قصّه‌نویسی را دوست دارم، هم مقاله‌نویسی را. الان که تاریخ‌(های) سینما را ساخته‌ام، مطمئنم که مقاله نوشته‌ام. این‌طوری هم برایم آسان‌تر است و هم بهتر.

رُزنبام: به‌نظرم دونوع نیروی متفاوت در کارهای سینمایی و ویدئوی‌تان هست؛ مثلاً واضح است که تاریخ‌(های) سینما نمی‌توانست یک فیلمِ سینمایی باشد. می‌توانید دلیلش را توضیح دهید؟

گُدار: خُب، فکر می‌کنم این‌چیزها بیش‌تر برمی‌گردد به مسائلِ تکنیکی؛ چون ویدئو به نقّاشی و موسیقی نزدیک‌تر است. با دست‌های خودتان کار می‌کنید و مثلِ نوازنده‌ای که ساز می‌زند، از ویدئو استفاده می‌کنید. در ویدئو این امکان را هم دارید که تصاویر را سوپرایمپوز کنید... تصویرِ ویدئو، البته، به‌خوبیِ سینما نیست، ولی کارش آسان‌تر است. موقعِ تدوین فقط دو تصویر دارید؛ مثلِ موسیقی که فقط با دو مایه‌ی اصلی سروکار دارید، و به‌کمکِ دو تصویر امکانِ ساختنِ بی‌نهایت تصویر را دارید. تفاوتِ بزرگِ سینما و ویدئو این است که اگر ـ مثلاً ـ سه شیرِ سنگیِ آیزنشتاین (در رزم‌ناوِ پوتمکین) را با ویدئو بگیرید، فیلمی می‌شود در مایه‌ی کارهای اندی وارهول.


بعدِتحریر: اصلِ این مصاحبه در فیلم کامنت، سپتامبر و اکتبر هزارونهصد و نودوهشت منتشر شد. همه‌ی مصاحبه برای چاپ در نشریه‌ی سبکِ نو به فارسی ترجمه شد و، البته، به‌خاطرِ کمبودِ جا، چیزی حدودِ دوسوّمِ متن صفحه‌بندی نشد. این همان تکّه‌هایی‌ست که در شماره‌ی دو سبکِ نو، تابستانِ هزاروسیصد و هشتاد، منتشر شد.

بعدِ بعدِتحریر: اگر کتابِ باستان‌شناسیِِ سینما و خاطره‌ی قرن/ کاوشی در پیشینه‌ی سینما، گفت‌وگوی ژان‌لوک گُدار و یوسف اسحاق‌پور را نخوانیده‌اید، حتماً بخوانیدش. کتاب را مریم عرفان از اصلِ فرانسه به فارسی ترجمه کرده، با ترجمه‌ی انگلیسی تطبیق داده و، تا جایی‌که می‌دانم، خودِ اسحاق‌پور هم متنِ فارسی را یک‌بار مرور کرده است. ناشرِ کتاب نشرِ چشمه است و دوهزار و هشتصد تومان قیمت دارد


به نقل از وبلاگ شمال از شمال غربی (محسن آزرم

Wednesday, March 17, 2010

مرا تو بی سببی نیستی

لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی‌ترین بوسه‌ها را به شرمی چنان مبدل می‌کند
که جاندار غارنشین از آن سود می‌جوید تا به صورت انسان درآید
تن تو آهنگی ست
و تن من کلمه‌ای که در آن می‌نشیند
تا نغمه‌ای در وجود آید
سرودی که تداوم را می‌تپد
در نگاهت همهء مهربانی‌ها ست
قاصدی که زندگی را خبر می‌دهد
و در سکوتت همهء صداها
فریادی که بودن را تجربه می‌کند


و آغوش‌ت
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن

(+)

Saturday, March 13, 2010

از تنهایی - من خودم هم اینجا غریبه‌ام

















آرزو می‌کنم زمانی توی زندگیم کسی باشد که آن‌قدر دوستم داشته باشد که کمکم کند این‌جا و در این آرامش مطلق مرگ و رهایی را تجربه کنم.... از شیوه‌هایی که آدمها معمولا می‌میرند متنفرم....دلم می‌خواهد آخرین ثانیه‌های بودنم و آخرین نفس‌هایم در دل طبیعت چنین خلوت و پاکی باشد....این شاید بزرگترین آرزویم است.

پ.ن: درتمام آنچه که نوشته‌ام و با آن درگیری نزدیک داشته‌ام نشانه شخصی‌ام همیشه این بوده:"من خودم هم اینجا غریبه‌ام". جستجو بدنبال یک زندگی پرثمر، بگمان من، بشکلی پرتناقض همیشه جستجویی‌ست تنها. تنهایی برای انسان خیلی مهم است.
نیکلاس ری
پ.ن: آخ که همیشه چقدر دلم خواسته مطلبی برای «در مکانی خلوت» ِ محبوبم از ری بنویسم. شاهکاری با بازی استثنایی و تلخ ِ همفری بوگارت در نقش نویسنده‌ای منزوی و بدقلق و تقریبن به ته خط رسیده, فیلمی که اصلن تم اش «نا امنی عاطفی» ست و عشقی غریب و شوم و تراژیک و باشکوه و تیره که با مرگ دختری جوان و معصوم نطفه می‌بندد , و هیولای درون - هیولای درون ِ هر آدم ِ تنها و غمگین و محکوم- مثل همیشه سر بر می‌اورد تا ویرانش کند.... با آن صحنه‌های درخشان ِ شیرین و عاشقانهء محکوم به فنا و پر از دلهره و اندوه ِ پنهان....(مثلن جایی که بوگارت و گلوریا گراهام در اوج رابطهء عاشقانه‌شان در کنار پیانوی زنی که می‌نوازد و می‌خواند نگاه رد و بدل می‌کنند) و آن مطلب حمیدرضا صدر دربارهء فیلم - روزی که جان دادم- که از شخصی بودن فیلم می‌گوید و اینکه گلوریا گراهام همسر ری بوده که در پایان فیلم از هم جدا می‌شوند , و این جمله‌ها: «مهم نیست که بوگارت قاتل نیست مهم این است که او نمی‌تواند یک عاشق باشد. بوگارت نقش مردی را دارد که خشونت افسارگسیخته‌اش باعث می‌شود آدم‌های اطرافش یک به یک او را رها کنند تا سرانجام در نقطهء پایانی یگانه عشق زندگی‌اش را هم از دست بدهد. فردگرایی بوگارت در این فیلم از عدم توانایی او برای کنترل این خشم, و در نتیجه ایجاد ارتباط است. برای همین هم او در هیچ‌یک از فیلمهایش چنین زخم‌خورده و مستأصل نیست.»
عنوان مطلب ِ صدر از دیالوگی که بوگارت نوشته و یک‌جا برای زن می‌خواند و ازش می‌خواهد تکرارش کند
I was born when you kissed me
I died when you left me
I lived a few weeks when you loved me
چقدر دلم برای این فیلم تنگ شده....جای خاصی برام دارد که با هیچ فیلم دیگری قابل مقایسه نیست

پ.ن: نمایش «داستان یک پلکان» (رضا گوران) را دیدم. اجرای خیلی قوی و درستی بود بنظرم. دلم می‌خواهد مفصل درباره‌اش بنویسم اگر فرصت بشود....
(+)

پ.ن:

sylvia plath

Sunday, March 7, 2010

Le papillon


Le papillon

Naître avec le printemps, mourir avec les roses,
Sur l'aile du zéphyr nager dans un ciel pur,
Balancé sur le sein des fleurs à peine écloses,
S'enivrer de parfums, de lumière et d'azur,
Secouant, jeune encor, la poudre de ses ailes,
S'envoler comme un souffle aux voûtes éternelles,
Voilà du papillon le destin enchanté!
Il ressemble au désir, qui jamais ne se pose,
Et sans se satisfaire, effleurant toute chose,
Retourne enfin au ciel chercher la volupté!

Alphonse de LAMARTINE


پروانه

به گاه بهار زاده شدن، به وقت گل سرخ مردن

با صفیر باد (برفراز بال zephyr زفیر* ) در آسمان پاک غوطه خوردن

بر سینهء غنچه های نوشکفته غنودن

با بوهای خوش، نور و آبی آسمان مست شدن

به هنگام جوانی، بال زنان،

چون باد به سوی افق های ابدی وزیدن

این است تقدیر شگفت پروانه!

به هوس می ماند که هرگز آرام نمی گیرد

همه چیز را می آزماید بی آنکه راضی شود

و دست آخر، به جستجوی لذت به آغوش آسمان بازمی گردد


آلفونس دولامارتین

ترجمه:سوفیا

*پی نوشت: zephyr در میتولوژی یونانی خدای بادغرب یا بادشمالغرب است.در ایلیاد بادی خشن و سهمناک است اما در اودیسه بادی آرام و سبک.


Friday, March 5, 2010

گیاهخواری


پیش‌نوشت: دوستانی که اینجا رو می‌خونید می‌تونم یه خواهشی ازتون بکنم؟ ممکنه الان هنوز یه مقدار زود باشه برای این حرف اما می‌خواستم ازتون خواهش کنم ماهی قرمز برای هفت‌سین نخرید. باور کنید که اون هم درست مثل شما از اینکه توی یک ظرف کوچک و بسته اسیر باشه رنج می‌بره و این رنج عمر طبیعی‌ش رو کوتاه می‌کنه. بیاییم این رسم نادرست و ظالمانه رو از بین ببریم.
می‌تونید به جای ماهی ِ واقعی این رو درست کنید که هم خوشگله هم خوشمزه و بعد از تحویل سال می‌تونید بخورینش!

- می‌خوام برای وبلاگ آهنگ بذارم. اگه کسی بلده ممنون می‌شم راهنمایی کنین


چرا برخی افراد رژیم گیاهخواری را برمی گزینند؟

مردم به دلایل مختلف از جمله دلیل اخلاقی ، فلسفی ، مذهبی ، اقتصادی ، فرهنگی و یا بیماری این رژیم را انتخاب می کنند. از دید مذهبی بعضی افراد كشتن حیوانات را گناه می دانند و برخی افراد به دلیل فقر مادی گیاه خوار می شوند. در بین بودائیان و هندوان گیاه خواری بسیار شایع است. گروهی دیگر جهت حفظ سلامتی بدن یا خوش اندام شدن ، این رژیم را برمی گزینند.

شاید مهم ترین دلیل آن تمایل به دریافت غذای سالم تر ، ابراز مخالفت با سوء رفتار با حیوانات اهلی و صدمه زدن به محیط زیست باشد.

رژیم گیاهخواری در جلوگیری از سرطان، بیماری های قلبی، عدم افزایش فشار خون و عدم بازگشت دیابت مفید است.

بارها و بارها شنیده ایم كه مصرف كمتر گوشت احتمال حمله قلبی را تا 50 درصد كاهش می دهد و رژیم غذایی یک فرد گیاهخوار تا 90 درصد موجب کاهش حمله قلبی می شود.

همچنین رژیم غذایی گیاهی احتمال بیماری های مربوط به اِشرشیا كُلی ( یك باكتری روده ای ) و باكتری هایی را كه اغلب طی بازرسی گوشت از آنها غفلت می شود ، كاهش می دهد. سالانه بسیاری از افراد در اثر مصرف گوشت آلوده بیمار می شوند.

گیاهخواران معتقدند برای تهیه محصولات غذایی ، حیوانات را در بدترین شرایط نگهداری كرده ، آنها را با آهن داغ مارك دار نموده و در نهایت بی رحمی می كشند.

تغدیه نامناسب ، تزریق آنتی بیوتیک های مضر و وادار نمودن آنها به رشد سریع، از دیگر شرایط نگهداری این حیوانات است.

اكنون گیاهخواری بعنوان یك رژیم غذایی بیشتر از گذشته به جوامع راه یافته است. لازم به ذكر است كه رژیم گیاهخواری تنها به خوردن سالاد محدود نمی شود و از تنوع بسیار زیادی برخوردار بوده و از لحاظ كیفیت غذائی نیز اطمینان لازم را به مصرف كننده می دهد.

حال به برخی مواد غذایی که در رژیم غذائی گیاهخواری مصرف می شوند و مواد مغذی موجود در آنها اشاره می کنیم.

مواد مغذی موجود در رژیم گیاهخواری و منابع غذایی آنها:

* آهن :

این عنصر به دو شكل آهن گوشتی یا هِمی (HEME) و غیر گوشتی یا غیر هِمی (NON–HEME) وجود دارد. آهن گوشت متصل به رنگدانه هِم است و در غذاهای حیوانی مثل گوشت قرمز، ماهی، مرغ ، جگر و... وجود دارد . آهن غیر گوشتی فاقد رنگدانه هِم می باشد و در زرده تخم مرغ، غلات ، هلو ، انجیر ، هویج، حبوبات ، سبزیجات ، میوه‌جات ، سیب‌زمینی و سایر غذاهای گیاهی وجود دارد.

اما نكته مهم این است كه نوع غیر گوشتی كمتر از نوع گوشتی جذب بدن می شود. جذب آهن از غذاهای گیاهی 10-1 درصد و از غذاهای حیوانی 20-10 درصد می باشد. به همین جهت برای افزایش جذب آهن از غذاهای گیاهی ، مصرف همزمان یکی از منابع غذایی ویتامین C مانند آب پرتقال و سایر مرکبات ، سبزیجات دارای برگ تیره ، گل كلم ، گوجه فرنگی و کیوی با غذا به گیاهخواران توصیه می شود.

منابع عمده آهن در رژیم گیاهخواری عبارتند از : باقلای خشك ، اسفناج ، سبزیجات برگ دار ، سبزیجات تیره ، دانه ها ، انواع نان، تخم مرغ ، حبوبات به ویژه عدس و لوبیای قرمز، زردآلو و انجیر ، آجیل و خشکبار مثل انواع برگه میوه ها ( برگه زردآلو و هلو و ... ).

* روی :

انواع دانه ها ، نان گندم ، حبوبات ، آجیل ، تخم مرغ ، عدس ، مخمر آبجو ، سبزیجات، جوانه گندم .

* ویتامین B12 :

محصولات لبنی ، برخی انواع مخمرهای غذایی و سبزیجات دریایی .

* كلسیم :

كلم ، بروكلی ، كلم پیچ ، محصولات لبنی كم چرب ، شلغم ، كنجد ، مغز بادام ، عصاره سویای غنی شده ، دانه ها ، آجیل ، بنشن ، جوانه ها ، تخمه آفتاب گردان ، میوه های خشک.

* پروتئین :

عدس ، محصولات لبنی كم چرب، دانه ها ، انواع نخود ، آجیل.

در گیاهخواران به ویژه گروه LACTO-OVO VEGETARIAN ( علاوه بر غذاهای گیاهی از شیر و تخم مرغ هم استفاده می کنند ) پروتئین مورد نیاز با مصرف انواع دانه ها مانند دانه كنجد ، تخمه آفتاب گردان، انواع آجیل مثل بادام و بادام زمینی ، حبوبات ها مانند عدس و باقلا ، ماکارونی ، غلاتی مانند گندم ، جو دوسر، ذرت ، برنج ، چاودار ، انواع تخمه ها و محصولات لبنی تامین می شود.

گیاهخواران باید توجه داشته باشند ، پروتئینی كامل است كه تمام اسید آمینه های ضروری را دارا باشد . در غیر اینصورت كامل نیست و اكثر محصولات گیاهی فاقد پروتئین كامل هستند ، بنابراین باید انواع آنها مصرف شود تا این اسید های آمینه تامین گردد.

* پتاسیم :

بهترین منبع پتاسیم موز است. گرچه اسفناج و سیب زمینی نیز منابع گیاهی خوبی برای آن هستند.


خوردن غذاهای گیاهی و كم چرب و پرهیز از مصرف چربی ها بویژه چربی های اشباع كه به مقدار زیاد در غذاهای حیوانی یافت می شوند ، سالهاست که توسط متخصصین بهداشت و سلامتی به افراد توصیه می شود.

اما از طرفی هم ، مصرف هر دو نوع گروه مواد غذائی اعم از گیاهی و حیوانی، البته در مقادیر متفاوت ، فواید خاص خود را دارند و توصیه می شوند.

بدین معنی كه مصرف غذاهای گیاهی اعم از سبزیجات ، میوه ها، نان ، حبوبات ، و... در وعده های بیشتر و مصرف غذاهائی با منشا حیوانی از جمله گوشت ، تخم مرغ و... در وعده های كمتر برای تامین مواد مورد نیاز بدن لازم است.

برای مثال گوشت و جگر منبع غنی از آهن هستند و برای كودكان و نوجوانان مفیدند ، اما مصرف آنها باید با دقت نظر و به میزان كافی و نه بیش از اندازه صورت گیرد.

علاوه بر اینكه برای برخی افراد بویژه بزرگسالان و سالمندان، استفاده كمتر از این نوع غذاها و مصرف بیشتر غذاهای حاوی فیبر ، سبزیجات و میوه ها توصیه می شود.

همچنین نقش مصرف غذاهای گیاهی و میوه ها كه محتوی فیبر هستند و كاهش مصرف غذاهای چرب و گوشت قرمز در جلوگیری از انواع سرطان به اثبات رسیده است.

این حقیقت كه گیاهخواری یا افزایش وعده های غذائی گیاهی نسبت به غذاهای حیوانی ، از بروز چاقی، افزایش فشار خون، كلسترول خون و... جلوگیری می كند، نیز بر كسی پوشیده نیست.

اما باید توجه داشت كه رژیم غذائی هر چه محدود تر شود ، كسب همه عناصر مغذی مورد نیاز بدن دشوارتر خواهد شد.

اگر كسی رژیم گیاهخواری را برمی گزیند ، باید دقت زیادی كند که برنامه ریزی مناسبی را اتخاذ نماید. برای مثال گروهی كه لبنیات یا گوشت نمی خورند با بزرگترین خطر تغذیه ای مواجه هستند چرا كه بسیاری عناصر غذائی مهم از جمله انواع ویتامین ها عمدتا یا تقریبا به میزان فراوان در غذاهای حیوانی موجودند.

لذا به این افراد توصیه اكید می شود كه در رژیم غذائی خود از انواع مواد با منشا گیاهی كه در متن بالا از آنها نام برده شد، استفاده كنند.

برخی محققین معتقدند گیاه خواری در صورتی كه كامل و متعادل باشد ، تامین كننده مواد مورد نیاز بدن بوده و رژیم سالمی محسوب می گردد ، اما گروهی دیگر با این نظر مخالف هستند.

به هر حال محققان ، مصرف انواع غذاهای گیاهی را به گیاهخواران توصیه می كنند تا بدین وسیله مواد مورد نیاز بدنشان تامین شود و آنها را از مصرف فقط یك یا چند نوع غذای محدود بر حذر می دارند.

منبع : INTERNET ARTICLES.COM

پ.ن: مطلب ویکیپدیا

یک بخش از مطلب ویکیپدیا قابل توجه کسانی که عقاید خرافی و غلطی دارند:

Childhood IQ and diet choice

A study published in the British Medical Journal in 2007 compared children's IQ at age 10 with their having a vegetarian diet at age 30. The report did not provide information on whether or not the children were already vegetarian at the time when their IQ measurement was taken. It also noted that there was no difference in IQ among vegetarians who ate only plants, and people who ate chicken and fish. The BBC summarised part of the results of the study, stating "Men who were vegetarian had an IQ score of 106, compared with 101 for non-vegetarians; while female vegetarians averaged 104, compared with 99 for non-vegetarians." The report concluded that “Higher scores for IQ in childhood are associated with an increased likelihood of being a vegetarian as an adult.”Lead researcher Catharine Gale noted that this link may not be causal, but “may be merely an example of many other lifestyle preferences that might be expected to vary with intelligence.

خلاصه‌ش می‌شه این‌که تحقیقات تفاوت خاصی رو بین هوش افراد گیاهخوار و کسانی که گوشت هم می‌خورند نشان نمی‌ده. یک تست آی‌کیو می‌گه که میزان بهره هوشی (آی‌کیو) در مردان گیاهخوار ۱۰۶ هست در مقایسه با ۱۰۱ برای غیرگیاهخوارها و در زنان گیاهخوار ۱۰۴ در مقایسه با ۹۹ برای زنان غیرگیاهخوار. و اینکه میزان بهره هوشی ِ بیشتر در کودکی ارتباط داره با انتخاب گیاهخواری در بزرگسالی. و این می‌تونه یک مثال باشه از رابطه بین هوش و انتخاب لایف استایل در زمینه‌های مختلف زندگی

Wednesday, March 3, 2010

دست‌ها

دست در دست هم قدم زدیم. دست‌ها چیزهای خیلی خوبی‌اند , به‌خصوص بعد از این‌که از عشق‌بازی برگشته باشند.

در قند هندوانه / ریچارد براتیگان

پ.ن: آلیکانته

Monday, March 1, 2010

و صمیمیت ِ تن‌هامان , در طراری
و درخشیدن عریانی‌مان مثل فلس ماهی‌ها در آب
سخن از زندگی ِ نقره‌ای ِ آوازی‌ست
که سحرگاهان فوارهء کوچک می‌خواند
سخن از پچ‌پچ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روز است
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیاء بیهده می سوزند
و زمینی که ز کِشت‌ی دیگر بارور است
و تولد و تکامل و غرور
سخن از دستان ِ عاشق ِ ماست
که پلی از پیغام ِ عطر و نور و نسیم
بر فراز شب‌ها ساخته‌اند
سخن از گیسوی خوشبخت ِ من است
با شقایق‌های سوختهء بوسهء تو